داشتن یا نداشتن مسیله این است

دست می گذارد روی شکم برآمده اش، نگاه می کند به آینه. این برآمدگی را می خواست یا نه؟ 70 درصد این جمله را از پدران و مادران آینده می شنویم که می گویند (اتفاقی بود) یعنی قرار نبود مهمانی بیاید اما حالا که آمده؛; دوستش داریم، بالاخره که بچه می خواستیم.

گروه زنان گوپی 4121

دست می گذارد روی شکم برآمده اش، نگاه می کند به آینه. این برآمدگی را می خواست یا نه؟ 70 درصد این جمله را از پدران و مادران آینده می شنویم که می گویند (اتفاقی بود) یعنی قرار نبود مهمانی بیاید اما حالا که آمده؛ دوستش داریم، بالاخره که بچه می خواستیم. دست می کشد روی شکم برآمده اش، به صورتی که مثل نان تفتان شده، به پاهای ورم کرده و حالش از عق های مدامش به هم می خورد. در خانه نشسته و به روزهایش فکر می کند. 3 ماه است که خانه نشین شده. بعد از حاملگی هم حتما 3، 4 ماهی باید بماند. در کتاب های روان شناسی نوشته شده مادر بهتر است تا 7 سالگی کنار بچه اش بماند حالا اگر خیلی سخت است دیگر حتما تا 3 سال بماند. در مغز او 3 تا 365 روز، گذشت 4 فصل در 3 سال پیاپی، یعنی روی هم 12 فصل، 3 بهار، 3 زمستان، 3... و هر ماه 31 روز... رژه می روند، اعداد در مغزش می ترکند و مثل حبابی روی سر و رویش می ریزد. بچه تکانی می خورد و او دلش غنج می رود. او یک زندگی متناقض درونی دارد. در این جهان خیلی ها هر کاری بتوانند می کنند تا بچه دار شوند. زندگی آنها با تولد معنا پیدا می کند، انگار در یک نقطه ذهنشان قفل شده و تا صاحب بچه نشوند احساس خوشبختی نمی کنند.  
اما عده ای دیگر هم در مقابل، هر ترفندی را به کار می بندند تا جلوی بچه دار شدن خود را بگیرند. در مقابل آنها که پیش انواع پزشک ها، دعانویس ها و فالگیرها برای این خواسته بزرگ زندگی شان می روند، مراکز پنهانی سقط جنین در انواع و اقسام و هزینه های متفاوت روز به روز زیادتر می شود. یک سری انگار باید فقط بدوند تا برسند و تعدادی هم ندویده رسیده اند. زنانی زنانگی خود را در تولد دیگری معنا می دهند و زنانی دیگر اتفاقا این امر را پیش پا افتاده می دانند و زنانگی خود را در چیزهای دیگر معنا می کنند.
در این جهان بین خواستن و نخواستن توازنی برقرار نیست.طبق آمار دانشگاه یوتا آمریکا، زنان دانشجو کمتر از زنان شاغل و هر زن دیگری میل به بارداری دارند. این دانشگاه در تحقیقات خود گفته زنان دانشجو به خاطر تحصیل و شغل، بارداری را به تعویق می اندازند تا سنی که دیگر از لحاظ طبیعی قادر به باروری نیستند. بین خواستن و نخواستن یک جهان فاصله است.
● من آمده ام وای وای
در یکی از خیابان های غرب تهران که نه خیلی پهن است و نه باریک و در یک ساختمان قدیمی چند طبقه هر روز گریه هایی به هوا می رود. در اینجا زنانی شب و روز می دوند تا بارشان را روی ملافه سفید تخت خالی کنند.
● از اینجاست که افشین، مریم، نازی و بیژن بیرون می زنند.
در اینجا قیمت زایمان ها دولتی حساب می شود؛ زایمان طبیعی 40-30 هزار تومان درمی آید و عمل سزارین حدود 100 هزار تومان اما گاهی آمدن ها با قیمتی برابر با یک میلیون و 700 تا 2 میلیون سزارین در بیمارستان های خصوصی حساب می شود و البته روش زایش در آب هم که در غرب جزء روش های طبیعی زایمان است یکی، دو سالی است که در ایران باب شده و قیمتش بالطبع کمی گران تر است. به هر حال مهم بیرون آمدن است.
