تاثیر آموزش و پرورش بر فرهنگ-مجله مادر و کودک گوپی
یکی دیگر از شرایطی که آموزش و پرورش رسمی و توسعه ی مدارس عمومی را تقویت کرد، استقلال ملتهای اروپایی در قرون نوزدهم بود. با استقلال آن ها ضرورت پرورش سیاسی و ایجاد هویت ملی در افراد جامعه مورد توجه قرار گرفت. اهمیت مدارس عمومی بعنوان القا کننده ی آرمان ها و ارزش های مشترک فرهنگی و ملی روز به روز بالا رفت.
7مورد از تاثیراتی که آموزش و پرورش میگذارد چیست؟
آموزش و پرورش به مفهومی که امروز می شناسیم؛ در پاسخ به نیازهای جوامع جدید پدید آمد. در جوامع گذشته آموزش و پرورش امری جدا از زندگی نبود اغلب مردم نه در مدرسه بلکه طی مراحل زندگی اجتماعی خود، آموزش می دیدند و پرورش پیدا می کردند. تحولات اجتماعی و علمی در قرون اخیر، به ویژه پدیده تاریخی انقلاب صنعتی، دگرگونی های همه جانبه ای در شرایط زندگی جوامع بشری بوجود آوردند. از جمله فکر ایجاد و گسترش نهاده ویژه ای برای آموزش همگانی، پرورش های حرفه ای و اجتماعی کردن افراد.
یکی دیگر از شرایطی که آموزش و پرورش رسمی و توسعه ی مدارس عمومی را تقویت کرد، استقلال ملتهای اروپایی در قرون نوزدهم بود. با استقلال آن ها ضرورت پرورش سیاسی و ایجاد هویت ملی در افراد جامعه مورد توجه قرار گرفت. اهمیت مدارس عمومی بعنوان القا کننده ی آرمان ها و ارزش های مشترک فرهنگی و ملی روز به روز بالا رفت. شواهد فراوانی در گذشته و حال این تصمیم را موجه می سازد که یکی از علایق اولیه ی ملتها پس از کسب استقلال ، آموزش و پرورش عمومی است.
با تحولات سیاسی، اجتماعی و اقتصادی، نیاز به باسواد کردن مردم تشدید شد، وتا اواخر قرن نوزدهم در بعضی از کشورها قوانین آموزش اجباری در حد ابتدایی به تصویب رسید. الگوهای نظام آموزش دولتی و غیر دولتی به مرور شکل گرفتند و با به استقلال رسیدن کشورهای غیر اروپایی در قرن حاضر، نظام های آموزشی و مدارس عمومی تحت کنترل دولت، در این کشور ها نیز بوجود آمد. بطور کلی فراگرد پیچیده شدن نظام آموزش و پرورش را در مراحل زیر می توان بیان کرد.
الف) در قدیمی ترین مرحله، جامعه فاقد هر گونه نظام آموزش رسمی بود. پرورش کودکان عمدتاً در خانواده به وسیله ی والدین یا مستقیماً در جامعه از طریق شاگردی پیش استاد کاران مشاغل فنی و حرفه ای صورت می گرفت، به عبارت دیگر کودکان پس از تربیت خانوادگی وارد جامعه می شدند و فراخور استعداد خود و شان و منزلت اجتماعی و اقتصادی خانواده ی خود حرفه ها و مشاغلی را پیشه ی زندگی خود می ساختند.
ب) در مرحله ی دوم، نظام آموزشی ساده و کوچک، به صورت مدرسه بوجود آمد.در این مرحله فقط تعداد محدودی از افراد جامعه، معمولاً از طبقات حرفه می توانستند از آموزش مدرسه ای برخوردار شوند و اکثریت افراد بدون آموزش رسمی از خانواده وارد جامعه شده و مشاغلی را برعهده می گرفتند.
ج)در مرحله سوم، تفکیک آموزش به سطوح مقدماتی و عالی،
نظام آموزشی را از حالت ساده به حالت پیچیده سوق داد. و نظام آموزشی با تفکیک و تقسیم گسترده تر و پیچیده تری به انواع سازمان های آموزشی منشعب شد. در این شرایط آموزش و پرورش عمومی اجباری است و تقریباً کلیه ی کودکان لازم التعلیم به مدارس ابتدایی راه می یابند و عده ی کثیری از آن ها وارد دوره ی راهنما یی می شوند، سپس بسیاری از آن ها به مدارس متوسطه و بلاخره به دورهای عالی تر تحصیلی راه می یابند،در این مرحله، هر گونه اشتغال در جامعه مستلزم آموزش رسمی است و مشاغل سطح بالای اجتماعی، آموزشهای تخصصی عالی تری را طلب می کند، امروزه در اغلب کشورها، نظام آموزش و پرورش رسمی از سازمان های بزرگ و پیچیده محسوب می شود و درجه ی پیچیدگی آن با میزان پیشرفت فرهنگی،اجتماعی،اقتصادی و... بستگی تام دارد.هر چه جامعه پیشرفته تر باشد ، به همان اندازه آموزش و پرورش رسمی در آن نقش مهمتر، پیچیده تر و دشوارتر بر عهده دارد (علاقه بند1372)
● کار کردهای آموزش و پرورش
آموزش و پرورش، آشکار یا نهان وظایف و کارکرد های مختلفی را در جامعه بر عهده دارد. از جمله کارکرد های آشکار آن عبارتند از: انتقال فرهنگ (فرهنگ پذیری)، پرورش اجتماعی یا جامعه پذیری، پرورش سیاسی، تربیت حرفه ای و تخصصی،
نوآوری و تغییر، یگانگی اجتماعی، انتظام اجتماعی و.... برخی از کارکردهای نهان آن عبارتند از دگرگون سازی نظام طبقاتی جامعه، تسهیل تحرک اجتماعی،تضعیف قدرت والدین بر فرزندان و... (علاقه بند،1372)
از میان کارکرد های آموزش و پرورش و وظایف گوناگون آن،آنچه به بحث، ما مربوط می شود،ارتباط بین فرهنگ و آموزش و پرورش و تأثیر و تأثر این دو بر یکدیگر است.
● تعریف فرهنگ
برای بررسی نقش آموزش و پرورش در تغییر و کنترل فرهنگ،تعریف، کارکرد ها و مختصات فرهنگ باید تحلیل و برسی شوند. از فرهنگ تعاریف متعددی به عمل آمده است از آن جمله: فرهنگ از فرهیختن انشقاق یافته که معنای ادب و هنر و علم آموختن را دارد و خود فرهنگ نیز به معنای ادب و علم و فصایل انسانی و هنرمندی و هنرورزی بوده است. لغت نامه های قدیم، فرهنگ را عقل و دانش، اخلاق و فضیلت، علم و ادب، هنر و معرفت و... دانسته اند. فرهنگ در تاریخ اخیر ایران ابتدا و معادل و هم معنای لغت Education بکار رفته است ولی پس ازچندی معادل و هم معنای لغت culture ترجمه شده و به کار رفته و تاکنون نیز به معنای همین کلمه ی اروپایی به کار می رود.
(جلال رفیع:1373).
