زنان سکوت و کار
روایتی از زندگی زنان عشایر ایران
آن چه در پی می آید نگاهی است گذرا، و شرحی از موقعیت و وضعیت زنان در جامعه عشایری در قالب دو نهاد خانواده و اجتماع.
● زن در خانواده عشایری
زنان در خانواده های عشایری نقش بسیار مهم و برجسته ای در صحنه زندگی ایفا می کنند. به گونه ای که به جرات می توان گفت ستون مهم زندگی سخت و پر مشکل این خانواده ها زنان هستند. با این حال این مانع از آن نمی شود که بگوییم اغلب زنان در خانواده های عشایری در مقامی فرودست نسبت به مردان قرار گرفته اند و در برابر بار سنگین وظایفشان در گذران زندگی، وزن حقوقشان در کفه ترازوی عدالت مردانه بسیار ناچیز است. این قرار گرفتن تحت سلطه مردان نه از آن روست که زنان عشایر لیاقت، استعداد یا توانایی کم تری نسبت به مردان در صحنه زندگی از خود نشان و بروز می دهند، بلکه از این بابت است که ساخت فرهنگ این جامعه و خانواده ،مطلقا پدرسالار و مردسالار است.
کار زنان به شیوه های مختلف در خدمت رشد و توسعه اقتصاد خانواده قرار می گیرد . نقش پایاپای زنان در پرورش و نگهداری گوسفندان، تهیه و تولید محصولات متنوع دامی - که کاری زنانه است - شرکت فعال در کارهای کشاورزی، ساخت صنایع زیبای دستی در کنار ایفای نقش همسری و مادری آنان را به تکیه گاه محکم و استواری برای خانواده مبدل ساخته است.
با این همه زنان در خانواده های عشایری از تبعیض و کمبودهای بسیاری رنج می برند که برخی از درون و بعضی از بیرون بر آنان تحمیل می شود.
این تبعیض ها و نارسایی ها به مانع بزرگی در راه رشد و شکوفایی استعدادهای آنان بدل شده است. زندگی به سبک کوچ و عدم سکون در نقطه ای خاص از کره زمین، رفت و آمد سالیانه میان ییلاق و قشلاق خودبه خود خانواده های عشایر را دور از فضای شهر و حتی روستا نگه
می دارد و از این رو میزان دسترسی به امکانات آموزشی و بهداشتی بسیار پایین است.
زندگی در دل طبیعت و دوری از امکانات رفاهی زنان عشایر را زودتر از آن چه که فکر کنید پیر و شکسته می کند و دیری نمی پاید که رنگ جوانی از رخسار دختران کم سن و سال محو می شود. عدم دسترسی به امکانات بهداشتی به ویژه آموزش های مربوط به کنترل جمعیت و تنظیم خانواده نیز باعث شده تا زنان گاهی تا 12 بار بچه دار شوند که این خود با توجه به شیوه زندگیشان و سختی های آن توان بسیاری را از آنان به تحلیل می برد.
دختران عشایر به دلیل نبود دسترسی به مدارس پس از گذراندن پنج کلاس ابتدایی - در قالب مدارس سیار عشایری - عطای تحصیل در مقاطع بالاتر را به لقایش می بخشند و استعدادهای سرشار آنان زیردست مادرانشان صرف یادگیری اصول شوهرداری و امور بچه داری، آشپزی و رختشویی، دوشیدن شیر گوسفند و تهیه محصولات دامی می شود.
صرف نظر از نبود دسترسی به امکانات آموزشی، مسایل فرهنگی و نحوه نگرش خانواده ها به امر تحصیل دختران نیز مساله ساز شده است. چراکه بسیاری از خانواده ها اگر امکان ادامه تحصیل در شهر یا روستا برای دخترانشان مهیا شود، ادامه تحصیل را غیرضروری و نامفید دانسته و این اجازه را به دخترانشان نمی دهند.
در حالی که پسران صرفا به دلیل جنسیت مذکر و مردانه شان این اجازه را پیدا می کنند که تحصیلات خود را در شهر یا روستای همجوار و گاه در قالب مدارس شبانه روزی ادامه دهند. این در حالی است که مدارس شبانه روزی مختص دختران عشایر چندان وجودخارجی ندارد.