سوپر وایزر بخش یک زایمان این زایشگاه که هر روز با انبوهی تولد روبه رو است، زن هایی را که برای اولین بار زایمان می کنند به عروسک هایی لوس تشبیه می کند و زن هایی که برای چندمین بار می آیند به رستم هایی که با دیگ آلبالو پخته رو به رویند، مثال می زند. او من را به سمت زنانی می برد که به گمانش نمونه های مناسبی برای حرف زدن هستند. در این بخش حدود 12 اتاق و در هر اتاق 2 تخت وجود دارد که همه زن های روی تخت امروز، دیروز یا پریروز آدم هایی را به این جمعیت افزوده اند؛ آدم هایی که معلوم نیست شبیه ناپلیون شوند یا آغا محمدخان قاجار یا یک اسیر گم شده یا نابغه یا هیچکدام؛ یک آدم کاملا ساه ساده.
زنی 38 ساله که دیشب پسری به دنیا آورد، بچه بزرگش، یک دختر 14 ساله است، پسر تازه به دنیا آمده که هنوز اسمی ندارد اندازه یک خط کش ظریف کنار مادرش دراز کشیده و اطراف تخت پر از سبد و دسته های گل است. زن از اینکه چرا پس از گذشت 14 سال دوباره خواسته مادر شود، می گوید: خیلی از زن های همسن من که بچه دار می شوند خودشان تصمیمی برای آن نداشته اند. اما من تصمیم گرفتم که دوباره بچه دار شوم. مدتی افسرده بودم. دخترم بزرگ شده بود و دیگر کارهایش را خودش انجام می داد. فکر می کردم اگر بچه دیگری بیاورم حالم خوب می شود. از اینکه کسی به من نیاز داشته باشد، تر و خشکش کنم، به او غذا بدهم و به حرف هایم گوش کند، لذت می برم.
▪ خب، وقتی این بچه هم بزرگ شد، می خواهید چه کنید؟
ـ آن موقع حتما دخترم ازدواج کرده و من با بچه او خودم را سرگرم می کنم. بچه ها تا وقتی بچه هستند شیرین اند و به من انرژی می دهند.
روی تخت کنارش دختر جوانی است که برای اولین بار مادر شده صاحب یک پسر 400/3 گرمی: کمی بعد از ازدواجم گفتند که باید بچه دار شوم. من هم بچه می خواستم ولی نه به این زودی. بعد فکر کردم شاید مادرشوهرم راست بگوید من تا جوانم حال و حوصله ام بیشتر است. همسر این زن کارگر ساختمان است: مخارج بالاخره یک جور تهیه می شود. مگر من چطور بزرگ شدم.
▪ هراسی نداری از اینکه نتوانی امکانات خوبی را برای پسرت فراهم کنی؟
ـ سعی می کنم اما همه آدم ها مگر از لحاظ مالی در وضعیت خوبی هستند؟ برای من هم خیلی چیزها تهیه نشد اما من خوشحالم که هستم.
به خدا. مطمینم که (به نی نی کوچولو اشاره می کند) او هم از من به خاطر آمدنش تشکر می کند.
در میان این هیاهو و فضای زایش و زندگی، در این زایشگاه چند زن بهیار، پزشک و یک نفر از کادر اداری هستند که بچه دار نمی شوند.
این یک صحنه تراژیک است. درست در مرکزی از جهان که فوران تولد است، زنانی هر روز در این روند کاری همکاری می کنند که خود هیچ وقت توانش را ندارند. زندگی کاری آنها تکرار هر روزه آن چیزی است که آنها فاقدش هستند.
سوپروایزر بخش می گوید: بنشین تا صدایش کنم. آمده ام داخل اتاق استراحت کادر پزشکی و منتظر تنها بهیار نازای این زایشگاه هستم. چند دقیقه بعد زن وارد می شود، لبخند می زند و مرا به اتاق کوچک تری می برد که با پاراوان از بقیه قسمت ها جدا شده. او 22 سال است که اینجا کار می کند، 20 سال است که ازدواج کرده و حدود 6 سال است که می داند مادرشدنش به معجزه بسته است.
▪ چطور می توانید اینجا کار کنید؟
ـ (می خندد) عادت کردم من قبل از اینکه ازدواج کنم اینجا مشغول به کار شدم.
▪ هیچ وقت پیش نیامده که بخواهی یکی از این نوزادها را برداری و ببری؟
ـ اینکه بدزدمشان نه. اما یکی، دوبار پیش آمده که نوزادهایی را دیدم دلم می خواسته برای من باشند.
▪ مطمینا زنان بارداری بوده اند که به دلایل متعدد تمایل به دادن بچه به دیگری داشته اند.