در یک تعریف ساده از فرهنگ به عنوان میراث ملی یاد شده ا ست فرهنگ عصاره ی زندگی اجتماعی است و در تمامی افکار، اهداف، معیارها، ارزش ها، فعالیت های انسان و ضوابط فردی و اجتماعی منعکس می شود. یکی از تعریف های جامعی که از فرهنگ به عمل آمده است آن است که: فرهنگ مجموعه ی پیچیده ای است از معلومات، معتقدات، هنرها و اخلاق، قوانین، آداب و رسوم و تمامی تمایلات، قابلیت ها و عادات مکتسبه که انسان در حالت عضویت در اجتماع حاصل می نماید. (جواد منصوری:1370) و یا مجموعه ی تمامی ساخته های انسانی و تجربه های جامع گروهی،
فرهنگ نام دارد.
به طور کلی دایره ی فضای فرهنگ را چنان گسترش داده اند که گفته اند مجموعه ی معارف، عقاید، زبان، اساطیر، هنر، اخلاق، قوانین، آداب، رسوم، عادات مکتسبه انسان در جامعه و حتی هر نوع نظام تولید و توزیع اقتصادی و هر نوع نظام و سازمان سیاسی و مذهبی و خانوادگی وفضایی و نظایر آنها را شامل می شود (رفیع:1373)
عدّه ای از صاحبنظران با توجه به اینکه فرهنگ را مجموعه ی ساخته ها و اندوخته های معنوی دانسته اند، بین فرهنگ و تمدن فرق قایل شده و می گویند تمدن از مجموعه ی ساخته ها و اندوخته ها ی مادی بشر حکایت دارد، حال آنکه فرهنگ وجه معنوی این ساخته ها و اندوخته ها را روایت می کند. (جلال رفیع: 1373)
● رویکردی تاریخی به فرهنگ
استاد مالک بن نبی در کتاب مشکل فرهنگ که توسط آقای جواد صالحی ترجمه شده است، پس از نقل قولهای گوناگون از انواع فرهنگ های لغات قدیم و جدید ،اظهار می دارد اگر در زمینه ی این بحث اندکی به گذشته باز گردیم. در زمان ابن خلدون که به هر حال مرجع نخست جامعه سیاسی غربی در قرون وسطی بشمار می آید. نشانی از این کلمه نخواهیم یافت،و اگر به این بازگشت تا پیش از آن دوران ادامه دهیم، خواهیم دید که این کلمه( البته منظور از واژه ی ثقافه در زبان عربی است) در دوران اموی و عباسی نیز به کار نرفته، زیرا در زبان ادبی یا در زبان رسمی و اداری این دوران، اثری از آن به جا نمانده و تاریخ این دوره از وجود لایحه ی اداری خاصی برای یک سازمان معین (فرهنگی) با کاری از کارهای مربوط به فرهنگ سخنی به میان نمی آورد و نیز اتفاق نیافتاده که یکی از شغلها به نفع چنین کار یا سازمانی وقف شده باشد،با این همه، تاریخ این دوره نشان می دهد که فرهنگ غربی درآن دوران،دراوج شکوفایی خویش بوده است (ص18)- باز در ص26 همان کتاب استاد مالک بن نبی در خصوص تاریخ فرهنگ چنین آورده است: در واقع اندیشه ی فرهنگ، همانگونه که پیش از این گفتیم اندیشه نوینی است که از اروپا به ما رسیده است و کلمه ای که در مورد آن بکار رفته خود تصویر راستینی از نبوغ اروپایی است، چرا که مفهوم فرهنگ دستاوردی از دستاوردهای عصر رنسانس است. یعنی دورانی که اروپای قرن16 شاهد شکفتن آثار انسانی بزرگی در زمینه ی
هنر و ادبیات و اندیشه بود.
باید این پدیده ها را در پرتو روحیه ی اروپایی و به ویژه روحیه ی فرانسوی باز گو کنیم تا بتوانیم بفهمیم که چرا کلمه ی(culture) برای نامیدن حالتی بر گزیده شد که اذهان اندیشمندان از آن سر بر زده است. در واقع، بطور کلی فرد اروپایی و به ویژه فرانسوی آدم زمین است و تمدن اروپایی نیز تمدن کشاورزی بنا بر این کارهایی که برکتها و نعمت های زمین را از دل آن بیرون می کشد. مانند شخم زنی و بذر پاشی و درو، ناگزیر نقش پراهمیتی در روحیه ی انسان اروپایی دارد، همچنان که در قالب بندی سمبلهای تمدن او نیز نقش مهمی دارند. زیرا کشاورزی کاری است که تمامی کارهای پیش را در بر می گیرد و همان است که باز دهی زمین را معین و منظم می سازد.بنابر این اگر در برخی شرایط مانند شرایطی که با جنبش رسانس در اروپا مقارن بود اتفاق بیفتد که تولید فکری افزایش یابد.
جای شگفتی نخواهد بود که انسان فرانسوی کلمه ی(culture) را که به معنای
کشاورزی است به طور مجازی در مورد آن بکار برد. اما این استعاره و همین است که در اینجا برای ما اهمیت دارد توانست واقعیت اجتماعی را که مجسم سازد و طبقه بندی کند که تا آن زمان محسوس نبود ولی همین که این استعاره در مورد آن واقعیت اجتماعی بکار رفت مفهوم نوینی آفرید.مفهوم فرهنگ را و از همان زمان، کلمه ی کولتور بصورت اندیشه درآمد اما هنوز اندیشه ای بود تجربی، یعنی چیز دارای حضوری، که وجود آن، به واسطه ی نامگذاری نشان داده شده است. این نخستین مرحله در پلکان تعریف است و قدرت واژه ی کولتور از اینجا ناشی می شود که از این مرحله گذشته و از آن پس در زمان های اروپایی رشد کرده است و ما از همین جا می فهمیم که کلمه عربی الثقافه هنوز نتوانسته است قدرت تعریفی را که معادل اروپایی آن داشته، کسب کند. و به همین دلیل است که ما نا گزیریم در نوشته های عملی مان آن را در کنار کلمه ی کولتور قرار دهیم. تو گویی تکیه گاهی است که در جهان مفاهیم، از آن دستگیری می کند.
اما قرن نوزدهم، پیشرفتی در مفهوم کلمه ی فرهنگ پدید آورد و به دیگر سخن، در راه دگرگون ساختن تعریف فرهنگ، گامی فرا بیش برداشت. در این قرن،دانش رویداد های اجتماعی با اگوست کنت آغاز شد که او را پدر جامعه شناس بشمار می آورند، و در واقع این ابن خلدون بود که راهنشانها را نصب کرد، چرا که پیش از ظهور او، تاریخ (تنها) نوعی از رویدادهای پیاپی بود.اما همین که او از راه رسید دیدیم که تاریخ را در قالب نگرش نوینی در می آورد. ابن خلدون آنگاه که تاریخ را با اصل علیت پیوند داد، با آن نگرش معنای توالی رویدادها را از آن لحاظ که یک فرایند دگرگونی بشمار می آید. درک کرد، و به همان گونه معنای واقعیت اجتماعی را به عنوان منشأی برای آن رویدادها و دگرگونی آن ها مشخص نمود. علاوه بر این قرن نوزده هم شاهد پیدایش یکی از زمینه های گسترده تر پژوهش و ابزار و وسایل کار آن رو متنوع تری برای کاوش و تحقیق بود.
