زن ایرانی در برزخ سنت و مدرنیته
مدرنیته فرایندی است که با اندیشه نوآوری و نوسازی، افسون زدایی از مراجع اقتداری چون سنت و مذهب، جایگزینی عقلانیت دنیوی به جای باورهای آسمانی در سر و ساماندادن به زندگی جاری، و تکیه بر علم و تکنولوژی به عنوان نیروی محرکه پیشرفت عجین شده است.
پرداختن به نمونه آرمانی زن مدرن و تعیین جایگاه زن ایرانی در رابطه با آن - به ویژه در طرحی مختصر و مقدماتی - از همان آغاز با خطر ارایه تصویرهای شماتیک و کلیشه ای بهجای بررسی تجربیات زنده، مشخص و متنوع زنان ایرانی روبرو است.
بر این امر، می بایست دشواری بررسی وضعیت زنان از نگاه مردان را نیز افزود. با علم به این محدودیت ها که این نوشته نیز از آن بری نیست، در این جا و به عنوان طرح مقدماتی تنها می توان به چند مفهوم پایه ای که در روشن ساختن مفهوم زن مدرن و موقعیت زنان ایرانی می بایست مدّ نظر قرار گیرند اشاره نمود.
● سنت و مدرنیته
نخست آن که مدرنیته فرایندی است که با اندیشه نوآوری و نوسازی، افسون زدایی از مراجع اقتداری چون سنت و مذهب، جایگزینی عقلانیت دنیوی به جای باورهای آسمانی در سر و ساماندادن به زندگی جاری، و تکیه بر علم و تکنولوژی به عنوان نیروی محرکه پیشرفت عجین شده است. در واقع مسیله اساسی مدرنیته، پایان یافتن سیاست، اخلاق و فرهنگ دینی است که تنهادر پرتو آن دموکراسی به معنای دقیق کلمه موضوعیت و فعلیت می یابد (1). از این رو آنتونی گیدنز رویارویی با سنت را ذات مدرنیته می داند. زیرا در فرهنگ های سنتی، گذشته مورداحترام است و نهادها ارزش دارند. فرد سنتی نیز کسی است که در متن و بستر کردار های سنتی زندگی می کند، بی آن که به آن بیاندیشد. اما سنت گرایی واکنشی است دفاعی که آگاهانه با رجعت به سنت ها، در پی حل معضلاتی است که دنیای مدرن پیش روی قرار می دهد. حال آن که مدرنیته به افسون زدایی از آن ها می پردازد.
با این وجود نقدهای پسامدرنیستی، دوگانگی بین سنت و مدرنیته را قابل مکث دانسته و حتا برخی از نحله های آن از ضرورت نوعی بازگشت و احیای سنت سخن می گویند (2). برخی از اندیشمندان ایرانی نیز به ناکارایی قطبی کردن و رویارو قرار دادن سنت و مدرنیته اشاره می کنند. برای نمونه جمشید بهنام برآنست که بین سنت و تجدد پیوندهای ظریفی وجود دارد. به زعم وی اصالت فرهنگی را می توان حفظ کرد، درحالی که آسان تر می توان سنت ها را رها کرد. او هشدار می دهد هرنوع تجدد بیرونی اگر با خاطره ها و تجربه های جمعی تلفیق نشود، ریشه کن خواهد شد(3). برخی نیز براین نکته تاکید می ورزند که دوگانگی تجدد و سنت در ایدیولوژی مدرنیسم، بیشتر محصول تلاش برای تعریف و فهم خود بوده است تا آن که پیچیدگی های جامعه سنتی را شناسایی کند. از این رو این گروه بر آنند که به مسیله تنوع جوامع سنتی، تداخل سنت و تجدد، ظهور تجدد از درون سنت ها و نوسازی سنت، به گونه ای درخور پرداخته نشده است (4). حتا برخی نیز از مدرنیته متکی بر سنت سخن می گویند. عباس میلانی در بحث مشابهی از ضرورت در آمیختگی سنت و مدرنیته دفاع می کند و خلاصه نمودن تاریخ مدرنیته به غرب را خطا می داند و تا آنجا پیش می رود که مدعی می گردد تجدد در بسیاری از زمینه ها در ایران پیش تر از غرب آغاز گشت (5).
