میان وجود و عدم

مردهای ایرانی، آنها که تا به حال پای از وطن بیرون نگذاشته اند، در آن ساعات اولیه پرواز سرگیجه ای دارند که البته دلیلش افت فشار وارتفاع زیاد نیست. چرخ های هواپیما که بسته می شود، گره های روسری باز می شود و آنها که تا به حال غیر از محارم و فیلم های خارجی تلویزیون ایران زن بی حجابی ندیده اند، حالت غریبی را تجربه می کنند....

گروه زنان گوپی 1905

مردهای ایرانی، آنها كه تا به حال پای از وطن بیرون نگذاشته اند، در آن ساعات اولیه پرواز سرگیجه ای دارند كه البته دلیلش افت فشار و ارتفاع زیاد نیست. چرخ های هواپیما كه بسته می شود، گره های روسری باز می شود و آنها كه تا به حال غیر از محارم و فیلم های خارجی تلویزیون ایران زن بی حجابی ندیده اند، حالت غریبی را تجربه می كنند، اندك اندك مانتوها، بلوز و شلوار می شوند و پاشنه های كوتاه، بلند و چیزی نمانده به فرود كه دیگر نمی توان همراهان مهرآباد را تشخیص داد، این سیوال كه چهره واقعی كدام بود هم لحظه ای در ذهن برقی می زند و با رسیدن به جایی كه ایران نیست و برخی مسافران شبیه آدم های كوچه و خیابان می شوند، رنگ می بازد. ایرانی دور از وطن در آغاز سفرش و با دیدن بلادی كه حال و هوای مردمش شبیه هموطنانش نیست، به حالت خیرگی مقطعی می افتد، برای كشورهای همسایه كه میزبان ایرانیان زیادی بوده اند، این حالت شناخته شده است، وضعیتی كه با چند روز ماندن و چشم گشودن عادی می شود و عاقبت به سر می آید، برخی زنان مسافر نیز در آن روزهای اول متمایز از كسانی هستند كه در بی حجابی با آن ها همانندند، آرایش غلیظ ایرانی ها البته تفاوت ها را آشكار می كند و روزهای بعد كمرنگ می شود و همگون با همان دیار. با همه اینها گویا نه مرد ایرانی و نه زن ایرانی در این فضا احساس راحتی نمی كند. وضعیت پوشش در ایران آنقدر با روحیاتشان اُخت شده كه نه به این راحتی می توان تركش كرد و نه به آسودگی می توان نوع دیگری را آزمود. این تقریباً حال و روز ایرانی های كم سفر به بلاد غیر است. اما شاید برای یك غیرایرانی كه در خیابان های تهران قدم می زند، چیزی جالب تر از پوشش زنان نیست، آنها نه مانند زنان عربستان برقع بر رخ دارند و نه مانند اروپایی ها با آستین حلقه ای و موی افشان این سو و آن سو می روند، آنچه هست كاملاً منحصر به فرد است و برای همین جاست. از سال 57 كه انقلاب پیروز شد و اصول اسلامی حاكم، نزدیك به سه دهه می گذرد. جامعه ایرانی در این سال ها كه هیچ كدام مثل هم نبودند بارها و بارها زیر و زبر شد. دهه شصت در همسایگی با جنگ گذشت و بیرق آرمان های بزرگ و جهانی برافراشته بود، ریاضت جنگی و اقتصادی كه كمربندهایش را هر روز سفت و سخت تر می كرد آنچنان بود كه همه را شبیه به هم می ساخت. در پوشش و حتی گفتار، آنچنان كه اصطلاح برادر و خواهر بر زبان عامه بود و چادرهای سیاه و پیراهن های افتاده بر شلوارهای پارچه ای تصویر ثابت كوی و برزن. اما چنین نیز نماند.  
نسل تازه وارد به دنیا و متولدین این سال های صعب یك دهه بعد پا می گرفتند و پا به خیابان می گذاشتند و نفسی بی بوی باروت می كشیدند. آهسته، آهسته چادرهای سیاه، مانتوهای مشكی شدند و هر سال كه گذشت رنگی تر و گونه گون تر. آن تصویر ثابت سیاه و سفید دیگر متحرك شده بود و رنگی. بدحجابی واژه مانوسی بود كه در این سال ها كه روز و روزگار تغییر می كرد بیشتر شنیده می شد و البته این بار نه با آن غلظت سال های شصت كه گاه با خشونت همراه بود و تهدیدات هراس آور. عقوبت بدحجابی به بسترسازی و كار فرهنگی نیز آمیخته بود یعنی باید كاری كرد كه بی هیچ حرف و حدیثی حجاب مصون بماند و زنان با رغبت تمام در مستوری بكوشند، اما با این همه، عبارت بدحجابی همچنان پابرجا ماند با همان عقبه هراس آورش.
لفظ بی بدیل بدحجابی كه همان سال های صدر انقلاب در دهان انقلابیان می چرخید و گاه به پسوند مرگ نیز مزین می شد هم از همان عباراتی بوده و هست كه تنها در ایران می توان شنید. بدحجابی پدیده ای است میان وجود و عدم. هم هست و هم نیست. در دیگر كشورهای اسلامی تكلیف روشن است، آنها كه حجاب دارند همه زلف را به زیر مقنعه و روسری برده اند و آنها كه ندارند هم كه ندارند. می توان خط كش تفكیك را به میان گذاشت و این دو رسته را دسته بندی كرد؛ بی حجاب ها و باحجاب ها. اما در ایران كه همه باحجاب هستند البته بدحجابی ممزوجی از هر دو است. هم بودن و هم نبودن. این است كه ناظر بیرونی نه آداب متصلبی كه از بگیر و ببند و حكایت در حصار بودن زنان شنیده است را در ایران می بیند و نه زنان را مانند مرز و بوم خود می یابد. آنچه هست گویا حاصل سال ها مدارای دو طرفه قانون و مردم است، قانونی كه گاه به وقت گرمای هوا، گیراتر می شود و تذكر و توبیخ ثمره اش و گاه آرام و ملایم و در نهایت آنچنان می شود كه امروز در خیابان ها می بینیم، سنتزی میانه آنچه باید باشد و آنگونه كه نباید بود، انگار كه همه همین را می خواسته اند و این توافقی است میان ارزش و ضدارزش. اما اینكه چهره واقعی كدام است را باز باید در همان پرواز پیدا كرد، هواپیما مرز ایران را كه زیر بال می گذراند باز همه چیز تغییر می كند. روسری از چمدان ها بیرون می آید، مانتوها بر تن می رود، خلبان چند بار تكرار می كند كه تا چند دقیقه دیگر در مهرآباد خواهد نشست و همه چیز به قرار اول بازمی گردد و تا ساعتی دیگر مسافران همرنگ جماعتی می شوند كه در كوچه و خیابان می روند و می آیند با روسری و مانتو.
محمد رهبر

روزنامه شرق