در این قرن است که پرتو (دانش های) انسان شناسی و نژاد شناسی و روان شناسی و اقتصاد سیاسی همه در یک کانون یعنی واقعیت اجتماعی تلاقی و تمرکز می یابند. و این کانون با روش گسترده تر و ژرف تر به بررسی آن واقعیت اجتماعی می پردازد این است که اندیشه فرهنگ نیز در این میدان روشن، درخشش بیشتری می یابد و به صورت مفهوم مشخص تر در می آید تا جایی که به یکی از مسایل جامعه شناسی تبدیل می شود. و این که، هنگام آن فرا رسیده که این پرسش در ذهن اندیشمندان سر بر می کشد که: فرهنگ چیست؟
اندیشه های نوینی که روان شناسی و جامعه شناسی و نژاد شناسی برای اندیشمندان به بار آوردند، آنان را به طرح این پرسش ناگزیر ساخت این پرسش نیاز (زمان را به برداشتن گام نوینی در راه تعریف معنای کلمه ی فرهنگ برای انتقال از اندیشه ی اتفاقی به میراث مانده از عصر رنسانس اروپایی، به اندیشه ی علمی نوینی، نشان می دهد. طبیعی بود که پنداشت (موروثی) فرهنگ به همان حالتی که در دوران رنسانس داشت باقی بماند، یعنی به عنوان مجموعه ای از دست آوردهای اندیشه در زمینه های
هنر و فلسفه و دانش و قانون... الخ. اما این تعریف تاریخی با سرشت تفکر قرن نوزده هم، به عنوان قرن تشریع و تحلیل شیمیایی هماهنگی زیادی نداشت، چرا که عمل قرن نوزده هم در اروپا، بیش از آن که به سوی بررسی رویدادها در اتاق مطالعه یا در لابه لای کتاب ها و یا در آثار تاریخی جهت گرفته باشد، به تحلیل رویدادها در درون آزمایش گاه روی آورده بود. و به این ترتیب طبیعی بود که اندیشه فرهنگ نیز همانند دیگر چیزها، به آزمایش گاه کشیده شود و در نتیجه ی تلاش های دانشمندان صرف شناخت ساختمان و اعضاء و عناصر ترکیب اولیه ی آن، از طریق به کار بردن روش های تشریع و تحلیل گردد و از همین جاست که آزمایش ها و کوشش هایی به قصد پی ریزی تعریف نوینی برای فرهنگ پدید آمد زیرا تعریفی که در دوران رنسانس به جای گذاشت، دیگر برای قانع ساختن منطق نوین کافی نبود.
این است که جریان جدیدی در میان سنت ها و عادات تفکر کلاسیک پدید می آید، تفکری که فرهنگ را به چشم می راثی از میراث های روم و آتن می نگریست و رنسانس را همان بازگشت تاریخ باستان تفسیر می کرد. اما تفکر نوین مشاهده می کند که اندیشه ی فرهنگ در کار گسترش است. تا ماوراء آن چه که انسانیات یونانی لاتینی نام دارد، را دربر گیرد و معنای آن از آثار انسانی تنها که قریحه های تفکر کلاسیکی به بار آوردند، فرامی گذرد تا در وسعت خود، واقعیت اجتماعی ای را بگنجاند که آن نیز (به نوبه ی خود)، از مرزهای اروپا فراتر می رود تا به شکل عمومی، نقش و شأن نبوغ انسانیت را به خود بگیرد و این همان دورانی است که در آن، به طور کلی اروپا، و به ویژه آلمان، فرهنگ های آسیا را به دست شوپنهاور و نیچه کشف می کند. قلمرو کاوش های اجتماعی در قرن نوزده هم، تحت تأثیر توسعه طلبی استعماری گسترده شد و همراه با آن، مفهوم فرهنگ نیز که تا آن زمان، زندانی مکتب های فردگرایانه ی اروپایی بود مکتب هایی که به آیین انسانیت یونانی لاتینی اعتقاد داشتند گسترش یافت. این مفهوم تا آنجا توسعه پیدا کرد که زمینه ی جغرافیایی وسیع تر و معنای اجتماعی همه جانبه تری را در خود گنجاند تا این که با تحقیقات لویی برزیل در مورد فرهنگ جوامع ابتدایی دست یافت (مشکل فرهنگ. انتشارات قلم صفحه:35-26)
● کارکردها و مختصات فرهنگ
مهم ترین کارکردهای فرهنگ(رفیع:1373)عبارتند از:
1) هویت دهنده است:
هویت شخصیت انسان و جامعه ی انسانی مثل روح واحدی است که در یک کالبد مختلف الاعضاء و کثیرالاجزا حضور و حرکت و حیات دارد. جوهر فرهنگ، انسان را قدرت و غنا می بخشد تا در عالم تزاحمات و تعارضات توانایی ادراک و انتخاب داشته باشد و در مواجهه با آنچه ضد فرهنگ است مصونیت پیدا کند.
2) فرهنگ مصونیت آور است:
فرهنگ انسان را یاری می کند تا بهتر ببیند، بخواند، برود، بخواهد، بیابد و برگزیند. و لازمه ی این برگزیدن نیز این است که چیزی را نفی و چیزی را اثبات کند. فرهنگ، انسان را قدرت و غنا می بخشد تا در عالم تزاحمات و تعارضات توانایی ادراک و انتخاب داشته باشد و در مواجهه با آنچه ضد فرهنگ است مصونیت پیدا کند.
3) فرهنگ، پویا و خلاقی است:
ریشه دار بودن و عمیق بودن فرهنگ البته اصل استواری است برای پی ریزی بنای پویایی و خلاقیت آن، اما به هر حال پویا بودن و خلاق بودن فرهنگ فی نفسه خود یک اصل اصیل و اساسی است. فرهنگ را نباید مجموعه از محفوظات و معلومات عمومی دانست آن چه مواد خام فرهنگی است عیناً همان فرهنگ نیست.
4) فرهنگ جهان گیر و جهان گرد است:
فرهنگ تبادل و انتقال و ترکیب و اتصال می طلبد. ذاتاً سیال، سیار، مواج، متلاطم و طالب وصل، پیوند، امتزاج و ازدواج است.
5) فرهنگ یک نظام است: فرهنگ یک مجموعه ی مرتبت و منسجم است و یا به عبارت دیگر می توان گفت این خاصیت و این کشش و این استعداد را به اشد وجه داراست که اجزای مختلف خود را به یکدیگر پیوند دهد و آن ها را به صورت مجموعه ای به هم تافته و به هم ترکیب شده در آورد. و زمان زیاد لازم دارد تا جزء جدیدالورودی را به جزیی همبسته و پیوسته و همجنس و همسنخ با آن مجموعه و نظام اصلی و قبلی تبدیل کند.
6) فرهنگ درون جوش و درون خیز است:
گرچه از بیرون می آید اما از درون سر برمی دارد و سرچشمه می گیرد. آن است که اگر فرضاً هیچ قذرت سیاسی و نظامی و قضایی و قانونی را نیز در جامعه در برابر خویش نبیند باز هم خود به خود حضور و ظهور و قدرت امر و نهی باطنی و نیز صیانت اجرایی درونی دارد.
7) فرهنگ امری تعلیمی- تربیتی و اکتسابی است:
یعنی غریزی و توارثی نیست گرچه غریزی و ارثی نیست، اما فقط با تعلیم و تعلم ارادی و کسب و اکتساب اختیاری به وجود نمی آید بلکه، القایات و تأثیر گذاری های خود به خودی ناشی از محیط زندگی و نشو و نمای آدمی پدید می آید و به همین ترتیب، امری است قابل اشتغال.
