جنبش اجتماعی، نشانه ی سلامت یا بیماری جامعه؟
این پرسش: آیا می توان در جامعه ی ایران از پدیده ای به نام "جنبش زنان" سخن گفت؟ یا، به عبارت دیگر، آیا پدیده ای به نام "جنبش زنان" در ایران وجود دارد یا نه؟ پرسشی است ناسودمند....
1. این پرسش كه: آیا می توان در جامعهٔ ایران از پدیده ای به نام "جنبش زنان" سخن گفت؟ یا، به عبارت دیگر، آیا پدیده ای به نام "جنبش زنان" در ایران وجود دارد یا نه؟ پرسشی است ناسودمند؛ زیرا لفظ و مفهوم جنبش زنان از الفاظ و مفاهیم نظری (theoretical terms) و انتزاعی است و جامعه شناسان از این لفظ و مفهوم تعریف واحدی ارایه نكرده اند و، بنابراین، بسته به این كه پاسخ دهنده از لفظ جنبش زنان چه معنایی فهم یا اراده كرده باشد، پاسخ می تواند مثبت یا منفی باشد و، مهم تر این كه، پاسخ های مثبت یا منفی ای كه پاسخ دهندگان مختلف می دهند، در بسیاری از موارد، حاكی از اختلاف نظر واقعی شان در باب یك وضع و حال (state of affairs) یا رویداد (event) یا فرآیند (process) به نام جنبش زنان نیست، بلكه نشان دهندهٔ نزاع لفظی شان بر سر مفهوم و مراد از لفظ جنبش زنان است. پرسشی كه چنان تنسیق شود كه پاسخ های متفاوت به آن لزوماً به معنای اختلاف نظر واقعی پاسخ دهندگان نباشد و فقط به این معنا باشد كه پاسخ دهندگان، از لااقل یكی از الفاظ به كاررفته در آن پرسش، معنای مختلفی فهم یا اراده می كنند پرسش ناسودمندی است.
2. قیاس كردن جنبش زنان با جنبش كارگری یا جنبش دانشجویی یا جنبش جوانان یا هر جنبش دیگر نیز قیاس نابجا و خطاآمیزی است؛ و نابجاتر و خطاآمیزتر این كه وجوه اشتراك و افتراق جنبش زنان با سایر جنبش ها تعیین و بیان شود، چراكه آن قیاس و این مقایسه فقط در صورتی درست می بود كه همهٔ فعالان جنبش كارگری یا جنبش دانشجویی یا جنبش جوانان یا هر جنبش دیگر مرد می بودند و زنی در میانشان نمی بود؛ با این كه ناگفته پیداست كه، در هر یك از جنبش های اجتماعی، بخشی از فعالان زن اند. چرا نباید فعالیت هایی را كه زنان در جنبش های مختلف اجتماعی دارند بخشی از فعالیتشان در جنبش زنان محسوب كرد؟ آیا فعالیت هایی كه زنی كارگر در جنبش كارگری یا زنی دانشجو در جنبش دانشجویی یا زنی جوان در جنبش جوانان یا زنی دهقان در جنبش دهقانی دارد جزوی از فعالیت های او در جنبش زنان نیست؟ چرا؟ آیا می توان گفت كه فعالیت های زنی در جنبشِ مثلاً كارگری فقط اختصاص به استیفای حقوق كارگران دارد، نه غیركارگران و، بنابراین، فقط در چارچوب جنبش كارگری قابل اندراج است؟ یا فعالیت های زنی در جنبش زنان فقط اختصاص به استیفای حقوق زنان دارد، نه غیر زنان و، بنابراین، جز در چارچوب جنبش زنان نمی گنجد؟ و آیا می توان نتیجه گرفت كه جنبش زنان قابل ارجاع و تحویل به فعالیت های زنان در سایر جنبش های اجتماعی نیست؟ به گمان من، نه. توضیح این جواب منفی در گرو پرداختن به مسیلهٔ بسیار مهم تری است كه اینك بدان می پردازم.
