دانلود رایگان رمان تقدیر خورشید pdf رمان عاشقانه - مجله گوپی
رمان تقدیر خورشید نوشته ی زهرا مفیدی می باشد.رمان تقدیر خورشید داستان دختری است که از هویت خود خبری ندارد اما موقع ازدواج متوجه سرگذشت واقعی خود می شود.
دانلود رمان تقدیر خورشید
معرفی رمان تقدیر خورشید:
رمان تقدیر خورشید
اثر
زهرا مفیدی
است.
رمان تقدیر خورشید
داستان دختری است که از هویت خود خبری ندارد
اما موقع ازدواج متوجه سرگذشت واقعی خود می شود.
خلاصه ای از کتاب:
خورشید پرستار دو کودک است و به واسطه ی شغلی که دارد با فردی به نام سیروان آشنا می شود...
روزگار سیروان و پوریا را در مقابل یکدیگر قرار می دهد، این در حالی است که پدر خورشید در جهت حفظ منافع
شرکت از ازدواج او با فرد مورد نظرش می گوید.
اتاق بچه ها رو خیلی دوست داشتم...اتاقی تقریباً بزرگ با کاغذ دیواری سفید و گلهای یاسی، دو تا تخت سفید به
همراه یه کمد بزرگ سفید که لباساشون داخلش قرار داشت.کنار تخت،یه خرس صورتی بزرگ با پاپیون قرمز
گذاشته بودن. یه میز کوچک بنفش هم داخل اتاق بود و قوری و فنجان اسباب بازی روی اون گذاشته شده بود.
عکس بچه ها با قاب یاسی روی دیوار نصب شده بود.پرده های کوچک چهار خونه ی یاسی هم جلوی شیشه های یخ
کرده ی پنجره ها آویزان بود...
در حالی که به صحبت هاش گوش می دادم در ذهنم چهره ی اون آقا رو تصورمی کردم: فردی بسیار جدی، چهار
شونه، مثل اژدهایی خشمگین که هر لحظه احتمال داره بهت حمله کنه!
سوالات بعدی درباره ی قد و این چیزا بود اما از پرسیدنشون منصرف شدم، چون بیش از این دیگه فوضولی بود.
پدرم پیش از رفتن به آمریکا خونه رو فروخت... انگار از اون خونه متنفرشده بود... شاید در و دیوار اونجا پدرم رو به
یاد جوانی های آرمان می انداخت... اما به این فکر نکرده بود که اقامت کوتاه مدت در منزل برادر مرحومم هم من رو
به یادش می اندازه و تمام لحظاتم با خاطرات آرمان سپری می شه!
تو فیلم ها معمولا گاوصندوق چنین افرادی که دارای شخصیت پیچیده و درونی هستن داخل اتاقی نهفته در پشت
اتاق اصلیه، اتاقی که غالباً با به حرکت در آوردن کتابخونه به راحتی میشه واردش شد؛ اما چون از این موضوع که
اینطور اتاق ها در منزل ما وجود نداشت اطالع داشتم، روی نظریه ی دوم یعنی جایگاه گاوصندوق در پشت تابلوی
نصب شده روی دیوار تمرکز کردم!
سؤالی که اون روزها ذهنم رو مشغول می کرد این بود که چرا اون کار و کرد؟ پوریا آدم پول پرستی نبود.
من باورش داشتم و بهش اعتماد می کردم اما چرا؟ چرا آخرش باید اینطور بشه و
همه چیز به تنفر من از پوریا منجر بشه؟!
روی تخت دراز کشیده بودم و با افسانه- رفیق عزیزم- که سال به سال با هم حرف نمی زدیم و نمی دونم چرا در
چنین موقعیتی دلتنگم شده و باهام تماس گرفته بود صحبت می کردم: خب. چه خبر؟ سراغی از ما گرفتی؟!...
حتما ادامه ی این رمان عاشقانه رو مطالعه کنید.
برای شما رمان جذاب دیگری آماده کرده ایم به نام
رمان مزاحم
حتما همین الان این رمان رو دانلود و مطالعه کنید.