8) فرهنگ تأثیرپذیر است:
فرهنگ با تغییرات و محیط جدید سازگاری و هماهنگی تدریجی نشان می دهد تأثیر است و تغیرپذیر، اهل پذیرش و دریافت و اقتباس و اهل صدور و پرداخت و انتخاب و انتقال نیز هست یعنی نمی تواند جامد و ایستا بماند. باید ریشه در اعماق گذشته های دور و نزدیک را داشته باشد و در عین حال و در فضای لایتناهی حال و آینده شاخ و برگ بگستراند و توان استقبال و الهام را نیز دارا باشد. (جلال رفیع:1373)
● انواع فرهنگ
در بحث فرهنگ و کارکردها و مختصات آن بهتر است نیم نگاهی هم به انواع فرهنگ ها انداخته باشیم در یک تقسیم بندی می توان فرهنگ را در د. دسته ی کلی طبقه بندی کرد:
1) فرهنگ الهی
2) فرهنگ غیر الهی
قدر مسلم این است که چارچوب فکری و نگرش کلی هر انسانی نسبت به انسان و جهان هستی و یا به زندگی، در تمامی اعمال و رفتار و آداب و رسوم و شیوه ی زندگی و ارتباط با دیگران دخیل خواهد بود. تفکرات الهی خالص و اصیل نیز که منبعث از کتب تحریف نشده آسمانی خصوصاً قرآن کریم باشند نگرش خاصی را به مؤمنین در برخورد با جهان هستی و ارتباط با همنوعان می دهد و مهمتر از همه قضیه ی ارزش هاست که شاید بتوان گفت یکی از ممیزهای مهم فرهنگ های مختلف است. دین ارزش های معین و مخصوصی را به همه ی پیروان خود عرضه می دارد و آن ها نیز با معیار قرار دادن این ارزش ها، روابط اجتماعی، خانوادگی، سیاسی و اقتصادی، اخلاقی و حتی ادبیات و هنر و تفریحات خود را تنظیم می بخشد
در نتیجه فرهنگ خاصی که در اعتقادات، آداب و رسوم، اقتصاد و اخلاق و... با سایر فرهنگ ها تمایزات اساسی و بنیادی دارد تشکیل خواهد داد در فرهنگ های غیر الهی و یا به تعبیر یکی از نویسندگان، فرهنگ های انسان خدایی؟؟ مبنای اعتقادات تنظیم روابط اجتماعی، اخلاقی، اقتصادی، سیاسی،... در اجتماع، تفکرات انسانی است. انسانی که می خواهد اندیشه و چارچوب نظری و فکری خودش را به جای آن چه از طرف پروردگار برای انسان آمده است؛ بنشاند و براساس آن ها به تنظیم روابط خود با دیگران، با طبیعت و حتی گاهاً با ماوراء طبیعت نیز بپردازد. البته همانطوریکه از استاد مالک بن ملک بن نبی نقل قول شد از عصر رنسانس به بعد بود که انسان تصمیم به حذف و کنار نهادن افکار الهی و دینی گرفت. (که دلایل خاص خودش را هم دارد و در این جا لازم به پرداختن این مباحث نیست) والّا در تمام قرون و اعصار جای پای دین و حضور اندیشه ها دینی در صحنه های زندگی بشر مشهود و آشکار است
و هنوز هم که هنوز است انسان ها نه تنها خود را بی نیاز از اندیشه های دینی نمی دانند، چنین بر می آید که روز به روز مردم نیاز بیشتری به باز گرداندن افکار الهی احساس می کنند و خصوصاً می توان گفت قرن بیستم، عصر رنسانس دینی در کشورهای اسلامی است. ولی در هر صورت آن چه امروزه مطرح و چشمگیر است حضور دو نوع فرهنگ الهی و مادی در اجتماعات بشری بر روی زمین است. در روابط بین این فرهنگ ها قبلاً نیز گفته شد که از خصوصیات فرهنگ جهانگرد بودن، قابل انتقال و تأثیرپذیر بودن است، می توان گفت که چه بخواهیم و یا نخواهیم نمی توانیم درها را بر روی خود ببندیم و از داد و ستد و اخذ و عطاء فرهنگی جلوگیری کنیم چون فرهنگ ها از همدیگر متأثر خواهند شد. پس چه بهتر ما خودمان گزینشی عمل کنیم بدین صورت که در وهله ی اول به تصحیح و پالایش فرهنگ خودمان که همیشه آمیزه ای از فرهنگ ملی و فرهنگ دینی بوده و خواهد بود، بپردازیم و آن را سبک و سنگین کنیم، ثانیاً اگر قرار است حتماً فرهنگ های مجاور و سایر اقوام و ملل بر فرهنگ ما تأثیر بگذارند و یا از آن متأثر شوند ما پیشدستی کنیم و آن چه از فرهنگ های دیگر صواب است و رواء برگزینیم و اجازه ندهیم بیگانگان بر ما شبیخون فرهنگی بزنند و آن چه را صوابست از ما گرفته و آن چه را ناصواب و نارواست برای ما کادو کنند و بفرستند. بحث فرهنگ را در اینجا موقتاً تعطیل می کنیم و به ادامه ی بحث اصلی که چگونگی تغییر و کنترل فرهنگ بوسیله ی آموزش و پرورش بود، بپردازیم.
● معنی واژه ها ی تغییر و تحول
تغییر چیست؟ و چگونه صورت می پذیرد؟ تحول چیست و فرق آن با تغییر چیست؟ کنترل یعنی چه و چگونه و چه کسانی و از چه راهی به کنترل می پردازند؟ اینهاسؤالاتی هستند که در پی یافتن جواب آن ها هستیم. تغییر چیست؟ تغییر یک دگرگونی است که بیشتر در ساختارهاست تا در محتوا و در نتیجه همانگونه که ناگهانی است و زمان کمتری می خواهد، زودگذر و ناپایدار نیز هست.
واژه ی تحول بر مفهوم علمی تکامل دلالت دارد، برخلاف تغییر که در ساختار بود، به هنگام تحول، محتوا و کیفیات نیز دگرگون می شوند. تحول به زمان طولانی تری نیاز دارد و در نتیجه پایدارتر نیز هست. تحول احتمالاً در یک نسل احساس نمی شود. تغییر نمی تواند به وسیله ی تحول ایجاد شود ولی تغییر نمی تواند تحول ایجاد کند. (دکتر درّانی:1375)
جامعه شناسان معمولاً بین تغییرات اجتماعی و تغییرات فرهنگی تمایز قایل شده اند. اولی را تغییر در ساختار و روابط اجتماعی جامعه می دانند و دومی را تغییر در فرهنگ جامعه، بروس کوین در کتاب( درآمدی به جامعه شناسی ترجمه آقای ثلاثی در فصل20 )در باره ی دگرگونی های اجتماعی و فرهنگ چنین می نویسد: هرگونه دگرگونی در ساختار جامعه و یا سازمان اجتماعی دگرگونی اجتماعی نامیده می شود و تغییر و دگرگونی در فرهنگ جامعه را هم دگرگونی فرهنگی می نامد و تفاوت بین این دو را با مثالی شرح می دهد: مثال: تغییر در تعداد دانشجویان کل کشور، دگرگونی در نرخ مرگ و میر یا امید زندگی جمعیت و یا تغییر نقش زن در خانواده، دگرگونی های اجتماعی به شمار می آیند اما تغییر در سبک های هنری و یا دگرگونی در سنت های ریشه دار و ارزش های کهن، دگرگونی های فرهنگی به شمار می آیند (صفحه320). دکتر علاقه بند در کتاب(جامعه شناسی آموزش و پرورش) در باره ی فرق بین این دو می نویسد: تغییرات اجتماعی ممکن است موجب تغییراتی در و توزیع جمعیت، سطح آ.پ، میزان زاد و ولد یا تغییراتی در روابط خصوصی و غیر رسمی بر اثر شهرنشینی یا تغییراتی در روابط کار بر اثر دگرگونی نهادهای اقتصادی و دگرگونی هایی در ساختار و روابط خانواده و قدرت آن شوند. تغییرات فرهنگی ممکن است شامل رویدادهایی نظیر نوآوری ها و اختراعات، دگرگونی در زبان، اضافه شدن واژه گان جدید، دگرگونی مفهوم اخلاق و آداب رفتاری و پیدایش روندهای نو در هنرها و ادبیات باشند. (علاقه بند:1372)
● عوامل دگرگونی و تغییرات اجتماعی
بروس کوین در کتاب درآمدی بر جامعه شناسی ترجمه ی آقای ثلاثی در فصل20 صفحه ی331، عوامل مؤثر در دگرگونی های اجتماعی و فرهنگی را این عوامل می داند:
1) جغرافیایی مانند نوسان های شدید درجه ی حرارت طوفان ها و زلزله ها می توانند انسان ها را به تغییر شکل زندگی وادار سازند.
