پویایی و مشکلات اجتماعی

آمارها نشان می دهد اغلب حرکت های بزرگ ایجاد شده از سوی زنان معمولا در این دهه نمود یافته، چرا که علایم و هشدارهای ذکر شده گاه باعث ایجاد نوعی بیداری در آنان گردیده و مجابشان نموده موقعیت خود را تحلیل نمایند و این علم و اطلاع داشتن از خویشتن مبتنی بر علم و آگاهی از خود و نقش خود در زندگی، تغییر و رشد و ریسک پذیری را سبب شده ....

گروه زنان گوپی 2617

زن صبحانه را حاضر می کند و بچه ها را به خوردن می خواند، طبق معمول دیر شده و آنها بدون خوردن ناشتا در حال رفتن هستند. مادر می گوید: لااقل ناهارتان را ببرید ولی باز جواب منفی است. پسر با اوقات تلخی می گوید: ظهر زود تعطیل می شوم و با غرولند و بی حوصلگی از در خارج می شود اما شوهر باز نصایح بلند بالای صبحگاهی را شروع می کند. اینقد سر به سر این پسر نذار، تو سن بلوغه، نمی خواد نمی خوره اذیتش نکن و... با خداحافظی سردی خانه را ترک می کند. زن روی صندلی می نشیند، کار چندانی برای انجام دادن نیست، با خود می گوید: تا شب چه کنم؟ کی روز تمام می شود؟  
سال های سال است که زنان بنابر تربیت سنتی در جامعه به عنوان سنگ زیرین آسیاب مسیولیت های سنگین خانوادگی را بر دوش کشیده و به دلیل برتری بعد عاطفی بار غم ها و حل مسایل ریز و درشت خانواده بر او فشاری مضاعف آورده است.
در حالی که تعداد دختران و پسران در گزینش های دانشگاهی برابر و گاه حتی بشتر بوده و روز به روز بر میزان شاغلین دختر افزوده می شود. با این حال هنوز هم 75 درصد زنان بعد از ازدواج حتی با داشتن مدارج بالای علمی، شغل اجتماعی خود را رها می کنند و در خانه می مانند (بخصوص بعد از تولد فرزند به دلیل وجود تنگناهای فرهنگی و قانونی مانند: کمبود زمان مرخصی بعد از زایمان، عدم وجود مهد کودک های مجهز و ارزان در نزدیک ادارات و محل کار و...) بیش از 36 درصد آنان هیچ گاه به مشاغل خود باز نمی گردند یعنی استعفا می دهند.
اگر چه بودن مادر در خانه بخصوص در سال های اولیه رشد کودک از اهمیت بسزایی برخوردار است ولی به مرور زمان بر اثر تربیت های غیر تشویقی خانواده و اجتماع در راستای ضرورت ارتقای مداوم علمی و فکری زنان و همچنین عدم دسترسی و گران بودن مراکز تفریحی و آموزشی ویژه این بخش از افراد، ماندن در خانه او را از همه مواهب رشد، شکوفایی و تنوع فردی باز می دارد و رفته رفته بیشتردر چارچوب منزل و گرفتاری های آن محصور می شود، شاید ریزبینی و کوچک شدن دنیای زنان از این قسمت ناشی می شود. در این ارتباط دکتر صادقی کارشناس اجتماعی می گوید: یکی از معضلات دوری از جامعه، محدودتر شدن دید آدم هاست در نتیجه میدان فکر فرد را به مسایل غیر ضروری می کشاند و بعد از آن زودرنجی و سوء تفاهم رشد می کند و دلمشغولی های کذایی و رنج آوری را سبب می شود و حتی ایما و اشاره و یا سخن دیگران می تواند موج فکری و روحی غمباری را برای انسان به ارمغان بیاورد. درگیر شدن با مسایلی از این دست دور باطلی را ایجاد می کند و باز دنیای آدم را کوچکتر می کند و او را از رسالت واقعی خود دور و دورتر می نماید. در نهایت شخص را به کودک آزرده ای مبدل می سازد که در پیچ و خم زندگی گم شده تقصیر تمامی ناکامی های خود را به گردن روزگار و مردم می گذارد.
در زمان طی این پروسه شوهر و فرزندان به پویایی طبیعی و رشد فکری خود ادامه داده و مسیرهای جدید را سپری می کنند و حرکت سریع تکنولوژی و به موازات آن تغییر و تحولات فرهنگی فاصله بیشتری را با زن سبب می شود. شاید یکی دیگر از دلایل درجا زدن و عقب ماندگی فکری زنان این قسمت از ماجرا باشد. در اطراف خود بارها شاهد قصه های بسیاری از این دست بوده ایم.
خانم سهیلی 43 ساله خانه دار می گوید: زمانی که با همسرم ازدواج کردم او دانشجوی سال دوم مهندسی بود و من پشت کنکوری، به خاطر مشکلات مادی و بچه دار شدن من از ادامه تحصیل منصرف شدم و شوهرم درسش را ادامه داد. الان او دکترای مهندسی شو گرفته ولی من همان دیپلمه باقی موندم. موقع حرف زدن دایم میگه تو منو درک نمی کنی یا پیش دوست و فامیل درست صحبت کن، برو دانشگاه درستو ادامه بده، ولی من دیگه نه حوصله درس خوندن دارم نه روم می شه با جوان ها سر یه کلاس بشینم.
