استراحتی که دیری نمی پاید
ظرف چند روز سرپا شد و دور اتاقش قدم می زد. هر کس را می دید، از فرط خوشحالی بغل می کرد. بعد هم مرخص شد تا زندگی جدیدش را آغاز کند.
وقتی وارد اتاقش شدم، شعف و شادمانی غیر قابل وصف او چنان به نظرم عجیب آمد که احساس کردم از وضعیت عادی خارج است. شاید داروهایی که مصرف می کرد، روی مغزش اثر گذاشته بود البته مقادیر بالای داروهای استروییدی که بعد از عمل پیوند کلیه تجویز می شوند چنین آثاری دارند البته حق داشت تا این حد مشعوف و سرمست باشد. بعد از آن همه سال که با رنج و تعب تحمل کرده بود تا نوبت پیوندش برسد، طبیعی بود که این همه از خود شادی و نشاط به خرج دهد. وقتی وارد اتاقش شدم، بازوی مرا گرفت و به ادراری اشاره کرد که بعد از عمل جراحی موفق به دفع آن شده و نشانه ای بود از اینکه کلیه جدید او کارش را درست آغاز کرده است. بعد هم با هیجان گفت: نگاه کن. یک نگاه به آن بینداز. مثل ساعت کار می کند،
ظرف چند روز سرپا شد و دور اتاقش قدم می زد. هر کس را می دید، از فرط خوشحالی بغل می کرد. بعد هم مرخص شد تا زندگی جدیدش را آغاز کند.
من شانس داشتم که شادترین و زیباترین روز زندگی این مرد را شاهد باشم. هر چند خاطره و تصویر کسانی که سالم از بیمارستان خارج می شوند به اندازه کسانی به یاد نمی ماند که جلوی چشمانم می میرند. این تصویر شاد تا مدت ها در ذهنم ماندگار شده بود. هرچند نه در آماده سازی وی برای عمل پیوند نقش داشتم، نه در عمل جراحی حضور پیدا کردم و نه حتی مراقبت های بعد از عمل به عهده من بود اما به هر حال به همان اندازه ای که در بازگشت سلامت وی نقش داشتم، احساس موفقیت آن را لمس کردم تا جایی که یک سال از این واقعه گذشت و با وجود آنکه زمان طولانی سپری شده بود، وقتی نامش را دوباره در فهرست بیماران کلیه دیدم، کنجکاو شدم. پرستار بخش که بعد از عمل جراحی از او مراقبت کرده بود، وقت ویزیت های دوره ای او را تنظیم می کرد از فرط عصبانیت به خود می پیچید و می گفت: اگر جلوی چشمم ظاهر شود، خودم او را می کشم، وقتی به آزمایش هایش نگاهی انداختم، معلوم بود کلیه پیوندی هم در حال از کار افتادن است. از پرستار پرسیدم، گفت: چند هفته ای بود که دیگر به کلینیک نمی آمد و هر چه تلفن می کردم، جواب نمی داد.
از قرار معلوم چند وقتی بود که دیگر به مصرف داروها ادامه نداده بود. به هر حال سیستم ایمنی بدن انسان کلیه غریبه را به عنوان دشمن می شناسد و اگر داروهای تضعیف کننده ایمنی مصرف نشوند، سیستم ایمنی کلیه پیوندی را به سرعت به عنوان جسم خارجی شناخته و درصدد دفع آن برمی آید. بله در مورد این بیمار هم همین اتفاق در حال وقوع بود.