2) عوامل تکنولوژیک یا اختراعات و اکتشافات:
کاربرد تلویزیون در چند دهه ی اخیر، ماهیت روابط اجتماعی را در خانواده به شدت تغییر داده و نقش عمده ای در تربیت اجتماعی کودکان ایفا کرده است.
3) عوامل ایدیولوژیک:
گرچه ایدیولوژی ها معمولاً عامل ثبات وضع موجود هستند ولی هنگامی که نتوانستند خود را با اجتماع سازگار کنند یا به درد مردم نخورند، خودشان باعث دگرگونی و تغییر وضع موجود خواهند شد مانند انقلاب کبیر فرانسه که در اصل به علت برانداختن ایدیولوژی فیودالی راه اندازی شد.
4) عامل رهبری:
دگرگونی های اجتماعی را غالباً رهبران فرهمند آغاز می کنند، مانند نقش گاندی در استقلال هندوستان.
5) عامل جمعیتی یا کاهش و افزایش حجم جمعیت:
افزایش سریع جمعیت، نوآوری هایی را در فنون جمعیت ایجاد می کند در حالی که کاهش سریع جمعیت ممکن است دگرگونی های مهمی را در سازمان اجتماعی ایجاب کند تا جامعه بتواند در برابر دشمنانش از خودش دفاع کند. (صفحه331)
دکتر علاقه بند نیز در فصل ششم کتاب ج.آ.ث عوامل دگرگونی و تغییرات اجتماعی را این ها می داند:
محیط طبیعی، تغییرات جمعیتی، ارتباط بین فرهنگ ها، ساختار جامعه (مثلاً جامعه ای که اقتدار آن در دست سالمندان و محافظه کاران باشد یا تجانس و همنوایی بیشتری دارد و از یکپارچگی فرهنگی برخوردار است کمتر میل به تغییر دارد) نگرش ها و روش، احساس نیاز به تغییر و اساس فرهنگی. (صفحه ی110)
● نقش آموزش و پرورش در تغییر و کنترل فرهنگ
ظاهراً وقت آن رسیده است که ما به نقش آموزش و پرورش در تغییر و کنترل فرهنگ بپردازیم: در بررسی عوامل تغییرات اجتماعی از دیدگاه دو تن از جامعه شناسان، اشاره ای به نقش آموزش و پرورش به عنوان یکی از عوامل تغییر نشده است. زیرا چنانچه در تعریف تغییر گفته شد، اولاً تغییرات معمولاً در ساختار صورت می گیرند و آموزش و پرورش نیز با ساختار سازمان اجتماعی سروکار ندارد و یا در تعریف آموزش و پرورش و بررسی کارکردها و وظایف آن گفته شدکه یکی از عوامل انتقال فرهنگ و یا میراث شغلی به نسل های آینده است.
ثانیاً تغییرات سریع و زودگذرند و معمولاً هم ناپایدار. در حالیکه نقش آموزش و پرورش حداقل در یک نسل بارز و آشکار خواهد شد و سرمایه گذاری در آن از نوع بلند مدت محسوب می شودبهتر است بگوییم که آموزش و پرورش در دراز مدت موجب تحول و در کوتاه مدت نیز در نقش کنترل و حافظ وضع موجود در صحنه ی اجتماع ظاهر می شود و ایفای نقش می کند.
علاقه بنددر باره ی نقش آموزش و پرورش در تغییرات اجتماعی، از آموزش و پرورش به عنوان یک نهاد اجتماعی محافظه کار یاد می کند که معمولاً دنباله رو تغییرات اجتماعی است نه عامل و موجد آن، ایشان این داوری را ناشی از برجسته کردن این اندیشه می داند که آموزش و پرورش نهادی عمدتاً منفعل بوده و در مقام انتقال دهنده ی میراث فرهنگی از نسلی به نسل دیگر، از وضع موجود محافظت می کند و بنابراین اگر آ.پ رسمی، کودکان جامعه را طبق الگوهای گذشته شکل می دهد، به امر و سفارش جامعه عمل می کند و الگوهای سنتی رفتار را تداوم می بخشد.
پس یک عامل دنباله رو و محافظه کار به شمار می رود. دکتر علاقه بند این دیدگاه را در آرای دورکیم نیز ملاحظه می کند و اظهار می دارد که از این دیدگاه آموزش و پرورش استقلال اندکی داشته برای نوآوری و حرکتی دلیرانه چندان فرصت و اختیاری ندارد. معلّمان، مدیران و شوراهای کنترل کننده ی آن نمی توانند منشاء تغییرات اساسی شوند یا آن را اداره کنند بلکه خود نیز بیشتر تحت تأثیر رسوم و سنت های جامعه و ماهیت سایر نهادهای آن رفتار می کنند. نظام آ.پ وابسته به دین، سازمان های سیاسی، نظام اقتصادی، میزان رشد و توسعه ی علمی و صنعتی بوده و تحت تأثیر آن ها اداره می شوند.
ایشان گرچه نظریه های دیگری هم ذکر می کند که می توان از آ.پ بعنوان عامل تغییر استفاده کرد و در این راستا از مک گی(1967) نقل قول هایی می کند اما در صفحه ی116 پاراگراف اول می گوید که : کوشش برای تغییر از طریق آ.پ، احتمالاً باکارکردهای نهانی توأم بوده و بالمال نتایج حاصله ممکن است با اهداف پیش بینی شده تفاوتی داشته باشد . و آورده است که: لذا قدرت آ.پ برای تغییر جامعه تا زمانی که معیارهای دیگری غیر از آ.پ برای دست یابی به مقام و منزلت اجتماعی وجود دارند، تضعیف می شود. (صفحه117) اکنون که معلوم شد آموزش و پرورش نمی تواند عامل تغییر باشد به نقش و دخالت دولت ها و نظام های حاکم در آموزش و پرورش می پردازیم.