ـ بله، اینجا چون بیمارستان دولتی هم هست از این اتفاق ها و معاوضه ها زیاد می افتد. یکی از بهیارهای اینجا این کار را می کند؛ یعنی زنی را که بچه نمی خواهد به زنی که می خواهد معرفی می کند و خودش تا تولد بچه این پروسه را مدیریت می کند. به من هم یکی، دوبار گفت اما من خیلی جدی بهش گفتم نه.
چرا؟
من فقط بچه خودم و همسرم را می خواهم و بچه دیگری را نمی توانم قبول کنم. خیلی از فامیل ها هم می گویند تو خودخواهی. شاید شوهرت بخواهد. اما اگر او می خواست که در این سال ها حرفش را می زد. او هم بچه دیگری را نمی خواهد.
▪ چطور فهمیدی هیچ وقت نمی توانی بچه دار شوی؟
ـ چند ماه بعد از ازدواج تصمیم گرفتیم که بچه دار شویم. یک سال بعد برای اولین بار به دکتر مراجعه کردم این قصه ادامه داشت تا 6 سال پیش. آنقدر دکترهای متفاوت رفتم، قرص خوردم و آزمایش دادم که برایم کار روتین مثل حمام رفتن و آشپزی شده بود. 6 سال پیش یک روز صبح تابستان بود که با همسرم پیش دکترم رفتیم.
دکتر گفت بعد از این همه آزمایش متوجه شدیم تو هیچ وقت بدنت آمادگی بارداری را پیدا نمی کند مگر با معجزه. آن روز بد بود، خیلی بد. گریه کردم تا خود خانه، جیغ زدم. (گریه می کند به پهنای صورت در اتاقی کوچک که 4 طرفش صدای گریه های بچه ها رو هواست.)
دکترم هم به گریه افتاد، همسرم دلداری ام می داد. مدتی گذشت تا به خود بیایم و باور کنم و بپذیرم که نمی توانم. فقط کاش دکترها زودتر متوجه شده بودند و من این همه سال بدنم را به دکترها نسپرده بودم و این همه هزینه صرف نمی شد. بیشتر از نصف حقوق ماهیانه خودم و همسرم خرج درمان و داروهایم در هر ماه می شد.
▪ هنوز منتظری؟ مثلا برای معجزه؟
ـ نه. الان که دیگر فایده ای ندارد. من 43 سالم است. اگر از شروع ازدواجم بچه دار شده بودم الان بچه ام یک دختر یا پسر جوان بود. هر چیزی در موقع مناسبش باید اتفاق بیفتد. زمان مادری من گذشته. (اشک هایش دوباره روان می شود.)
▪ این بچه حکایتش چیست که پس این همه سال هنوز برای نداشتن اش گریه می کنی؟
ـ می خندد ببخشید ناراحت تان کردم.
▪ چرا فکر می کنی حتما باید بچه دار می شدی و الان زندگی برایت خوشایند نیست.
ـ نمی دانم. من هم یک زنم.
▪ خیلی زن ها بچه نمی خواهند، اصلا قرارشان از ابتدای ازدواج بر نخواستن است.
ـ نمی دانم. من می خواستم.
▪ یعنی در خواستن ات شکست خوردی، ناراحتی؟
ـ نه، اصلا.
● در آینه...
دختر به آینه که نگاه می کند، با خودش فکر می کند که چه بشود؟ آخرش که چه! و بعد با صدای بلند انگار تمام جهان مخاطبش باشند فریاد می زند: هیچ وقت بچه دار نمی شوم. او کتاب به کودکی که هرگز زاده نشد نوشته اوریانا فالاچی را از کتابخانه برمی دارد و با خودش فکر می کند اگر فالاچی بعد از آن همه مصاحبه با آدم ها، اسقف ها و سیاستمدارها هنوز نفهمید که بچه ای را بهتر است به دنیا بیاورد یا نه! که نیستی بهتر از هستی است، من در خلوت خودم متوجه شدم که بهتر است شخص دیگری را به این دنیا اضافه نکنم. سری که درد نمی کند چرا دستمال ببندیم! او شیفته این جمله سامویل بکت است: دیگه هیچ کاری نمی شه کرد و فکر می کند در دنیایی که نمی شود دیگر کاری کرد، بهتر است آدم دیگری خلق نشود. او موهایش را مرتب می کند و از خانه بیرون می زند با این فکر که بهتر است تمام انرژی اش را برای بهتر شدن خودش خرج کند. او آدم دیگری است؛ آدمی ویژه و رها.
