دانلود رایگان رمان غروب خورشید pdf عاشقانه جدید _ مجله مادر و کودک گوپی
رمان غروب خورشید نوشته ی پرنیا اسد می باشد.رمان غروب خورشید داستان دختری را روایت می کند که مجبور به ازدواجی عاشقانه می شود.زندگی این دختر با عشق شروع می شود ولی عشقی که شعله اش دیگران رو می سوزاند.
دانلود رمان غروب خورشید
معرفی رمان غروب خورشید:
رمان غروب خورشید اثری از پرنیا اسد می باشد.رمان غروب خورشید داستان دختری را روایت
می کند که مجبور به ازدواجی عاشقانه می شود.زندگی این دختر با عشق شروع می شود
ولی عشقی که شعله اش دیگران رو می سوزاند.
خلاصه ای از کتاب:
صبح باصدای زنگ گوشيم از خواب بيدار شدم..همونطور خواب آلود جواب دادم: -بله
مهسا-بله ما رو هان..کجايی?ربع ساعت ديگه کلاس شروع ميشه.با اين حقيقی اخمو داريم سر
کلاس راهت نميده..بدووو.حالا يه امروزی ماشين نياوردم بايد به غلط کردم بيوفتم
من-اه چقدر حرف ميزنی بابا.باشه صبرکن اومدم.. و تلفنو قطع کردم.يه نگاه به ساعت انداختم
ساعت01ربع کم بود.واای خدا الان کلاس شروع ميشه..زود از تخت اومدم پايين و رفتم
دستشويی و دست و صورتمو شستم و آماده شدم.سريع از اتاق اومدم بيرون و رفتم سمت کفش
هام.همونطور که بند کفشام رو ميبستم صدای مامان به گوش رسيد...
مهسا-باهات دردودل کردم..بهت گفتم دوستش دارم..بهت گفتم باهام سرده..بهت گفتم يکی
ديگرو ميخواد..بهت از دردام گفتم..ولی تو..تو به خاطر اون از خونه و زندگيت گذشتی..پس اون
دختر تويی...
سرشو بادستاش گرفت وگفت-واي چقدر من احمقم..همه چيز واضع بود..
حرف های کوه
نوردی..توی خودت بودی..بوشهر..گريه هات..چمران..
بعد از اينکه گفتم گفته يکی ديگرو ميخواد
توحالت بد شد..همه چيز واضح بود درحالی
که من کور بودم...و شروع کرد به گريه کردن..
مهسا داشت بد قضاوت ميکرد..
چيزايی ميگفت که همه چيز دقيقا برعکس تصوراتش بود..من
هيچوقت از بی حس بودن
سپهر نسبت به مهسا خوشحال نبودم...
وقتی رفتم توی اتاق ديدم آريا پيام داده:نگران نباش عصر مرخص ميشم حتما برگرو امضا
ميکنم..خورشيد خيلی پستی..خيلی عویض هستی چطور تونستی به من خيانت کنی..طلاق
ميگيريم و همه چی تموم ميشه..نميدونم چی توی اين زندگی بهت رسيد فقط هرچی بود ديگه
تموم شد..خدانگهدار
سرد شده..تحمل رفتار واخلاق های سردش واسم سخت بود..پنجره رو باز کردم و هوارو با تنفس
به داخل ريه هام کشيدم..سعی ميکردم خيلی سخت نگيرم..فقط ميدونم که من تلاش
ميکنم..سپهر هرچقدرم تلاش کنه من ماندگاری نيستم....اين نيز نماند....
زيرلب سلام آرومی گفتم..بدون حرفی گوشه ای ايستاد که بالاخره صدامون زدن و رفتيم داخل..منو
آتوسا کنار هم نشستيم و اون تنها گوشه ای..چقدر مظلوم بود اين دختر..با اينکه مرد بودم و ازش
دلگير بودم و شايد هم متنفر ولی دلم خورد ميشد وقتی انقدر مظلوميت و ناراحتی و شکستنشو
ميديدم..کاشکی دليل همه اينا رو ميدونستم..بايد سعی کنم باهاش سرد باشم..اون ديگه واسه من
مرد..بايد عادت کنم
قاضی-خانم قاسمی شما چرا تنها اومديد?...
حتما ادامه ی این داستان عاشقانه رو مطالعه کنید.
برای شما رمان عاشقانه ی دیگری آماده کرده ایم به نام رمان آنتی عشق پیشنهاد می کنیم
همین حالا این رمان عاشقانه رو دانلود و مطالعه کنید.