این حقیقتی است که تجددطلبی نفی همه سنت ها نیست، هرچند بی شک بررسی نقادانه آن ها است. مدرنیته نقد نگرشی است که سنت را به ایدیولوژی بدل می سازد. نقد کرداری است که سنت ها را راهنما والگوی زندگی روزمره فرد می نماید و با مشروعیت بخشیدن به آن، سنت ها را دایما باز تولید می کند. این نیز حقیقتی است که هیچ جامعه ای با نفی و گسست یک شبه از گذشته خویش به پیش نرفته است. در جهان مدرن بسیاری از سنت ها پا برجایند و مدرنیته نیز به نوعی سنت بدل گشته است. اما آن چه مدرنیته را از سنت گرایی و زیست سنتی جدا می سازد، همان خصلت انتقادی مدرنیته و راز زدایی آن از سنت به جای پیروی از آنست. همچنین مدرنیته، مرجعی غیر دنیوی و غیر عقلی برای اداره امور خود نمی شناسد. کم رنگ نمودن این ویژگی های اساسی مدرنیته، به تقلیل گرایی و تبدیل آن به شبه مدرنیسمی می انجامد که جوامع پیرامونی چون ایران سخت از آن رنج برده اند. ماشا الله آجودانی در اثر خود در باره مشروطه ایرانی و بررسی ریشه های نظری ولایت فقیه هشدار می دهد که روشنفکران صدر مشروطه با چنین تقلیل گرایی ای به بقای نیرومند سنت گرایی به ویژه در قالب گفتمان های دینی یاری رسانده اند. شاید هم ازاین روست که برخی دیگر از متفکران ایرانی همچون داریوش آشوری بر تقابل مدرنیته با سنت تأکید بیشتری نموده و شناخت فرهنگ غرب را راه دست یابی به مدرنیته می دانند (6). این نه به معنای کپی برداری و پذیرش هر آن چه در غرب رخ داده است، بلکه تأکیدی است بر این واقعیت که در زمانه ای که جهانی شدن به روند تحولات، شتابی بی مانند بخشیده است، نمی توان و نباید به مشکلات جامعه ایران با نگرشی محلی و یکسره بومی نگریست.
● مدرنیته و فردیت
مفهوم مدرنیته عمبقا به فردیت گره خورده است. در جوامع پیشامدرن آحاد جامعه تنها به یمن خودسپاری، ابراز وفاداری و مستحیل شدن در جمع هویت می یابند. حال آن که در جوامع مدرنبا رشد فردگرایی، تاکید بر هویت فردی و شخصیت مستقل، مبنای تنظیم روابط اجتماعی می گردد. به زبان دورکیم اگر در جوامع پیشامدرن، انکار مصالح فردی و یا تابع جمع نمودن آن مبنای همبستگی اجتماعی مکانیکی است، در جوامع مدرن تحقق فردیت و استقلال افراد، پایه وابستگی متقابل و همبستگی ارگانیک است.
اما فردیت مدرن چگونه شکل گرفته است؟ بنظر آنتونی گیدنز مدرنیته از سه ویژگی اساسی برخوردار است:
1) فرامحلی شدن روابط انسان ها که محصول غلبه بر جدایی زمان و مکان در روند جهانی شدن است،
2) غلبه نظام های انتزاعی، کارشناسانه و نشانه های نمادین که غیرشخصی شدن هر چه بیشتر روابط اجتماعی را در بر دارد،
3) کیفیت بازتاب دهنده مدرنیته که خودشناسی انتقادی و یا به عبارت دقیق تر شکل گیری فردیت خوداندیش ، خودنگر و درنگنده (Self Reflective)، و همچنین شکل گیری هویت شخصی (Self Identity)و متحقق ساختن خویشتن از جمله پیامدهای آنست که آن را از نظام و روابط پیشامدرن و سنتی جدا می سازد )7(. فرد مدرن به جای دنباله روی و تبعیت از سنت، خود ناگزیر از ارزیابی، انتخاب و تصمیم گیری است، امری که او را هر چه بیشتر به کنش گری جانبدار (سوبژکتیو) بدل می سازد. هابرماس نیز بر آن است که مدرنیته و خوداندیشی انتقادی، تعیین سرنوشت خود و متحقق ساختن خویش، مادامی که نگاه آدمی دنیوی نگردد، شکل نخواهد گرفت (8) .
دیگر آن که همان گونه که گیدنز تاکید می کند با حاکم شدن فرد بر سرنوشت خویش در مدرنیته، نقش روندهای قابل پیش بینی در زندگی افراد کاهش می یابند. علاوه بر آن با هجوم اطلاعات روزافزون، حقایق جدیدی شکل می گیرند که موجب تردید در صحت قضاوت های پیشین می شوند. چنین تحولی فرد را با عدم اطمینان به حقیقت روبرو می سازد که حاصل آننوعی ناامنی روانی است. با این وجود همین شکل گیری فردیت مستقل، خودمختار و امکان گزینش فعال و خودشناسی انتقادی است که به مدرنیته و انسان مدرن خصلتی پویا می بخشد.
