دانلود رایگان رمان افسانه ایزابلا pdf داستانی فانتزی - مجله گوپی
رمان افسانه ایزابلا نوشته ی سعید هاشمی می باشد.رمان افسانه ایزابلا سرزمینی را روایت می کند که در هر گوشه ی آن پادشاهان پرقدرتی حکومت می کند.این دستان تخیلی بسیار جذاب و خواندنی می باشد.
دانلود رمان افسانه ایزابلا
معرفی رمان افسانه ایزابلا:
رمان افسانه ایزابلا نوشته ی سعید هاشمی می باشد.رمان افسانه ایزابلا سرزمینی را روایت می کند
که در هر گوشه ی آن پادشاهان پرقدرتی حکومت می کند.این دستان تخیلی بسیار
جذاب و خواندنی می باشد.
خلاصه ای از کتاب:
این هفت کشور باهم متحدند و پادشاهان و ملکه در شورای اتحاد جمع میشوند و گفتوگو
میکنند، در سرزمین گیاه پادشاه تدوملکه الیزابلا حکومت میکنند، شخصیت اول رمان الیزابلا
میباشد که دچار مشکالتی با همسر خود میشود، دردوران بارداری مشکلات زیادی رو تحمل
میکنه که تد اصالا بهش اهمیتی نمیده! اون عاشق زنی به نام کاترین میشود.
چشمهای سبز و موهای مشکی فر درشت که اگه بازشون کنم تا کمر میرسه، صورتی باریک
و پوست گندمی داشتم، گونهام معمولی و بینیام قلمی بود. به سمت کمد لباسها رفتم و لباسی
سلطنتی پوشیدم، خب یه چیزی کمه! آهان یادم اومد! روی میز تاجم رو برداشتم وسرم گذاشتم
لبخندزدم.
همان شب؛ ناامنی سراسر شش سرزمین رو فرا گرفته بود. دیوها به مردم حمله کردند؛ و اونهارو
خوردند. سربازها روحیهی ضعیفی داشتند، و اکثرشون زخمی بودند. دوران سلطه ی الکس بر
هفت سرزمین آغاز شده بود؛ کسی نمیتونست دربرابرش مقاومت کنه. تنها، صاحب واقعی اون
الماس؛ میتونه شکستش بده؛ ولی سوال اینجاست؛ اون کیه و درحال حاضر کجاست
به در عمارت رسیدیم؛ نفس عمیقی کشیدم. آروم باش؛سخت نیست، تحمل کن. خیلی زود
مهمونی تموم میشه. در بازشد و توجه مهمانان به ما جلب شد. همه اطراف فرشی، که به دو
صندلی سلطنتی منتهی میشد، ایستاده بودند.
اغلب از اشراف زادههای همین سرزمین بودند. آروم و هماهنگ با موسیقی راه میرفتیم.
بعضیها با حسرت، بعضیها هم با حسادت و بقیه با خوشحالی من رو نگاه میکردند. مسیر روطی کردیم؛
مشاوراعظم الکس، روبروی ما ایستاد، و حکمی رو بازکرد.
- از امروز به بعد، بانو ایزابال به همسری عالیجناب الکس در میآیند، وعنوان ملکه ی این
سرزمین رو دریافت میکنند. باشد که ایشان به مردم خدمت کنند.
باعجله راه میرفتم؛ به خاطر لباس بلند چند باری نزدیک بود زمین بخورم، اما کاملیا من رو
گرفت. از نگرانی دستپاچه شده بودم؛ سرعتم رو بیشتر کردم تا به ورودی عمارتش رسیدم.
ندیمه اش از استرس به سمت چپ و راست قدم میزد. با دیدن من که به سمتش می اومدم
تعظیمی کرد.
حتما ادامه ی ایم رمان جذاب رو مطالعه کنید.
برای شما رمانی عاشقانه آماده کرده ایم به نام
رمان کلاف
همین حالا این رمان رو دانلود و مطالعه کنید.