● نقش و دخالت دولت ها و نظام های حاکم در آموزش و پرورش
ارتباط تعلیم و تربیت و سیستم سیاسی، نه در سال های اخیر بلکه در طی قرون باستان نیز مورد بحث بوده است چنانکه افلاطون و ارسطو نیز در این باره گفتارهای متعددی از خود به جای گذاشته اند. در هر حال این دو مؤسسه اجتماعی لاجرم با هم ارتباط دارند. چنانکه کلمن در سال 1965 می گوید: دولت وجود دارد، وقتی که مدرسه وجود دارد، آن چه را که شما برای دولت خود می خواهید باید اول آن را در مدرسه بگذارید. (صفحه ی159)
امروزه بحثی در مورد صاحبنظران و متخصصان تعلیم و تربیت تحت عنوان تعلیم و تربیت و توسعه ی سیاسی مطرح است که نقش سیستم تربیتی را در سه عملکرد زیر خلاصه می کنند.
1) تعلیم و تربیت، عامل مهمی برای سیاسی شدن جوانان در جامعه است اما مهم این است که تعلیم و تربیت محتوی دخالت سیاسی جوانان را تعیین نمی کند.
2) تعلیم و تربیت، عامل اولیه برای انتخاب و آموزش نخبگان سیاسی است.
3) تعلیم و تربیت اولین کمک کننده به وحدت سیاسی جامعه است (تعلیم و تربیت و توسعه ی ملی صفحه ی162)
ماهیت تأثیر سیستم سیاسی بر تعلیم و تربیت را باید از نوع سیستم سیاسی حاکم جستجو کرد. به عبارت دیگر تفاوت بین آ.پ در رژیم های کاپیتالیستی و سوسیالیستی و کشورهای توسعه یافته و توسعه نیافته و جوامع شهری و روستایی، همه نتیجه ی تأثیر سیستم سیاسی بر آن هاست.
تحقیق (برون فن برونر) از کودکی و تربیت مدرسه ای در آمریکا و شوروی سابق نمونه ای جالب از این مورد است. تربیت مدرسه ای در آمریکا، منعکس کننده ی فعالیت رقابت آمیز و فردگرایی کودکان است که این خود مطلوب و مورد تقاضای سیستم کاپیتالیستی است همچنین عدم رقابت فردی و جمع گرا بودن را نیز می توان در مدارس شوروی که مبتنی بر خواست سوسیالیست است، مشاهده کرده حصوصیت و خط مشی توسعه ی ملی، اساساً متأثر از دولت است و محتوای نهایی هر سیاست تربیتی، مبتنی بر سیاست کلی دولت است. قلمرو و هدف های همه ی فرایند های اصلاح شده تربیتی نیز به سمت دو هدف تمایل دارد: یکی توجه به سیاست توسعه ی ملی و دیگری توجه به سیاست دولت. بنابراین می توان گفت اگر سیاست و فعالیت تربیتی رژیم انقلابی به درستی تدوین شده باشد، این سیستم تربیتی باید در درجه ی اول ماهیت آن رژیم را منعکس کند (فاجرلیبند:1370)
بردی و استرت در سال1963 مشاهده کردند که همه ی جوامع به نوعی تلقین می شوند و مدارس عامل مهمی در این فرایند به شمار می آیند. در هر حال باید اذعان کرد که محتوای و ساخت تربیت مدرسه ای منعکس کننده ی ساخت قدرت سیاسی و تسلط آن بر این سیستم است.
(فاجر لیبند:1370)
نقش دولت از طریق وضع مقررات و در نتیجه از طریق اداره ی مؤسسات آموزشی آن است که اطمینان حاصل کند که والدین به ناچار فرزندان خود را به مدرسه می فرستند و از طریق شرکت منظم در دروس مدرسه و یا به صورت های دیگری متناسب با سن و استعداد و قابلیت خود، تعلیمات تمام وقت و کارآمد را دریافت می دارند (موریش:1373)
حساسیت و کنترل شدید نظام های سیاسی و دولت ها بر سیستم آ.پ جامعه بی جهت و بی دلیل نیست در حقیقت نظام های حاکم و مسلط در جوامع خواسته اند و می خواهند از طریق آ.پ و سیستم تعلیم و تربیت به وضع موجود تداوم بخشند و ثبات سیاسی-اجتماعی را در جامه تضمین کنند.
ماسگر بو در بحث از توافق همگانی در باره ی نقش سیاسی تعلیم و تربیت، این نتیجه ی کلی را می گیرد که تعلیم و تربیت ممکن است شرط کافی برای دموکراسی نباشد اما بدون شک، شرط لازم برای ادامه ی بقای آن است. (درآمدی به جامعه شناسی تعلیم و تربیت صفحه ی85) سامویل بولزوهربرت گین تیس جامعه شناسان رادیکال آمریکایی اعتقاد دارند که مدارس در جهت منافع سرمایه داری عمل می کنند.
مدارس به تأمین مهارت های اجتماعی و فنی مورد نیاز کسب و کار صنعتی مدد می رسانند. آن ها ضمن تربیت نیروی کار احترام به اقتدار و پذیرش انضباط را القاء می کنند. روابط اقتدارو نظارت و کنترل در مدرسه، سلسله مراتبی و با تأکید بر اطاعت است. این وضع، دقیقاً با شرایط محیط کار مطابقت دارد. پاداش ها و تنبیهات مرسوم در مدارس نیز تکرار همان مواردی است که در قلمرو کار رواج دارند. مدارس بعضی را به پیشرفت و موفقیت ترغیب می کنند در حالی که بعضی را دلسرد و مأیوس ساخته و به مشاغل کم درآمد راهی می سازند.
آن ها همچنین اعتقاد دارند که آ.پ عمدتاً در واکنش و پاسخ به نیازهای اقتصادی و سیستم تولیدی و اقتصادی حاکم رشد و گسترش پیدا کرده است. آن ها می گویند تحت نظام آموزشی فعلی، مدارس قصد و عزمی جز این ندارند که نابرابری ها را مشروعیت بخشند، رشد شخصی را به قالب های سازگار با اطاعت و فرمانبرداری محدود سازند و در فراگرد کار، کمک کنند تا جوانان به سرنوشت خودشان رضایت دهند. (علاقه بند:1373)
با توجه به نقش آموزشو پرورش در تثبیت وضع موجود جامعه، نظام های حاکم همیشه سعی بر تسلط بر آن داشته و شدیداً به کنترل آن پرداخته اند. این کنترل ها را می توان در متمرکز کردن سیستم آموزشی با استفاده از: گزینش در استخدام نیروی انسانی، ساختار سازمانی بسیار متمرکز از بالا به پایین، صدور بخش نامه ها با امضای وزیر در سطح بالای سیستم، ایجاد مؤسسات پژوهش و برنامه ریزی آموزشی و درسی وابسته به وزارت آ.پ، تألیف کتب درسی و ارزشیابی و امتحانات، مشاهده کرد.