مساله ازدواج دختران عشایر نیز به نوع خود قابل توجه است. پیش ترها مرسوم بود که بزرگ ترها همه چیز را خود بریده و خود نیز می دوختند و دختر بیچاره تنها با سکوت خود بر عمل آن ها مهر تایید می زد و راهی خانه بخت می شد. امروز از میزان دخالت بزرگ ترها کاسته شده است اما باز هم سنت ها و ارزش های پیشینی بسیار قوی و جانداری وجود دارد که اغلب، دست دختران را در انتخاب و آثار مترتب بر آن بسته است. خشونت نسبت به زنان در میان خانواده های جوان نیز بیش از سایران مشاهده می شود. بارها فرزندان شاهد کتک خوردن مادر از دست پدرشان بوده اند. آنچه بیش از هر چیزی توجه را به خود معطوف می کند ظلم پذیری اغلب زنان در این نوع از خانواده هاست. در اغلب مواقع زنان در برابر خشونت ها یا دم برنمی آورند یا یک قهر ساده و پس از آن فشار خانواده پدری و تلاش های شوهری به خانه بازمی گردند و در حالی که تضمینی برای مصون ماندن آنها از قرار گرفتن دوباره در معرض خشونت وجود ندارد.
اغلب زنان عشایر حاضرند که بسازند و بسوزند و کم تر حاضرند که به سراغ قاضی و دادگاه و پاسگاه بروند. آنان طلاق و جدایی را نه به عنوان یک راه پیش روی خود می گذارند و نه به دیده یک حق به آن می نگرند.
پایین ترین میزان طلاق در جوامع روستایی و عشایری نسبت به شهری تنها به خاطر میزان همگرایی بیش تر میان زن و مرد نیست، بلکه بیش تر از آن رو است که مساله جدایی و طلاق موضوعی مذموم و ناپسندتر و راه حلی بعیدتر در جوامع عشایری نسبت به شهری است.
زنی که طلاق می گیرد از آن رو که درآمدی مستقل ندارد و باید تحت سرپرستی پدر یا برادر خویش قرار بگیرد از دیگر سو، در معرض بی مهری و منت گذاری و گاه خشونت قرار گرفته و دیگر بار تحت فشار مالی یا روحی ممکن است در برابر ذره ای مهر و محبت از جانب مردی دیگر یا دوباره از روی اجبار تن به ازدواج دهد.
آنچه که گفته شد از آن رو که بر مبنای نگاهی کل نگرانه است ممکن است در مورد تمامی خانواده ها- اگر در چنین وضعیتی قرار بگیرند- صدق نکند یا در برخی موارد با دیگر جوامع روستایی یا شهری مشترک باشد، اما به عنوان یک وضع غالب و رایج در میان آنان قابل مشاهده است.
● زن در اجتماع عشایری
بافت اجتماعی جامعه عشایری، بافتی کم تر نظام مند و دارای نهاد است. نهادهای متعددی که در جوامع شهری دیده می شود، چه از نوع دولتی و چه غیردولتی، در جامعه عشایری به چشم نمی خورد. از این رو کم تر امکان تحرک زنان برای حضور در اجتماع وجود دارد. از طرف دیگر ساخت مردسالار فرهنگ عشایر و پدرسالار خانواده امکان حضور موثر زنان در همین اجتماع را بسیار محدود می کند و او را در چارچوب خانواده قرار می دهد. همان گونه که ارسطو انسان را در قالب محدود دولت-شهر تعریف کرد و انسان خوب در نظر او همان شهروند خوب بود، فرهنگ مردسالار عشایر نیز زن را در قالب خانه تعریف کرده و زن خوب را نیز همان زن خانه دار گوش به حرف شوهر می داند.
پس به نظر می آید که برای کاوش درباره زنان عشایر و اجتماع آنان باید دو نکته را مدنظر داشت: نخست آن که آن گونه که در جوامع شهری نهادهای مختلف با کارکردهای متفاوت سیاسی، اجتماعی، اقتصادی و فرهنگی وجود دارد و زنان را به سمت خود جلب می کند و بخشی از تلاش ها و مبارزات آنان را صرف رسیدن به موقعیت های برابر و مساوی با مردان می کند، اصولا جامعه عشایری فاقد این نهادها و ساختارها است و اجتماع عشایری جمعیتی پراکنده با ویژگی های مشترک و کارکردهای مشابه است که با کمی تسامح می توان از آن به عنوان وضعیتی پیشااجتماعی یاد کرد. دیگر آن که فرهنگ خانواده عشایر که مردسالار و مذکر گراست، نقشی را بیرون از خانه و خانواده برای زن تعریف نمی کند و گستره حرکت مقید زنان و تلاش و کوشش آنان را محدود به شعاع دایره زندگی خانوادگی می کند. از این رو اغلب شاهد حضور چشمگیر و نقش برجسته ای برای زنان در اجتماع عشایری نیستیم.