● بچه، یادگار مطمینی نیست
دنیا پر از فکرهای متضاد است، پر از راه های مختلف. دیگر انگار فصل زنانی که بی وقفه و بدون سوال می زایند و خانواده هایی 10، 12 نفره را شکل می دادند رو به انقراض است؛ مثل دایناسورها. حالا فصل زنانی در حال پا گرفتن است که بیشتر به فکر پررنگ کردن خودشان هستند و نیازی به زاییدن نمی بینند. دوست روزنامه نگاری که 3 سال از ازدواج مشترکش می گذرد، معتقد است که بارداری حس اسارت و بدبختی را برای زن می آورد. دلیل اعتقادش را هم زندگی های اطرافمان می داند که پس از تولد بچه، این مادر است که زندگی اش تعطیل و پیشرفتش کند می شود در حالی که پدر همچنان زندگی خودش را می کند: هیچ وقت دوست نداشتم که مادر شوم. مسلما همه از بچه های بامزه خوشمان می آید اما خودم نمی خواهم صاحب یکی از آنها شوم. برخلاف نظر خیلی ها من فکر نمی کنم زایش برای زن امری ذاتی است، این یک امر اکتسابی است که ما در جامعه آن را می آموزیم که زن حتما برای بقای جهان باید بزاید. بچه از همان لحظه که به دنیا می آید خواست و اراده اش را به تو تحمیل می کند. یک چیزی تا آخر عمر وبال گردنت است و من از هر درگیری که تا آخر عمر مرا به خودش مشغول کند، منزجرم. تو به عنوان زن باید خودت را وقف کودک کنی شاید اگر نظام خانوادگی ما تعریف دیگری پیدا می کرد و مرد مسوولیت هایش بیشتر می شد، برای من هم مادر شدن به حرکت لذت بخشی تبدیل می شد.
نمی ترسی از اینکه شاید در 50 سالگی پشیمان شوی، احساس تنهایی بکنی که مردم از آن حرف می زنند یا قدیمی ها می گفتند بچه برای پیری لازم است، عصای دست است.
این تفکر سنتی است. در این دوران شما کدام بچه را سراغ دارید که عصای دست به حساب می آید! ظاهرا در هر لحظه از زندگی آدم به عصایی احتیاج دارد، فکر می کند دیگران یا فرزندانش با او هستند، اما واقعیت این است که او همیشه تنهاست؛ خودش است و خودش. اصلا این توقع بی جایی است که از بچه داریم. مگر او چندبار به دنیا می آید که تا آخر عمرش بخواهد نقش عصای دست را بازی کند.
● بچه یادگاری شما به این جهان نیست مثلا؟
به نظرم نویسنده، نقاش یا هر هنرمند و مخترعی چیزی را خلق می کند. محصولی را از فکر خودش به جا می گذارد که یادگاری مطمین تری است تا بچه. بچه یادگاری تو نیست، دردسر تو است. شاید هم ناخودآگاه علت امتناع من از بارداری این است که فکر می کنم بچه تغییراتی را در زندگی عاشقانه من با همسرم ایجاد می کند.
دلم نمی خواهد عشق خودم و همسرم را با یک موجود سوم تقسیم کنم. من خیلی از رابطه ها را دیده ام که وقتی بچه به آن اضافه می شود کمرنگ شده و اصل و هدف می شود آن بچه.
در این جریان علم پزشکی در تلاش است تا ناباروری ها را درمان کند و روش های جایگزینی مانند بانک اسپرم و رحم اجاره ای بسیار پررونق شده، شیرخوارگاه ها و بهزیستی هم البته با شرایط سخت بچه هایی را به خانواده های داوطلب می دهند اگرچه فرزند خواند گی در کشورهای دیگر امری متداول و عادی است، اما در ایران همچنان پر از حرف و حدیث و حاشیه است.
● به کودکی که هرگز زاده نشد
با این حال در میان نسل جوان خیلی از زوج ها هستند که به دلایل متعدد از جمله مشکل داشتن با فلسفه آوردن آدمی دیگر به این دنیا که نمی توانند تا سر حد امکان او را خوشبخت کنند، علاقه مند به فرزند خواندگی شده اند.