3. آیا ظهور جنبش های اجتماعی مختلف، اعم از كارگری، دهقانی، دانشجویی، جوانان، زنان، و... را باید به فال نیك گرفت یا نه؟ به عبارت دیگر، اگر در ساحت جامعهٔ جهانی یا در ساحت یك جامعهٔ خاص، مثلاً ایران امروز، شاهد ظهور پی درپی جنبش های اجتماعی گوناگون بودیم، این امر را نشانهٔ سلامت و بسامانی جامعه تلقی كنیم یا نشانهٔ بیماری و نابسامانی آن؟ از سویی، شك نیست كه ظهور هر جنبش اجتماعی، مثلاً جنبش كارگری، كمابیش حاكی از این است كه گروهی از شهروندان جامعه در معرض ظلم و بیداد واقع شده اند و حقوقشان به كلی تضییع شده یا كاملاً استیفا نشده است؛ و این جای درد و دریغ دارد. از سوی دیگر، این نیز قطعی است كه ظهور هر جنبش كمابیش حكایت از این نیز دارد كه گروهی مظلوم و ستمدیده: اولاً، به مظلومیت و ستمدیدگی خود آگاهی یافته اند (پیشرفت در ساحت آگاهی)؛ ثانیاً، از این مظلومیت و ستمدیدگی احساس نفرت و بیزاری پیدا كرده اند (تطهیر (catharsis) در ساحت احساسات و عواطف)؛ و ثالثاً، اراده كرده اند كه برای تغییر وضع و حال یا فرآیندی كه ستم بار و ناقض حقوق است بكوشند (اصلاح در ساحت اراده)؛ و این موجب خوشحالی و مسرت است.
تا اینجا به نظر می رسد كه ظهور هر جنبش اجتماعی، به یك اعتبار، از نشانگان بیماری و نابسامانی جامعه است و، به اعتباری دیگر، از علایم سلامت و بسامانی آن. اما ـ و جان كلام اینجاست ـ واقعیت این است كه ظهور هر جنبش اجتماعی نشان دهندهٔ عمق انحطاط و سقوط اخلاقی و معنوی جامعه است؛ نه از این لحاظ كه گویای ظلم و بیدادی است كه بر گروهی از شهروندان آن جامعه می رود (و به آن اشاره شد)، بلكه از این لحاظ كه نشان می دهد فقط آن گروه مظلوم و ستمدیده است كه برای تغییر آن وضع و حال یا فرآیندی كه حقوقش را تضییع می كند به عمل دست می یازد، و دیگران خود را درگیر دفاع از حقوق او نمی كنند. مثالی بزنم. می توان هر جامعه را به سه بخش تقسیم كرد: كارگران، كسانی كه حقوق كارگران را تضییع می كنند، و كسانی كه نه كارگرند و نه تضییع كنندهٔ حقوق كارگران. در جامعه ای كه دستخوش انحطاط و سقوط اخلاقی و معنوی نباشد، فقط بخش اول، یعنی خود كارگران، در صدد بازپس گرفتن حقوق تضییع شدهٔ خود از بخش دوم برنمی آیند، بلكه بخش سوم نیز این كار را برعهده می گیرد. بخش سوم نمی گوید: ما كه كارگر نیستیم. كارگران خودشان بروند و حقوق خود را مطالبه و استیفا كنند ، بلكه خود این بخش سوم نیز، درست مثل وقتی كه حقوق خودش ضایع شده باشد، دست به عمل می زند. و فقط وقتی جنبشی به نام جنبش كارگری پدید می آید كه این بخش سوم كاری به كار دفاع از حقوق كارگران نداشته باشد و آنان را تنها بگذارد. ظهور جنبش كارگری فقط وقتی ضرورت می یابد كه كارگران احساس كنند كه در دفاع از حقوق خود تنهایند و غیركارگران كاری به كار آنها ندارند؛ وگرنه اگر همهٔ شهروندان جامعه، اعم از كارگر و غیركارگر، در برابر تضییع كنندگان حقوق كارگران بایستند، دیگر چه ضرورتی برای جنبش كارگری هست؟ عین این سخن در باب همهٔ جنبش های اجتماعی دیگر نیز صادق است. جنبش دانشجویی از احساس تنهایی همه گیر دانشجویان پدید می آید، و جنبش جوانان نیز ناشی از احساس تنهایی فراگیر جوانان است، و.... جنبش زنان نیز از این حكم مستثنا نیست. اگر جامعه ای از چنان مرتبهٔ والایی از اخلاق و معنویت برخوردار باشد كه فقط زنان مجبور نباشند از حقوق زنان دفاع كنند و مردان نیز در این جهت همدوش و همپای آنان گام بردارند، چه ضرورتی برای جنبش زنان می ماند؟ فقط وقتی جنبش زنان ضرورت وجود پیدا می كند كه جامعه به حدی از تَدَنّی و فرومایگی اخلاقی و معنوی تنزل كرده باشد كه مردان آن جامعه بگویند: زنان، خودتان دست بالا كنید و وارد كار بشوید. امیدی به ما نداشته باشید. ما مَردیم و مردان را با مسایل و مشكلات زنان چه كار؟ نهایت كاری كه ما می توانیم كرد این است كه خودمان حقوق شما را تضییع نكنیم. اما دفاع از حقوق شما در برابر نهادها یا كسانی كه بر شما ستم و بیداد می كنند به ما ربطی ندارد.