بی شک مدرنیته در جهان امروز از تنوع و میزان رشد متفاوتی برخوردار است که بازتابی از شرایط بومی جوامع گوناگون است. شرایط و میزان رشد مدرنیته و شکل گیری فردیت در جوامعی همچون ایران به شدت محدودتر از جهان غرب است. اما انکار خصلت جهانی مدرنیته و منحصر دانستن آن به غرب، ادعای خطرناکی است که غالباً ریشه در اندیشه غرب محورانه دارد و بسیاری از متفکران بزرگ غربی از ماکس وبرگرفته تا به امروز بدان دچار بوده اند (9). روند توسعه شهرنشینی و صنعتی شدن، افزایش تخصص و تقسیم کار اجتماعی که نقش مهمی در گسترش تفاوت بین افراد، تضعیف همنوایی گروهی و وجدان جمعی و توسعه فردگرایی دارد، پدیده ای عمومی است که در جوامع گوناگون با شدت و ضعف مختلف به چشم می خورد.
درجه رشد فردگرایی و کم و کیف آن در جوامع غربی نیز یکسان نبوده و تابعی از شرایط ساختاری متفاوت این جوامع است. علاوه برآن، عواملی چون تعلق طبقاتی، جنسی، قومی، نژادی و بالاخره پیشینه های فردی و اجتماعی در درجه رشد فردگرایی در بین افراد و گروه های اجتماعی گوناگون مؤثر است. با علم به این حقیقت، در این گفتار صرفاً به تأثیر جنسیت در چگونگی رشد فردگرایی در جوامع مدرن اشاره خواهد شد.
● تفاوت های فردیت مردانه و زنانه
به لحاظ تاریخی بین فردیت مردانه و زنانه تفاوت چشمگیری وجود دارد. به گفته ریتا لیلیستروم (Rita Liljestr m) پرفسور جامعه شناس و فمینیست سویدی، زمانی که تقسیم کارِ خانگی بر اثر گسترش کارٍ مزدی و اشتغال در اجتماع دستخوش تغییر شد، این نخست مردان بودند که به فردیت دست یافتند. با حضور هرچه گسترده تر انسان ها به مثابه فرد و نه چون عضوی از فامیل در حوزه اشتغال، در سازمان های اجتماعی و در دیگر نهادها، فردیت رشد یافت. رابطه فرد با پیرامون، دیگر نه بر محور مناسبات خانوادگی، بلکه همچون رابطه ای بین آحاد مستقل چامعه شکل گرفت. بر این اساس ، فعالیت های گوناگون مردان از یکدیگر تفکیک و مستقل گشت. زنان مزدوج اما در زندگی خانوادگی محبوس ماندند و به مثابه همسر، مادر و مسیول کارِ خانگی (بانوی خانه)، نقش واحد و درهم تنیده و "مکمل" مرد را همچنان بر عهده داشتند. حال آن که مردان گذشته از نقش شوهر و پدر در عین حال به عنوان فردی شاغل و شهروند آزاد فردیت نیز یافتند. اما دوگانگی ارزش ها در فرهنگ بورژوایی که امکان آموزش و اشتغال دختران طبقه متوسط را فراهم آورد، آن را به سلاحی علیه خود مردان بدل ساخت. بازار کار و بخش خدمات به منظور تامین سود خویش ، دیر یا زود ناگزیر از استخدام زنان مزدوج نیز بود. بدین گونه همسران و مادران توانستند علاوه بر عضو خانواده بودن، هویت دیگری به دست آورده و از درآمد مستقل برخوردار شوند. بدین ترتیب به تدریج الگوی جدیدی از خانواده طی دهه های گذشته در غرب و قبل از همه در کشورهای اسکاندیناوی شکل گرفت که بنابرآن، زن و مرد هر یک فرد مستقلی به شمار می روند که هم در امور خانوادگی والده و همسری برابر به حساب می آیند؛ هم در بازار کار حضور دارند؛ هم شهروند جامعه اند و هم هر یک برای خود از اوقات فراغت فردی برخوردارند (10). روندی که نشانگر سیر و چگونگی رشد تاریخی و اجتماعی فردیت در این گوشه جهان است.
بدین ترتیب رشد فردگرایی در مردان، ضرورتاً به تغییر موقعیت آن ها در خانواده و در رابطه بین دو جنس منجر نگشت. به عبارت روشن تر شکل گیری هویت مستقل و فردیت یافتن مردان با تغییر نقش جنسی آنان توأم نشد. اما رشد و شکل گیری فردیت زنانه که به لحاظ تاریخی نسبت به مردان پسین تر بوده است، به استقلال نسبی زنان از مردان، تغییر نقش جنسی شان و از حاشیه به متن کشیده شدن آنان منجر گشت. فردیت یافتن و شکل گیری شخصیت مستقل زنان، آشکارا به معنای کاهش وابستگی آنان به مردان و به زیر سیوال رفتن نقش جنس دوم و نیمه دیگری بود که پیش از این خود را با نیمه اول و در سایه آن تعریف می نمود.