این ها جوانب آشکار و بسیار مشهود شیوه های کنترل آ.پ توسط هیأت های سیاسی حاکم بر جامعه هستندولی در کشورهای غربی ظاهراً ساختار نظام های آموزشی غیر متمرکز شده است و وانمود می شود که نظام های آموزشی مردم مدار هستند ولی به گونه ای بسیار مرموز و زیرکانه دولت ها از طرفی دیگر به کنترل آ.پ و تبع آن به کنترل فرهنگ می پردازند. در این مقاله، فرصت کافی برای پرداختن به این مبحث جالب و جدید وجود ندارد ولی نیم نگاهی در چند سطر به نقش بنیادهای کارنگی، فورد و راکفلر در همسویی با دولت ایالات متحده ی آمریکا برای کنترل فرهنگ می اندازیم و آنگاه به انتقادات متفکران و منتقدان سیستم تعلیم و تربیت نظری می افکنیم که حساسیت و کنترل شدید سیاستمداران حاکم را بر آ.پ برملا می کنند. در سال1975 ادوارد برمن، در ایالات متحده ی آمریکا، به بررسی نقش بنیادهای عمده و بزرگ فورد، کارنگی و راکفلر در همسویی با دولت و کمک به آن برای کنترل فرهنگ عمومی مردم حتی در سطح بین المللی پرداخت و نتایج تحقیقات و مطالعات خود را در کتابی بنام کنترل فرهنگ و نقش بنیاد های کارنگی و فورد و راکفلر در سیاست خارجی آمریکا چاپ و منتشر شد که در ایران نیز توسط آقای دکتر حمید الیاسی ترجمه و نشرنی نیز آن را منتشر کرده است. ادواردبرمن در مقدمه یکتاب می گوید: نقش بنیادها در حمایت از اهداف سیاست خارجی ایالات متحده به عنوان ستون عقیدتی حافظ نظام سرمایه داری جهانی آشکار نیست و ارایه ی اسناد برای اثبات آن دشوار است. بنیادها این اهداف را با باورهایی که با هدف هایشان سازگار است تحقق می بخشند و در این زمینه از خدمات آن دسته از نهادهای آموزشی که در تولید و نشر این باورها تخصص دارند حمایت می کنند.
خدمات بنیادها در پیشبرد اهداف سیاست خارجی آمریکا عمدتاً در زمینه ی فرهنگی بوده است. حمایتی که بنیادها از انواع برنامه های آموزشی در داخل و خارج از کشور بعمل می آورند و در راستای ایجاد یک زمینه و چارچوب فکری در داخل و خارج برای پذیرش سلطه ی نظام سرمایه داری بوده است. اعتقاد بنیادها به حاکمیت نخبگان حایز اهمیت و جای تأمل است. همانطوریکه این بنیادها به حمایت محدودی از دانشگاههای برگزیده در ایالات متحده مبادرت ورزیده اند، با این باور که چنین سازمان هایی خواهند توانست متخصصین مورد نیاز برای اداره ی جامعه ای با پیچیدگی روزافزون را پرورش دهند به همان ترتیب از دانشگاههای مشابه در کشورهای در حال توسعه نیز حمایت کرده اند.
این شیوه به روشنی بیان گر این باور اساسی بنیادها است که محدودی از افراد (متخصص) بهتر از انبوهی از افراد قادر به اداره ی جامعه هستند و تصمیمات نخبگان عموماً به نفع اکثریت نیز خواهد بود حمایت از نخبگان دیگر کشورها نیز در برنامه های خارجی بنیادها صرفاً در چهارچوب تحلیل کلی تر حمایت آن ها از نخبگان داخل قابل درک است. خصوصاً این که برنامه های خارجی آن ها عموماً تقلیدی از کوشش های داخلی قبلی بوده است. فعّالیت بنیاد کارنگی در زمینه ی تعلیم و تربیت و تقویت کتابخانه ها، بنیاد فورد در زمینه ی علوم اجتماعی و مدیریت عمومی و بنیاد راکفلر در مسایل مربوط به علوم طبیعی، پزشکی و زیستی و حمایت از دانشگاههای خاص در خارج و داخل برای این بوده است که کادر رهبری بومی را با دیدگاهی مشابه خود در زمینه ی توسعه تربیت کنند. بسیاری از برنامه های این بنیادها توسط سازمان هایی اجرا شده و می شود که توسط خود آن ها و به همین منظور ایجاد شده اند.
سازمان هایی به ظاهر مستقل مانند صندوق پیشبرد آموزش، شورای پژوهش های علوم اجتماعی، مؤسسه ی آفریقا-آمریکا، تشکیل کنفرانس های بین المللی و انتشار نتایج آن ها و تأمین نیازهای مالی برنامه های مطالعاتی به ظاهر مستقل نیز بخش عمده ای از این فعالیت ها را تشکیل می دهد. (کنترل فرهنگ، مقدمه ی کتاب)
در خاتمه گفته هایی از منتقدان بزرگ تعلیم و تربیت و کلیات نظرات ایشان را در خصوص نقش آ.پ در کنترل فرهنگ و تثبیت نظام حاکم نقل می کنیم تا با شیوه های مرموزتر سیستم تعلیم و تربیت سرمایه د اری برای اشاعه ی فرهنگ سلطه آشنا شویم.
مدارس فعلی بخش جدایی ناپذیر جامعه ی سرمایه داری است و به جای آن که از سلسله مراتب تولید مستقل باشند در خدمت آن هستند. چرا که مدیران، دانش آموزان، معلّمان و والدین ارزش ها و هنجارهایشان را در باره ی کار، موفقیت، رقابت و پایگاه اجتماعی، عمدتاً از ارزش ها و هنجارهای جهان بینی رسمی سرمایه داری اخذ می کنند. به این ترتیب مدارس (هم به صورت ناآگاهانه و هم از طریق آموزش شغلی) می کوشند که نیازهای سازمان های سرمایه داری انحصاری را برآورند و این کار از طریق تبدیل کودکان طبقات پایین به کارگران بهتر، تبدیل کودکان طبقات متوسط به مدیران کارآمد در اقتصاد صنعتی و نیز از طریق ایجاد مناسبات اجتماعی تولید در مدرسه، یعنی تلقین ارزش ها و هنجارهای حافظ سازمان کار سرمایه داری به اطفال صورت می گیرد. (کارنوی و لوین:1367)
مدرسه برای ایفای چهار وظیفه ی اصلی توسعه پیدا کرده است: مواظبت اجباری، توزیع مردم به نقش های شغلی، یادگیری ارزش های مسلط، کسب دانش و مهارت های مورد پسند اجتماع (ایلیچ:1358 )
مدرسه نهادی است که آداب و رسوم ورود به جامعه ی مصرفی را به کودکان می آموزد، بدین لحاظ می توان این نهاد را صنعت تولید مصرف کننده دانست که بخش شکوفایی از اقتصاد جامعه را تشکیل می دهد. صنعت آموزش، بی گفتگو، بزرگترین کارفرمای جهان امروز است (ایوان ایلیچ) کار مدرسه فروش برنامه های درسی بسته بندی شده است. آموختن دانش بهانه ای بیش نیست. هدف اصلی تولید افرادی است که به درد جامعه بخورند یعنی نهادهای فعلی و مستقر را ابدی سازند. همه ی موارد برنامه های درسی تحمیلی است و هیچ چیز به دلخواه یا انتخاب شاگرد یا اولیای او یا هیچ کس دیگری نیست.
ایلیچ در انتقاد از مدارس و سیستم تعلیم و تربیت می گوید: آموزشی که مقصود از آن در اصل پر و بال دادن به استعداد و قریحه ی انسان بوده است، امروزه مغلوب خصایص قرعی خود یعنی بالا رفتن از سلسله مراتب اجتماعی، مشاغل نان و آبدار، شده است. آموزش دارای خصلتی به اصطلاح سرمایه دارانه است، کسی که آن را بیشتر متراکم کرده باشد. بهره ای بیشتر می برد. آموزش امروز دارای خصلتی دیوان سالارانه است، فرد به خدمت دستگاهی در می آید که در اصل آن را برای خدمت خود ساخته بود. (ایلیچ:1358 )
مدارس کودکان طبقات اجتماعی مختلف را به گونه های متفاوت اجتماعی می کند. به این معنی که هر کس را با نگرش ها و الگوهای رفتاری مناسب با جایگاه ویژه ای از سلسله مراتب کار که از او انتظار می رود در آینده آن را پر کند، اجتماعی می کنند یعنی بین ساخت های اجتماعی مدرسه و ساخت های اجتماعی بازار کار و سیستم اقتصادی هم خوانی وجود دارد.