یک تدوینگر سینما که 7 سال از ازدواجش می گذرد، از پدر شدن خود این طور می گوید: خیلی دوست دارم این حس را تجربه کنم. به نظرم مردی که پدر نشود، مرد کاملی نیست همان طور که اگر زنی مادر نشود. اما من دوست ندارم همسرم بچه دار شود، مطمینم که نمی توانم با وضعیت مالی این روزگار پدر خوبی باشم و تمام خواسته های فرزندم را اجرا کنم، این همه بچه متولد شده بدون پدر و مادر هستند که احتیاج به مراقبت دارند دلم می خواهد یکی از آنها را نگهداری کنم.
تمام تلاشم را برای بهتر شدن زندگی شان می کنم مثل بچه ای که از جان خودم باشد فرقی نمی کند. اما خودم هرگز نمی خواهم. دلم می خواهد بروم کشور برزیل یا صربستان و یک بچه مو مشکی فرفری یا موطلایی تپل و مپل بگیرم و بیاورم. البته زنم هم کاملا با من موافق است.
یک زن مترجم هم که چند سالی از ازدواجش می گذرد، علاقه اش گرفتن یک فرزند از انبوه فرزندان بدون خانواده است اما تا به حال به خاطر مخالفت همسرش این کار را انجام نداده: من از لحاظ جسمی مشکلی برای مادرشدن ندارم در جامعه ما تا می فهمند که زنی می خواهد چنین کاری بکند، فورا فکر می کنند مبادا زن مشکلی دارد. خانواده من فکر می کنند که من نمی خواهم زحمت 9 ماه حاملگی را بکشم. اما واقعیت این است که من همیشه کمک کردن را دوست داشتم. یک جور حس خودخواهی است. به نظرم با کمک کردن به او بیشتر به خودم کمک می کنم.
اما دقایقی بعد او با این جمله که راستش را بخواهید، می گوید: من همیشه از ترس اینکه بچه جلوی پیشرفتم را بگیرد و خانه نشینم کند، بچه دار نشدم.
راستش از مسوولیتی که تا آخر عمر من را سرگرم کند، می ترسم. می دانم که من فقط تا حدی در سرنوشت آدم های اطرافم دخیل هستم اما در سرنوشت او که خودم خلقش می کنم، خود را صددرصد درگیر می دانم و این طور بوده که تا حالا بچه دار نشده ام.
ولی وقتی همه دنیا درگیر بچه دار شدن هستند حتما شیرینی خودش را دارد، آنقدر که آدم می خواهد و لابد از عهده اش هم کم و بیش برمی آید و زنی که تازه 3 ماه از بارداری اش می گذرد، برخلاف ویرجینیا وولف، دوبوار و تضادهای فکری فالاچی تکلیف اش را با جنینی که در شکم دارد، حل کرده است. اگر چه او هم بیشتر تحت فشار خانواده شوهر و علاقه همسرش با مادری اش کنار آمده است: مادر شدن ادامه زن بودن است به نظرم یک جور بارداری تکامل زن را به دنبال دارد. وقتی مجرد بودم من هم مادر شدن را دوست نداشتم، از این حرف هایی که همه ما می زنیم که چرا باید یک نفر دیگر را به این جهان اضافه کرد، مگر ما برای مادر و پدرهایمان چه کردیم و از این حرف ها. اما بعد از ازدواج به تدریج حس کردم که نیاز دارم جداً مادر شدن را هم تجربه کنم.
شاید تاثیر سن هم باشد هرچقدر آدم سن اش بیشتر می شود، خلأ تنهایی را هم بیشتر حس می کند. به هر حال چند سالی زندگی ام مختل می شود و هدف های کاری ام به تعویق می افتد اما لابد تاوان شیرینی است که اکثر زن ها حاضرند فعالیت اجتماعی شان را برایش کم کنند. به هر حال دنیا در حال تغییر کردن است. همان طور که انواع و اقسام ماکارونی و چیپس و تلویزیون و... به بازار آمده، همان طور که زن های زیادی شغل های مردانه را تصاحب کردند و در خیلی از خانواده ها تعریف سنتی مرد و زن جابه جا شده و همین طور که طبق خبر چند روز پیش که جهان را تکان داد: مردی که در انگلستان باردار شده است ، نگرش ها هم نسبت به زایش، مادر شدن، رابطه های عاطفی ابدی و ازلی جمله معروف بهشت زیر پای مادران است تغییر کرده است و خیلی از زن ها طالب این همه مزیت نیستند و حتی می خواهند قسمتی از آنها را با مردان تاخت بزنند.

رکسانا رستمی
روزنامه کارگزاران