می بینیم به خاطر محدودیت های زمانی یا مالی، مرد می تواند به تحصیل خود ادامه بدهد و یا حداقل دوره های لازم برای پیشرفت شغلی خود را پیگیری می کند، در حالی که زن این امر را دایم به فرداهای خیالی موکول می نماید و یا اصولا از آن صرف نظر می کند. با گذشت زمان و بزرگتر شدن کودکان نیاز آنان به مادر کمتر شده و با فرا رسیدن سنین بلوغ و بعد از آن اساسا فرزندان خود را از حیطه خانواده دورتر می کنند، به زبانی شاید رابطه عاطفی به والدین کاهش می یابد واین دقیقا زمانی است که مادر به دلیل دور شدن تدریجی از پدر، مادر، خواهران و برادران و خلاء فکری و اجتماعی خود را وابسته و دلبسته تر از هر وقت دیگری به شوهر و فرزندان می یابد و این تضاد احساسی و نیاز به تعارض میان این دو گروه می انجامد. به عبارتی معمولا مرد مدارج علمی و شغلی خود را طی کرده و حرف چندانی با همسرش که فردی عوام، قدیمی و غرغرو است ندارد، چرا که زمان، تفاوت های علمی، اجتماعی و اقتصادی زیادی را میان این دو ایجاد کرده و از سویی فرزندان به سوی همسالان و دوستان خود گرایش بیشتری نشان می دهند و به دلیل به روز نبودن و عدم آگاهی مادر به زبان، زمان و فرهنگ آنها، این فاصله نیز عمق حادتری به خود گرفته و در آخر ازدواج، رفتن کامل آنها را از زندگی والدین رقم می زند. به عبارتی زن سندروم آشیان خالی را تجربه می کند. این ماجرا وقتی به اوج می رسد که زن نیز معمولا به دهه چهارم زندگی وارد شده، مشکلات هورمونی، نوسانات ایجاد شده در دوره های پریود، خبر از نزدیک شدن ایام یایسگی دارد و زیبایی و ظراوت خود را نیز که مایه دلگرمی او بود هم به مرور از دست داده و تارهای سفید در لابه لای موها خبر رسیدن ایام میانسالی را به همراه آورده.
آمارها نشان می دهد اغلب حرکت های بزرگ ایجاد شده از سوی زنان معمولا در این دهه نمود یافته، چرا که علایم و هشدارهای ذکر شده گاه باعث ایجاد نوعی بیداری در آنان گردیده و مجابشان نموده موقعیت خود را تحلیل نمایند و این علم و اطلاع داشتن از خویشتن مبتنی بر علم و آگاهی از خود و نقش خود در زندگی، تغییر و رشد و ریسک پذیری را سبب شده، به عبارتی از کودکی تا رسیدن به دهه چهل بدون اینکه متوجه باشیم به پازل زندگی خود چیزهایی می افزاییم اما بسیاری از ما به این نتیجه می رسیم که تصویر بزرگ شده را مطالعه نکنیم. در صورت انجام این کار می توان مطالب بسیاری آموخت و هویت خود را تعریف کرد زیرا اطلاع از خود یعنی یاری رسانیدن به خویشتن و در نتیجه دریافت این پیام که فرصت های جبران زمان از دست رفته کم است و باید حرکت و پویایی خود را تسریع بخشد. این تنش در بعضی از افراد اثر گذاری های بزرگ اجتماعی، تحصیلات موثر و پیگیری و بنیانگذاری فکری و یا سازمانی قابل توجهی را در جهان سبب گردیده است، به طوری که اغلب زنان برجسته تاریخ معمولا در این برهه از حیات قدم های نقش آفرینی را رقم زده و تحولات مثبتی را در علم، هنر و یا روند زمانی و مکانی جامعه احیاگر بوده و هستند ولی در موارد بسیار زن در این دهه یکباره خود را بی هویت و زندگی را از دست رفته می یابد و این احساس اجحاف را به گردن خانواده می گذارد و به بیانی این تمبرهای منفی را به شوهر و فرزندان نسبت می دهد.
روشن است که این تفکر و استدلال غلطی است که به دلیل بنای کج سال های جوانی شکل گرفته و حس و حال قربانی شدن، روز به روز او را تحت فشارهای روحی و جسمی خرد می کند. از سویی زن که زمانی والدین خود را به عنوان منبع و پناهگاه عاطفی در اختیار داشته اینک از طرف آنان نیز تغییر نقش داده و به دلیل بالا رفتن سن پدر ومادر و بروز بیماری ها و اختلالات جسمی و روحی و عاطفی ناشی از کهولت به نوعی نقش مادر را باید برایشان ایفا کرده و سرپرستی، نگهداری و یا حداقل حمایت احساسی شان را به دوش کشد. توجه و مراقبت از آنان می تواند احساسات و عواطف را تحت فشار قرار دهد. پذیرفتن این موضوع دشوار است که آنها روزگاری به این درجه قدرتمند بودند و حالا وابسته اند و در ضمن تولید سراسیمگی می کند که دیگر کسی نیست که از او مراقبت نماید و این دایره ای است که انتهایی ندارد. این درام را به وفور هم در جامعه خود شاهد هستیم اگر چه بالا رفتن آگاهی های اجتماعی زمینه های رشد زنان در یکی دو دهه گذشته ارتقای چشمگیری یافته و احقاق حق مسلم در این قشر از جامعه به صورت بهتری گرفته ولی تا رسیدن به وضعیتی که در آن افراد خود را قربانی حرکت و پیشرفت اعضای خانواده نکنند قدم های بلندی به جا مانده که تنها با اصلاح فرهنگی وتغییر دید در وظایف و همچنین ایجاد مراکز و کلوپ ها و گروه های آموزشی، تفریحی قابل دسترس چه از نظر مالی و چه از نظر تعداد آن و نیز با تبلیغ صحیح و فرهنگ سازی منابع اطلاع رسانی مانند صدا و سیما. شاید بتوانیم در سال های آتی از این فاصله و معضل عظیم اجتماعی بکاهیم.

عقیله سلطانپور مشاور خانواده
روزنامه رسالت www resalat news com