به عبارت دیگر فردیت یافتن زنان با استقلال مادی آنان، یافتن خودآگاهی زنانه، پایان بخشیدن به تلقی ای از نقش سنتی زن (که او را با مادر، همسر و بانوی خانه دار بودن و جنس دوم تعریف می کند)، و بالاخره با به رسمیت شناختن سروری زنان بر بدن خویش و چگونگی پاسخ گویی به نیازها و خواهش های جنسی و کلاً آزادی های جنسی زنانه همراه گشته است. از این رو رشد فردگرایی در زنان به ناگزیر به چالشگری علیه نقش تاکنونی مردان نیز منجر گشته است.
تعجب انگیز نیست که در فاز اول رشد فردگرایی در جوامع غربی - به رغم مبارزات پیگیر زنان و دست آوردهایشان - گفتمان های فمینیستی نقش تعیین کننده ای در جامعه نیافتند. زناندر نیمه اول قرن بیستم در بسیاری از کشورهای غربی نه تنها از حقوق خانوادگی محروم بودند، بلکه حتا فاقد حق رأی بوده و شهروند برابر نیز به شمار نمی آمدند. حال آن که از اواخردهه 1960 و به ویژه از آغاز دهه 1970 تا به امروز گفتمان های فمینیستی نه فقط در زمینه مبارزه برای حقوق برابر در خانواده، بازار کار، اجتماع ، سیاست و سکسوالیته، بلکه با تلاش در جهت فمینیزه کردن ارزش های جامعه، به یکی از مطرح ترین گفتمان های اجتماعی بدل گشته اند.
با این همه، همان گونه که لیلیستروم تاکید می کند زن مدرن در غرب نیز در کشمکشی دایمی بین توجه به خود و مراقبت و نگهداری از دیگری به سر برده است (همان منبع پیشین). امری که به صورت کیفی روند فردگرایی در زنان و مردان را متفاوت ساخته است. پروسه فردیت یافتن مردان به جدایی هر چه بیشتر زندگی خصوصی از عمومی و تأکید بر ایجاد حد فاصل بین خود و دیگری - فرد از اجتماع - منجر شده است. حال آن که فردیت یافتن زنان با ایجاد حدفاصل با دیگری استقلال از مردان را نیز در بر داشته است. ایجاد چنین حد فاصلی به ویژه در روابط نزدیک زناشویی و خانوادگی به مراتب دشوارتر است. علاوه بر آن، فردیت زنانه با زیر سیوال بردن تمایز مرزهای خصوصی و عمومی نیز همراه بوده است. به عبارت روشن تر زنان به منظور استقلال یافتن در خانواده و تأمین حقوق خود، خواستار مداخله اجتماع در برخی از حوزه های حریم خصوصی نیزشده اند. خواست ممنوعیت خشونت در خانواده، حق شکایت علیه تجاوز جنسی شوهر، ایجاد امکانات اجتماعی بیشتر برای تقسیم کار عادلانه تر در خانه و در مراقبت از فرزندان، خواست مزدی کردن کارِ خانگی و... نمونه هایی از این دست است. شعار فمینیستی خصوصی، عمومی است و امورشخصی محصول نوعی سیاست است، به طور کلی جلوه ای از تفاوت در روند فردیت یابی زنان و مردان است. البته این بدان معنا نیست که خواست مشترکی مبنی بر دفاع از حریم خصوصی در برابر مداخله اجتماعی وجود ندارد. اما کم و کیف این خواست در بین زنان و مردان متفاوت است.
● زنان ایران در برزخ سنت و مدرنیته
اگر شکل گرفتن زن مدرن، محصول فردیت یافتن زنان در دوران پسین مدرنیته است، پس موقعیت زنان ایرانی که از جامعه ای برخاسته اند که تکلیف خود را هنوز با مدرنیته نیز روشن نکرده است، چگونه است؟ جامعه ایران به رغم تحولات چشمگیر در قرن بیستم، هنوز در نیمه راه تجدد به سر می برد. از دیرباز صف آرایی و کشاکش بین طرفداران مدرنیته و سنت در ایران از جمله خود را در شکل مبارزه برای حقوق زنان در یکسو و مخالفت با آن در سوی دیگر به نمایش گذارده است. از یک سو کشف حجاب توسط طاهره قرهَ العین، مبارزات زنان در دوران مشروطه و پس از آن، مبارزه فعال زنان سکولار و پیشرو در آستانه انقلاب و به ویژه مبارزات امروز زنان و از جمله کمپین یک میلیون امضا، نشان از پیوند جنبش تجدد خواهانه یا خواست حقوق برابر زنان و مردان دارد. از سوی دیگر مبارزه علیه حقوق زنان توسط بسیاری از علما در عصر مشروطه ، تخطیه حق رای زنان توسط فناتیسم اسلامی در در دهه 1340، ایدیولوژی زن ستیز حاکم بر انقلاب سال 1357، گسترش قوانین تبعیض آمیز علیه زنان در دوران جمهوری اسلامی و کشمکش امروزین بین بنیادگرایان اسلامی و زنان نشان از پیوند تجدد ستیزی با ایدیولوژی زن ستیز در تمامی این دوران دارد.