لُب سخنم این است كه ظهور هر جنبش اجتماعی همیشه حاكی از این است كه یك گروه اجتماعی به این احساس رسیده است كه تنها و بی یار و یاور است و بقیهٔ شهروندان جامعه اش یا جزو تضییع كنندگان حقوق اویند یا، اگر حقوقش را هم تضییع نمی كنند، باری، دغدغهٔ وضع و حال و سرشت و سرنوشت او را هم ندارند و، بنابراین، اگر بناست حقوقش را استیفا كند، فقط خودش باید دست به كار شود و چشمداشتی از سایر شهروندان نباید داشته باشد. و اگر این احساس، احساس درستی باشد باید پذیرفت كه با جامعه ای غیراخلاقی و دور از معنویت روبه روییم.
برای توضیح مطلب، از قیاس و تنظیری استفاده كنم. اگر جامعه ای چنان باشد كه در آن اگر به فردی ظلم شود هیچ كس به كمك او نیاید و خودش به تنهایی ناچار به دفاع از خود باشد، این جامعه، چه آن فرد بالاخره بتواند حق خود را بگیرد چه نتواند، به هر تقدیر، جامعهٔ غیراخلاقی و بی معنویتی است. چرا سخنی كه در مورد افراد صادق است در مورد گروه های اجتماعی صادق نباشد؟ وانگهی، اگر بنا باشد كه هر گروه اجتماعی ای یك تنه و به تنهایی حقوق خود را مطالبه و استیفا كند، از آنجا كه هر گروه اجتماعی در درون خود از گروه های اجتماعی كوچك تری تشكیل شده، و هر یك از آن گروه های اجتماعی كوچك تر نیز از گروه های اجتماعی باز هم كوچك تری تكوّن یافته، و این خردتر و خردتر شدن گروه های اجتماعی حدّ یقف ندارد، با پدیدهٔ بسیار نامطلوبی مواجه می شویم و آن این كه از درون هر جامعه ای، هزاران جنبش اجتماعی سر برمی آورند كه هر یك از آنها فقط جویای حقوق خود است و بی اعتنا به تضییع شدن حقوق سایر شهروندان؛ و این امر آثار و نتایج روان شناختی و جامعه شناختی سوء و ضبط و مهارناپذیری خواهد داشت.
4. در عین حال، صِرفِ فعالیت اجتماعی داشتن زنان و صِرفِ حضور و موفقیتشان در ساحت های مختلف زندگی اجتماعی، اعم از ساحت فرهنگ، ساحت سیاست و ساحت اقتصاد، به معنای تكوّن جنبش زنان نمی تواند بود. شرط لازم (و البته نه كافی) پیدایش جنبش این است كه گروهی از انسان ها به مرحلهٔ خودآگاهی برسند و خودآگاهی مستلزم فاصله گرفتن از خود و با چشم خود به خود نگریستن است. فاصله گرفتن از خود به معنای بی طرفانه و واقع بینانه با خود مواجه شدن است و از هرگونه خودشیفتگی، جزم و جمود، تعصب و پیشداوری نسبت به خود دست شستن. با چشم خود به خود نگریستن نیز به معنای استقلال رأی و خود را از چشم دیگران ندیدن و به داوری های دیگران پایبند و دلبسته نبودن و توجه عمیق به این نكته است كه ما بردهٔ آن كسی هستیم كه به داوری هایش اهمیت می دهیم.
از این رو، می توان گفت كه فعالیت های چشمگیر زنان ایرانی، در ایران كنونی، به همان میزان و درجه به یك جنبش زنان نزدیك شده است كه زنان ایرانی توانسته باشند از چشم خود (نه از چشم مردان) به خود بنگرند و خود را با واقع بینی و بی طرفی هرچه تمام تر ببینند.
●دربارهٔ نویسنده
مصطفی ملكیان متولد 1335 است. در 1352، تحصیل در رشتهٔ مهندسی مكانیك را در دانشگاه تهران آغاز كرد و پیش از به پایان رساندن آن به رشتهٔ فلسفه وارد شد و، در 1365، مدرك كارشناسی ارشد در این رشته از دانشگاه تهران دریافت كرد.
از استاد ملكیان، كتاب های راهی به رهایی، و در رهگذار باد و نگهبان لاله (دو جلد) به چاپ رسیده است. مشتاقی و مهجوری نام اثر دیگری است از ایشان كه در دست انتشار است.
ترجمهٔ كتاب های گابریل مارسل، نوشتهٔ سَم كین، ویتگنشتاین، نوشتهٔ هادسن، سیری در سپهر جان (مجموعهٔ مقالات)، و نگریستن از ناكجا به هركجا، نوشتهٔ تامس میگل، نیز از او منتشر شده است.مصطفی ملكیان در حال حاضر به تدریس فلسفه در دانشگاه های تهران و تربیت مدرس اشتغال دارد.
مصطفی مل 1603 یان
ماهنامه زنان