دانلود رایگان کتاب جادوگر pdf ویلیام سامرست موآم _ مجله مادر و کودک گوپی
دانلود رایگان کتاب جادوگر ثر ویلیام سامرست موآم، بر اساس شخصیت یک فرد انگلیسی نوشته شده است. ویلیام سامرست موآم یک نویسنده و نمایش نامهنویس انگلیسی بود که در زمان خودش از محبوبترین نویسندگان انگلیسی زبان محسوب میشد. او ثروت زیادی از طریق نویسندگی بدست آورد.
در بخشی از کتاب
جادوگر
میخوانیم:
برای یک هفته مارگارت از جایش نمیتوانست تکان بخورد. در این مدت آرتور یک خانه کوچک زیبا در همپشایر روبروی (آیل آو وایت) اجاره کرد به این امید که در زیباترین و آرامترین مکان در انگلستان مارگارت به سرعت سلامتی خودش را باز یابد. به محض اینکه مارگارت حالش کمی بهتر شد سوزی او را به این خانه زیبا منتقل کرد. ولی سوزی از یک قضیه احساس نگرانی میکرد و آن اینکه مارگارت بشاشت خود را به کلی از دست داده و به همان نسبت در ارادهاش هم تزلزلی ایجاد شده بود.
با وجودی که مریضی مارگارت نه طولانی و نه خیلی سخت بود او تمام انرژی خودش را از دست داده و از لحاظ روانی هم دست کمی از فرسودگی بدنی نداشت. او مثل این بود که برای ماهها در یک قدمی مرگ ایستاده بود. مارگارت علاقهای به اطراف خود نشان نمیداد. خیابانهای پر درخت و سبزهزاران زیبا نظر او را جلب نمیکرد. او عشق و علاقه به زیبائیهای طبیعت را از دست داده بود. گلهای بسیار زیبای باغچه خودشان را نمیدید و آواز بهشتی پرندگان را در آن جا نمیشنید. ولی در هر صورت در باره آینده مذاکره میکردند.
مارگارت در تمام این مذاکرات با میل قبول میکرد که اولین و مهمترین کاری که بایستی انجام بدهد این بود که خود را از شر الیور هادو نجات دهد. ظاهرا هادو تلاشی برای پیدا کردن مارگارت انجام نداده و هیچ خبری هم از او بگوش نخورده بود. او نمیدانست که مارگارت کجاست ولی لابد میتوانست حدس بزند که فرار مارگارت کار آرتور بوده است. البته پیدا کردن آرتور کار بسیار سادهای بود چون آرتور معروفیت شغلی زیادی در لندن داشت. سوزی از اینکه کوچکترین خبری از هادو نبود متوحش بود و آرزو میکرد که ایکاش آرتور تمام مدت میتوانست با آنها بماند.
بالاخره یک درخواست طلاق به دادگاه ارائه شد.
دو روز بعد از این واقعه آرتور در اطاق معاینه نشسته بود که مستخدم کارت ویزیت هادو را برای او آورد. آرتور لحظهای مردد شد ولی فورا خود را کنترل و به مستخدم گفت که آن آقا را به اینجا بیآورد.
وقتی هادو وارد شد آرتور پشت به شومینه ایستاده بود و با اشاره از هادو خواست که بنشیند. بعد بسردی گفت:
"چه کمکی از دست من برای شما ساخته است؟"
هادو در حالیکه خود را روی صندلی بزرگی پرتاب میکرد گفت:
"آقای دکتر بردون عزیز... من اینجا نیامدهام که خودم را بدم چاقوی جراحی شما بسپرم "
"منهم این طور فکر نکرده بودم."
"زیرکی و فراست شما باعث حیرت من میشود. حدس من اینست که این اطلاعیه حیرت انگیز که دیروز از طرف دادگاه بدست رسیده رد پای شما پشت سر آن بوده است."
برای شما کتاب دیگری آماده کرده ایم به نام
کتاب راز الین
پیشنهاد می کنیم همین حالا این کتاب رو دانلود و مطالعه کنید.