با این همه پیش از این، زنان غالباً تنها در جنبش های عمومی حضور یافته و به ندرت خواست های مستقل خود را مطرح نمودند. اما این جدال پس از پیروزی انقلاب اسلامی ایران وارد دور جدیدی گشته و از کیفیت نوینی برخوردار شده است که بنابر آن زن ستیزی مهم ترین مظهر سنت گرایی و دفاع از حقوق زنان به اصلی ترین معیار مدرنیته بدل گشته است. این بار حضور زنان در مبارزات اجتماعی در اساس نه صرفاً با پیروی از خواست های عمومی بلکه با تأکید بر خواست های ویژه زنان همراه شد. تظاهرات زنان در روز جهانی زن در اسفند ماه 1358 نقطه آغاز این دوره جدید بود. با این همه، این مبارزات نه در متن مدرنیته بلکه به منظور دست یابی بدان جریان داردکه لاجرم بر کم وکیف خواست های جنبش زنان تاثیر گذاشته و محدودیت هایی را برآن تحمیل کرده است.
هر چند در بین زنان ایرانی نیز هم چون جوامع دیگر ، گرایشات فکری و گروه بندی و تعلقات اجتماعی متفاوتی وجود دارد و یکدست شمردن آن ها ممکن نیست، با این همه حتا بسیاریاز زنان مدرن ایران نیز از موقعیت برزخی بین سنت و مدرنیته خارج نشده اند. آن هم به این دلیل ساده که هنوز زندگی در جامعه مدرن را تجربه نکرده اند. علاوه برآن در ایران به جز موانع ساختاری، فشار سنت و افتدار دینی حاکم نیز روند پشت سر گذاشتن موقعیت برزخی زنان ایرانی را کند و دشوارتر نموده است و حتی بسیاری از زنان تجددطلب را به عقب نشینی و سازش با سنت واداشته است. در جامعه ای که ارزش های حاکم بر آن هنوز فردیت را نکوهش کرده و تجددطلبی و سکولاریسم را ارزشی "بیگانه"، "وارداتی" و غربی می خواند، رها شدن از برزخ سنت و مدرنیته بسیار دشوار است و چالشی گسترده و نیرومند را می طلبد. به ویژه آن که سیاست رسمی نیز بر پایه دین سالاری، تقویت مذهب و ارزش های سنتی و در رأس آن نظام ارزشی پدرسالار استوار است.
با این همه، با آن که بسیاری از زنان ایرانی از تجربه زندگی مدرن کاملاً برخوردار نیستند، اما در عمل در صف اول مبارزه برای مدرنیته قرار گرفته اند. به عبارت دیگر احتمالاً روند مدرنیته در ایران از مسیر طی شده در غرب از برخی جهات متفاوت خواهد بود که درآن خودآگاهی زنانه تقدم خواهد یافت. به لحاظ تاریخی در غرب مدرنیته نخست به تثبیت عقلانیتی مردانه منجر گشت، فردیت در مردان بر شکل گیری فردیت در زنان تقدم یافت و شکل گیری فردیت و خودآگاهی زنانه در مقیاسی گسترده پیامد دوران پسین مدرنیته به شمار می رود. اما در ایران و به ویژه در بین ایرانیان مهاجر، تلاش برای فردیت یابی زنان، به یکی از اصلی ترین نیروهای محرکه برای رشد فرهنگ مدرن در جامعه ایرانی بدل شده است. امری که می تواند در پیش قراولی جنبش زنان ایران در گذار به مدرنیته موثر افتد. شاید هم از این روست که در ایران مبارزه برای مدرنیته به یکی از اصلی ترین خواسته های جنبش زنان بدل گشتهاست. به همان گونه که دفاع از برابری زن و مرد معیار سنجش درجه ی آزادی و تجددخواهی در جامعه به شمار می رود.