دوباره در بیمارستان پذیرش شد تا کلیه در حال از بین رفتن وی، عملکرد صحیح خود را بازیابد. من هم که خود را در موفقیت شریک می دانستم، اکنون با دیدن این وضع داوطلب شدم از عضو پیوندی نمونه برداری (بیوپسی) کنم. خیلی مایل بودم بدانم که چرا این عمل بعد از یک سال با شکست مواجه شده است. او دوره درمانی بعد از پیوند را به آرامی طی کرده بود. داروهایی که مصرف می کرد، عوارض جانبی قابل توجهی ایجاد نکرده بود. پوشش بیمه ای وی هم عالی بود و از لحاظ پرداخت هزینه ها هیچ مشکلی نداشت، خانواده او نیز با عشق و محبت از وی حمایت و مراقبت به عمل آورده بودند. تنها کاری که باید می کرد این بود که روزانه دو قرص مصرف کند تا مجبور نباشد مثل سال های گذشته دیالیز چهارساعته را تحمل کند. او هیچ منعی در مصرف هیچ نوع خوراکی و نوشیدنی نداشت. می توانست با آن کلیه پیوندی راحت بخوابد و به مسافرت برود و دغدغه دیالیز نداشته باشد، به شرط آنکه در خوردن آن قرص ها کوتاهی نکند. وقتی منتظر جواب بیوپسی بودیم، لب به سخن گشود. از خودش خجالت می کشید که چرا در خوردن آن قرص ها کوتاهی و از ویزیت ماهانه دکتر اجتناب کرده است. مدتی طول کشید تا اینکه حالش رو به وخامت گذاشت. حتی اگر کمی زودتر از این خجالت یا حس کوتاهی دست برداشته بود، کمی امید بیشتر بود. به قول خودش این کوتاهی از زمانی شروع شد که یک یا دو بار به طور سهوی خوردن قرص را فراموش کرده بود. بعد هم دیده بود که وقتی سر موعد قرص اش را مصرف نکرده، هیچ اتفاقی برایش نیفتاده و با خود گفته بود حتماً; خوب شده و دیگر احتیاجی به ادامه ندارد. به گفته خودش گویی از زندان آزاد شده است و در توصیف این شرایط می گوید: نگاهی به پشت سرت می اندازی و می بینی که کسی در تعقیب تو نیست و کسی تو را نمی پاید. احساس بدی هم از نخوردن دارو به تو دست نمی دهد و با خود فکر می کنی آزاد شده ای. خب چند هفته ای گذشت و احساس بدی هم به وی دست نداد، و با خود گفت: دیگر حالم خوب شده است. شاید می خواست از قید رفتن نزد پزشک رها شود. مگر قرار نبود با کلیه جدید دیگر از شر دیالیز و این بیماری خلاص شود؟
من از او عصبانی بودم چون او همه تلاش ها را نادیده گرفته بود و همه زحمات را به هدر داده بود. از او عصبانی بودم چون از کلیه ای که خیلی ها برای داشتنش ملتمسانه انتظار می کشند، به درستی نگهداری نکرده بود. من از او عصبانی بودم که نه تنها به جان خود رحم نکرده بلکه زحمات دیگران را به باد داده است.
من به این درک رسیده ام که نکته عمیقی در مورد بیمار بودن هست که من به درستی درک نکرده ام، با اینکه هر روز با بیماران زیادی سر و کار دارم. برای کسی مثل من و شما که بیمار نیستیم، گفتن این جمله آسان است که همه چیز از قانون علت و معلول پیروی می کند؛; ما معمولاً; مداخله می کنیم نتایج را نام می بریم، هزینه ها و منافع را کنار هم می چینیم. برای ما خیلی ساده به نظر می رسد، با خود می گوییم خوردن دو قرص در روز است دیگر، یا اینکه حداکثر چهار ساعت باید پای دستگاه دیالیز بمانی. اما از نظر بیمار من وقتی قلابی از دستگاه به بدنت وصل باشد و نتوانی تکان بخوری این یک نوع بیماری است و حتی وقتی مجبور باشی هر روز دو بار قرص بخوری تا از کلیه جدیدت محافظت کند، این هم نوع دیگری از بیماری است. شاید از نظر او فقط یک راه رهایی وجود دارد و آن این است که چند روز به خود استراحت بدهد: نه قرصی، نه علایمی، نه دکتری و نه بیماری ای.
دکتر دنا ریفکین از پزشکان شهر بوستون آمریکا و فلوشیب بیماری های کلیوی منبع نیویورک تایمز
روزنامه سرمایه