مدرسه و برنامه ی درسی طبقات اجتماعی پایین با زیادی مقررات تحمیل شده از خارج مشخص می شوند در این مدارس، قوانین و مقررات فراوان است و اجرای آن ها به شدت خواسته می شود. برای خارج شدن از کلاس درس حتی به قصد دستشویی، باید اجازه ی کتبی گرفت، برای حفظ آرامش و کنترل بر اوضاع انواع تنبیهات جسمی، تهدید به اخراج و کلمات رکیک مورد استفاده قرار می گیرد. تصمیمات مربوط به انتخاب رشته ی هر فرد توسط راهنمایان تحصیلی بدون دخالت وی و یا کسب کمترین اطلاعات از او، اتخاذ می شود. و در هر حال راه های انتخاب بسیار محدود است. در چنین محیط های آموزشی شاگردان طرز گرفتن دستور و رفتار با رؤسا را یاد می گیرند.
بی ارزش بودن خود را از نظر مدرسه حس می کنند و همواره نگرانند فردا از مدرسه اخراج شوند، این گونه اجتماعی کردن از طریق مدرسه، با خصوصیاتی که برای کارگران غیر ماهر لازم است، مطابقت دارد. برعکس کودکان طبقات بالاتر در مدارس تحصیل می کنند که مقررات در آن ها به نسبت کمتر بوده و فشار کمتری برای اجرای آن ها به خرج داده می شود. شاگردان این مدارس می دانند که در شرایط خاص می توانند از هر یک از مقررات سرپیچی کنند و بخشش نیز، امری عادی است. اکثر برخوردهای مدیران و معلمان با دانش آموزان از طریق بحث و مذاکره حل و فصل می شوند و نه از طریق زور و قدرت شاگردان در تمام اوقات آزادانه در اطراف مدرسه قدم می زنند و برای ترک کلاس یا ورود به آن احتیاجی به کسب اجازه ندارد و ...... و پیداست که در چنین محیط هایی، هدف، غالباً آموزش آن فضایلی است که برای رییس شدن لازم است. (کارنوی، لوین، کارتر، کرین و ...)
مدرسه، با خصلت تأدیبی و نظم دهی ساختار و مقرراتش پذیرش چشم بسته و بی تمیز نظم اجتماعی موجود را تلقین می کند(ایلیچ:1358).
نتیجه: آموزش و پرورش به علل و دلایل زیر نمی تواند عامل تغییر باشد:
الف) آموزش و پرورش رسمی و کلاسیک، در حقیقت در پاسخ به نیاز جوامع صنعتی و استقلال مات های اروپایی بوجود آمده است زیرا جامعه پس از انقلاب صنعتی نیاز با افراد حرفه ای و ماهر داشت که این کار نیاز به نهاد ویژه ای چون نهاد آموزش و پرورش نیاز داشت و جوامع به استقلال رسیده ی اروپایی نیز در نظر داشتند با القای آرمان ها و ارزش های مشترک ملی و فرهنگی، هویت ملی مشترک را در افراد بوجود آورند که این مهم نیز از عهده ی آموزش و پرورش بر می آید. در هر دو مورد مذکور، قبلاً تغییر ایجاد شده و سپس از آموزش و پرورش برای تثبیت وضع موجود استفاده شده است.
ب) قبلاً فرق بین تغییر و تحول مورد بررسی قرار گرفت و از عوامل مؤثر در تغییر نیز بحث به میان آمد. اولاً کار آموزش و پرورش به تحول شبیه است تا تغییر، ثانیاً از آموزش و پرورش به عنوان یکی از عوامل تغییرات نام برده شده است.
ج) حساسیت شدید و فوق العاده ی نظام های حاکم بر آموزش و پرورش و کنترل شدید آن حکایت از آن می کند که می توان از آموزش و پرورش به عنوان یکی از اهرم های ثبات سیاسی در جوامع امروزی، بهره جُست.
د) تجزیه و تحلیل محتوای آموزشی نظام های آموزش و پرورش توسط منتقدین و صاحب نظرانی چون: کارنوی، ایلیچ، فریره و... نشان داده است که نظام های حاکم و سیستم های سیاسی از آموزش و پرورش به نحو احسن در جهت تثبیت سلطه و حاکمیت خود و کنترل فرهنگ بهره می برند.(1)
هـ) در بحث گرایش های جامعه شناسی آموزش و پرورش از نهادها به عنوان یکی از ابزارهای مهم سلطه بحث به میان آمده است و اعتقاد بر این است که همه ی نهادهای اجتماعی در یک راستا عمل می کنند و آن استعمار انسان بر انسان است. و بر اساس این دیدگاه از مدرسه هم به عنوان یکی از ابزارهای سلطه نام برده شده است و در حقیقت، هر چقدر نهاد آموزش و پرورش کارایی اش بیشتر و نافذتر شود. انسان های تحت سلطه نیز، مطیع تر و رام تر خواهند بود.
نویسنده صادق محمدی سردشتی پانوشت علاقه مندان به این بحث می توانند به کتاب هایی چون آموزش و پرورش در خدمت امپریالیسم فرهنگی فقر آموزش در آمریکای لاتین بن بست های اصلاحات آموزشی و مراجعه کنید منابع ایلیچ ایوان 1358
فقر آموزشی در آمریکای لاتین
ترجمه هوشنگ وزیری تهران انتشارات خوارزمی برمن ادوراد 1373 کنترل فرهنگ ترجمه حمید الیاسی تهران نشر نی بن نبی مالک 1359 مشکل فرهنگ ترجمه جواد صالحی تهران انتشارات قلم درانی کمال 1375 جزوه ی درسی جامعه شناسی آموزش و پرورش چاپ نشده انتشارات دانشکده ی روانشناسی و علوم تربیتی دانشگاه تهران رفیع جلال 1373 فرهنگ مهاجم فرهنگ مولد تهران انتشارات اطلاعات عسگریان مصطفی 1371 جامعه شناسی آموزش و پرورش تهران انتشارات توس علاقه بند علی 1372 اصول مدیریت آموزشی تهران انتشارات بعثت علاقه بند علی 1372 جامعه شناسی آموزش و پرورش تهران انتشارات بعثت فاجر لیبند اینجمار 1370 تعلیم و تربیت و توسعه ملی ترجمه سید مهدی سجادی تهران انتشارات تربیت کارنوی مارتین 1364 تعلیم و تربیت در خدمت امپریالیزم فرهنگی ترجمه حسن پاشا شریفی تهران انتشارات روش نو کارنوی مارتین ولوین هنری ام 1367 بن بست های اصلاحات آموزشی ترجمه محمد حسن تیموری تهران انتشارات روز کوین بروس 1370 درآمدی به جامعه شناسی ترجمه محسن ثلاثی تهران
انتشارات فرهنگ معاصر موریش ایوب 1373 درآمدی به جامعه شناسی تعلیم و تربیت ترجمه غلام علی سرمد تهران انتشارات مرکز نشر دانشگاهی منصوری جواد 1370 فرهنگ مستقل تهران دفتر مطالعات سیاسی و بین المللی
پایگاه اطلاع رسانی اصلاح