در توضیح علل این ویژگی می توان به تأثیر سه عامل مهم اشاره نمود. نخست آن که در ایران چند دهه است که ایدیولوژی رسمی کشور تقویت اقتدار دینی، زن ستیزی و تجددستیزی است. جامعه روی آورده و بیش از هر زمان دیگر و بیش از دیگران از گذار به مدرنیته، سکولاریسم و دموکراسی استقبال می کنند. دیگر آن که طی همین دهه ها، روند جهانی شدن شتابی بی مانند به خود گرفته است. امری که امکان آشنایی و بهره جویی زنان ایرانی از دست آوردهای زنان در دیگر نقاط دنیا را افزایش داده است. آشنایی با موقعیت بهبود یافته زنان در جهان مدرن، نه تنها میل به مدرنیسم را در میان زنان ایرانی به مراتب بیش از مردان افزایش داده است، بلکه به روند فردیت یابی و خودآگاهی زنانه - دست کم در نزد زنان طبقه متوسط شهری و سکولار ایران - شتاب بخشده است. عامل سوم، مهاجرت چند میلیونی ایرانیان در این دو دهه است که با تأثیرپذیری از فرهنگ مدرن، در انتقال ارزش های برابری طلبانه به جامعه ایران نقش مؤثری ایفا می کنند. تحت چنین شرایطی زنان با تجربه اندوزی از انقلاب اسلامی با اشتیاق بیشتری به چالش علیه سنت و ایدیولوژی رسمی با این همه نباید در مورد ظرفیت و نقش پیشقراولی زنان ایرانی در گذار به مدرنیته دچار خوش بینی و غلّو گردید. نابرابری های گسترده بین زنان و مردان در ایران، شکاف عمیقی آفریده است و موجب عقب ماندگی فرهنگی بسیاری از زنان ایرانی گشته است. به گونه ای که گروه هایی از زنان خود فعالانه به حمایت و توجیه سنت و روابط پدرسالاری بر می آیند. علاوه بر آن این واقعیت که در ایران بخش غالب جمعیت زنان از اشتغال برخوردار نیستند، پروسه فردیت یابی آنان را کند می کند. در واقع این زنان طبقه متوسط شاغل، تحصیلکرده، شهری و سکولار هستند که بیش از همه می توانند به پیشقراولان واقعی مدرنیته در ایران بدل گردند. در این راستا نقش مهاجرت در تسریع این روند در نزد این گروه بسیار برجسته است.
● زنان مهاجر ایرانی: پیشقراولان مدرنیته
روشن است که توان و ظرفیت زنان ایرانی مهاجر در جذب فرهنگ مدرن به مراتب بیشتر از زنان داخل کشور است. البته این بدان معنا نیست که مهاجرت نقطه آغاز پی بردن زن ایرانی به ارزش های مدرن و به ویژه به حقوق جنسیتی خویش است، اما برای بسیاری از آن ها نقطه عطفی بوده است. علاوه برآن، زنان مهاجر ایرانی بیشتر از مردان به تطبیق با زندگی در جامعه مدرن تمایل نشان می دهند (رجوع شود به فصل چالشگری زنان مهاجر علیه نقش مردان و منابع شماره 11 تا 16(.
با این همه بین تغییر ارزش های فرهنگی با تغییر شرایط مادی زندگی فاصله ای چشمگیر وجود دارد. تغییر موقعیت تحصیلی و اقتصادی و به دست آوردن استقلال مادی، تغییر روابط حقوقیو حتا تغییر در مناسبات اجتماعی روزمره، معمولاً سریع تر از تغییر در باورهای فرهنگی صورت می گیرد. زن مهاجر ایرانی مدرن که در غرب بسر می برد به لحاظ عینی معمولاً بازندگی برزخی روبه رو نیست. اما پیشینه فرهنگی او کوله باری از الگوهای سنتی و برزخی بر جای گذاشته است که در بسیاری از مواقع مانع از آن می گردد که ذهنیت وی با موقعیتعینی که در آن به سر می برد، تطبیق یابد. به عبارت روشن تر هرچند زنان ایرانی مهاجر در مقایسه با دیگر زنان ایرانی به گونه ای چشمگیرتر از موقعیت برزخی و کشاکش بین سنت و مدرنیته فاصله گرفته اند، اما بیشتر آن ها هنوز یکسره از آن خلاص نشده اند. چگونگی تلفیق برخورداری از حقوق خویش و میزان مسیولیت پذیری فردی، میل به استقلال طلبی از یکسو و اتکاء به مردان در رتق و فتق امور جاری و گاه در تصمیم گیری های اساسی از سوی دیگر، برخورداری از آزادی های جنسی و در عین حال نگرانی از قضاوت دیگران و توجه بیش از حد به آن، کسب خودآگاهی زنانه و در عین حال تبعیت از نقش های سنتی در تقسیم کارِ خانگی، در نگهداری از کودکان و در زندگی زناشویی، افزایش میل به فعالیت های سیاسی، اجتماعی و فرهنگی و در عین حال تمکین به رهبری قویاً مردانه در این فعالیت ها و به زیر سوال نبردن آن، نمونه هایی از این موقعیت برزخی، دوگانکی ها و کشاکش بین سنت و مدرنیته در نزد بسیاری از زنان مهاجر ایرانی است. در این میان به ویژه زنانی که در جوامع مدرن غربی در موقعیتی حاشیه ای به سر می برند، کمتر شانس و امکان آن را می یابند که به کشاکش درونی خود بین سنت و مدرنیته در راستای هویت یابی مدرن پایان دهند.
علاوه بر آن، همان گونه که هایده مغیثی اشاره میکند تبعیض قومی و نژادی و یا تحقیر اقلیت قومی، خطر رویکرد فرد به فرهنگ خودی و پیشین را افزایش می دهد، امری که می تواندبه دفاع بسیاری از زنان از برخی از ارزش های سنتی بیانجامد (11). او بر آن است که زندگی در سرزمینی که به آن تعلق نداری می تواند اولویت های اجتماعی و سیاسی و اشتیاقفردی را به خاطر حمایت از مرتبت جمعی، و هویت فرهنگی را به بهای آسیب رساندن به برابری جنسیتی و حقوق دمکراتیک به پشت صحنه براند.