● نکاتی چند در باب فمینیسم تهرانی و زنان عشایر
بسیاری از سخنانی که امروز مورد توجه فمینیست ها در ایران است و آرمان هایی که مطرح می کنند تاکنون به گوش زنان عشایر نخورده است و به شدت با آن غریبه اند.
آزادی و برابری با مردان که امروزدرصدر خواسته های فعالان جنبش زنان در ایران است برای اغلب زنان عشایر غیرمتصور و غیرقابل توجه است. به عبارتی دیگر در نهان خانه ذهن این گروه از زنان عشایر و در افق دیدشان تصور وضعیتی برابر یا حداقل بهتر از وضع موجود شکل نگرفته است و دیده نمی شود و اغلب آنان سلطه مردان بر خود و ساختار فرهنگ غالب را طبیعی تصور می کنند. یعنی گمان و باورشان بر این است که اراده خلقت بر همین منوال بوده است و چنین نیز خواهد بود. از این رو زنان در این نوع جامعه آگاهی و شناخت چندانی از وضعی که در آن قرار گرفته اند و نوع روابط فرادست- فرودستی که بر آنان حاکم است ندارند.
بنابراین نکته ای که باید مد توجه و نظر قرار بگیرد همان ایجاد آگاهی در زنان و آگاهی بخشی به آنان است و آن نوع از آگاهی می تواند در این جامعه موثر باشد که بافت جامعه و نهاد خانواده و روابط موجود در آن را به خوبی شناخته باشد و به اولویت بندی خاص خود در برآوردن نیازهای زنان در این جامعه مبتنی باشد.
میزان پایین سطح سواد یا حتی افزایش بیسوادی در میان زنان عشایر از جمله مسایل مهم و قابل توجه است که همت فعالان این حوزه برای فشار آوردن به دولت و نهادهای ذی ربط جهت بسط و گسترش فرهنگ سواد آموزی و دانش گرایی را می طلبد. گسترش امکانات و آموزش های بهداشتی از میزان رنج زنان عشایر خواهد کاست. فراهم آوردن امکان ارتباط زنان و دختران عشایر با سایر زنان از آن رو که موجب قرار گرفتن آن ها در وضع مقایسه ای می شود، مفید خواهد بود.
آموزش حرفه هایی غیر از دامداری و کشاورزی به زنان عشایر و سامان دادن صنایع و تولیدات دستی آنان باعث تبدیل شدن این حرفه ها به منبع و راه درآمدی مستقل برای آنان شده و در تامین استقلال مالی آنان موثر واقع خواهد شد. از سویی دیگر، از آن رو که به نظر می آید مشکل زنان عشایر فرهنگی است تا چیزی دیگر و از آن جا که با استمرار وضع موجود امید جوشش آگاهی از درون این جامعه ضعیف است و خود آگاهی امکان شکل گیری و بالندگی ندارد، بنابراین آگاهی و ابزار آن باید از بیرون این جامعه در اختیار آنان قرار بگیرد و این نقش و اهمیت آموزش های زنان و مردان فرهیخته و فعال را نشان می دهد و اقدام آنان را می طلبد.
از آن جا که نقش دولت بیش تر -نه کاملا- در مسایل پسینی است و مشکل این جوامع بیش تر در مسایل پیشینی- ارزشی است، پس تلاش ها اگر به سمت و سوی مسایل فرهنگی و ارزش های پیشینی در این جوامع باشد، ممکن است نتیجه بهتری به دست بدهد.
خلاصه آن که بیش از آن که بخواهیم جهان بیرون از زنان را در وهله اول تغییر بدهیم، در جوامع عشایری به ویژه، باید جهان درونی و طرز تفکرات، خواسته ها و مطالبات و میزان آگاهی آنان از موقعیت و مقام شان دستخوش تحول و دگرگونی قرار بگیرد.
شهرادشهوند
روزنامه سرمایه