شاید حتی بتوان رویکرد برخی از روشنفکران ایرانی به سازش با سنت و اندیشه های سنت گرایانه - که از جمله خود را در دنباله روی گروه کثیری از فمینیست های سکولار از فمینیسماسلامی به نمایش می گذارد - را ناشی از حضور ناخود آگاه اما سنگین این عامل دانست.از سوی دیگر علی اکبر مهدی نیز در همین راستا تأکید می کند زن ایرانی نوگرا چه در ایران و چه در غرب، از نوعی احساس دگربودگی (Othernes) رنج می برد. او در پژوهش پرسشنامه ای خود از سه گرایش تجدد طلبانه، گرایش سنتی و گرایش نیمه سنتی - نیمه تجددطلبانهدر میان زنان مهاجر ایرانی در آمریکا نام می برد و از هویت متغییر زن مهاجر ایرانی نسل اول سخن می گوید که هنوز تعریف ثابت و روشنی از خود و دیگری ندارد. هم از اینرو، او انتظار بروز مجموعه خصایص فرهنگی و اجتماعی باثبات ازسوی آنها را منطقی نمی داند (12). برخی دیگر از پژوهشگران نیز بر آنند هر چند زنان مهاجر ایرانی از ظرفیتبهتری برای ادغام در جامعه جدید برخوردارند، با این همه، فقدان فردیت در فرهنگ ایرانی مانع مهمی در جذب هرچه بیشتر ارزش های نوین، حتا در بین زنان بوده و آنان نیز نمی توانند از تقابل فرهنگی و بحران هویت برحذر باشند (13).
با این همه، همان گونه که خود این پژوهشگران نیز اذعان دارند حاکم بودن تجدد درغرب، تأثیر مهمی درگسترش تمایلات تجددطلبانه زن ایرانی مهاجر دارد. حال آن که نوگرایی در ایران نوعی انتخاب و چالش در برابر ساختارحاکم به شمار رفته و با دشواری های فراوانی روبروست. همچنین این واقعیت که در ایران تجدد ستیزی، ایدیولوژی رسمی دولتی به شمار می رود، انگیزه ارایه تصویری مدرن از خود در نزد جهانیان را افزایش داده است. این گرایش به ویژه در میان زنان، به منظور نشان دادن فاصله با حکومتی که از آنِ خود نمی دانند بسیار نیرومند تر است. این امر همچون مکانیسم دفاعی برای غلبه بر تصویری که جوامع غربی به یمن انقلاب اسلامی از ایرانیان یافته اند، نقش مؤثری در تمایل هر چه بیشتر آنان و به ویژه زنان در جذب ارزش های مدرن داشته است.
علاوه برآن، این خطر که مهاجرین ایرانی در واکنش به تبعیض نژادی به فرهنگ سنتی پیشین روی آورند، به مراتب در مردان بیشتر از زنان است. زیرا برای زنان رجعت به فرهنگ سنتی پدرسالار از جذابیت چندانی برخوردار نیست. و بالاخره، برداشت زنان مهاجر ایرانی نسبت به جامعه مدرن، بسته به پیشینه و موقعیت اجتمایی و سنی اشان متفاوت است. آنان هرچه از سطح تحصیل و اشتغال بالاتر و زمینه روشنفکری و سکولاریسم بیشتری برخوردار باشند و به لحاظ سنی جوانتر باشند به جذب فرهنگ مدرن تمایل بیشتری نشان می دهند . پژوهش های من در سوید درباره خانواده های جدا شده و همچنین خانواده هایی که با یکدیگر به سر می برند نشان می دهد که در هردو گروه، تمایل به جذب در جامعه جدید و ارزش های مدرنیته، در زنان به مراتب بیشتر از مردان است (به فصل ششم، هفتم و هشتم کتاب چالشگری زنان علیه نقش مردان رجوع شود). پژوهش های دیگری درباره ایرانیان مهاجر در جوامع غربی چون فرانسه، انگلیس ، کانادا، آمریکا و سوید نیز نشانگر آن است که زنان ایرانی در مقایسه با مردان از پیشرفت نسبی بیشتر برخوردار بوده اند (14).
تحقیقی در باره طرز تلقی زنان و مردان ایرانی مقیم ایران و آمریکا در باره سکس ، کودک و خانواده نشان می دهد که نه فقط نگاه مهاجرین ایرانی نسبت به مسایل فوق در مجموع آزادانهتر از ایرانیان داخل کشور است، بلکه در مجموع زنان تلقی مدرن تری در مقایسه با مردان دارند. برای مثال مهاجرین ایرانی به طور عام و مهاجرین زن ایرانی به ویژه، تلقی بردبارانه تر و مثبت تری نسبت به همجنس گرایی - که یکی از تابوهای جنسی در ایران و یکی از حوزه های رویگردانی و هراس تفکر مردسالاری است از خود نشان میدهند (15(.
همچنین تحقیقات دیگری در هلند و آمریکا نشان می دهند که برداشت های سیاسی و ایدیولوژیک افراد نیز در میزان انطباق فرهنگی آنان با جامعه و ارزش های نوین مؤثرند. برای مثالاین تحقیقات نشان می دهند که زنان چپ گرا تمایل بیشتری به ارزش های مدرن نشان داده و از خودآگاهی جنسی بیشتری برخوردارند (16). به عبارت روشن تر آنان از تمایل بیشتری در به چالش فرا خواندن نقش مردان برخوردارند .تغییر در موقعیت زنان ایرانی مهاجر تلاش برای یافتن هویت فردی و چالشگری علیه نقش مردان را به یکی از مهمترین دغدغه های ذهنی، به ویژه در بین زنان روشنفکر، تحصیل کرده، سکولار و برآمده از طبقه متوسط مدرن شهری بدل کرده است. دقیقاً این گروه از زنان ایرانی اند که در آینده الگوهای زن مدرن ایرانی را تشکیل خواهند داد.
برزخ هر چند دشوار است، اما ناپایدار و گذراست. کشمکش بین سنت و مدرنیته در ذهنیت زن ایرانی بالاخره به فرجام خواهد رسید، در روندی که مهم ترین مؤلفه آن چالش بر علیه نقش مردان به شمار می رود. گذر از این برزخ اما آیا به سادگی شدنی است؟ به رغم دشواری های بسیار، دگردیسی های تاکنونی، بارقه های نویدبخشی از گذار به مدرنیته را نشان می دهند.
نویسنده مهرداد درویش پور دکترای جامعه شناسی و مدرس دانشگاه استکهلم سوید توضیحات و منابع 1 گفتگو با لوک فری در نقد عقل مدرن رامین جهانبگلو 1376 سپهر اندیشه 2 وین هادسن پست مدرنیته و اندیشه اجتماعی معاصر در پست مدرنیته و پست مدرنیسم 8205 ترجمه و تدوین حسینعلی نوذری 1379 نقش جهان تهران 3 جمشید بهنام نگاهی دوباره بر مسیله تجدد ایران نامه سال هجدهم شماره 2 بهار 8205 1379 4 پروژه ناتمام مدرنیته گفتگو با حسین بشیریه در سنت مدرنیته پست مدرن به کوشش 8205 اکبر گنجی 1375 نقش جهان تهران 5 عباس میلانی تجدد و تجددستیزی در ایران 1378 نشر آتیه تهران 6 داریوش آشوری ما ومدرنیت طلوع آزادی 1379 تهران 7 آنتونی گیدنز تجدد و تشخص جامعه هویت فردی در عصر جدید ترجمه ناصر موفقیان 8205 1378 نشر نی تهران 8 Bernstein R J 1985 Habermas and Modernity Cambrid Mass همچنین رجوع شود به گفتگو با هابر ماس در نقد عقل مدرن رامین جهانبگلو 1376 سپهر 8205 اندیشه تهران 9 ژولین فروند جامعه شناسی ماکس وبر ترجمه عبدالحسین نیک گهر 1362 نشر نیکان 8205 تهران 10 Liljestr m Rita 1986 Individ och paret Sociologisk Forsknin N 2 11هایده مغیثی زن ایرانی در مهاجرت جایگزینی مقاومت فرهنگی و تغییر جنس دوم 8205 شماره ششم و هفتم 13791 12علی اکبر مهدی زنان ایرانی نوگرایی و مهاجرت بررسی مطالعات زنان شماره 2 8205 تابستان 1998 13 Ahmadi Freshteh and Nader 1995 Iranian Islam and the Concept of the Individual Dep of sociology Uppsala University 14برای نمونه می توان به ویدا ناصحی نقش زنان در خانواده های مهاجر ایرانی در 8205 نشریه گفتگو شماره 9 سال 1374 روحی شفیعی وضعیت زنان پناهنده ایرانی در انگلیس 8205 در نشریه آرش شماره 36 و 37 سال 1994 و منبع شماره 11 15 و 16 رجوع نمود 15 Hojat Mohammad reza and 1999 remarital sexual child Rearing and Family Attitudes of Iranian Men and Wome in the United States and In Iran The Journal of sychology N1 16 Ghorashi Halleh 1997 Shifting and Conflicicting Iranian Women olitical Activists in Exile The European Journal of Women s studies Vol 4 Issue 3 And Shahidian Hammed 1996 Iranian Exiles and Sexual olitics Issues of Gender Relations and Identity Journal of Refugee Studies Vol 9 N 1
انجمن جامعه شناسی ایران