از متن داستان :
لبخند محوی زد تا دلم قرص بشه و با تکون دادن سرش به شنیدن، رغبت نشون داد.
…پی چند تا ماجرا از جمله شایعه ازدواج برادر زاده‌تون افسانه خانم با من و بروز اختلاف سلیقه با خود سیامک خان و اوضاع نامساعد آن موقع شرکت و استعفای گروهی همکاران و… همه دست به دست هم دادن و از حس و حال کارکردن با اونا افتادم.
از لحاظ روحی بدجوری بهم ریخته و آزرده خاطرگشتم. از این رو استعفا دادم و هفته بعد برای تمدد اعصاب راهی جنوب شدم…
استلذاذ از سخنان سینا هیچ گاه خالی از لطف نبود. مصاحبت، شنیدن اظهارت و توضیحات وی که ناخودآگاه با حرکاتی موزون در می‌آمیخت و بیان می‌کرد.
از خطوط چهره هر شنونده‌ای به وضوح می‌شد حس کرد که پسندیده و راغب است تا بیشتر هم بشنود. بنابراین ساعتی نیز جم منش حوصله کرد و سرگذشت شانزده ماه واپسین او را شنید و گاهی نیز با زیرکی برای خوشنودی او و آرام کردن ذهن خویش سوالاتی نمود.
اما به واقع در باطن تحسینش می‌کرد. سخنان سینا تقلد و تعهدی از روی میل و رغبت برای وی به بار آورد. لذا جانانه به تفسیر و استخراج شش رکن باریک بین کنجکاو پرداختند تا با ذهنیت بیشتری به خان هفتم نظری فکنند.
رخسار به شوق آمده کهن سال با خواندن و مرورکلمات و اعداد به عمد مقلوب سطور راز آلود صانعی و معانی مستخرج جوان تیزبین، پیوسته از خوشی، گونه گون می‌گشت. از خواندن فارغ که شد؛ نفس بلندی کشید و گفت: تا اونجا که یادمه دو چیز بهت گوشزد کردم.
لازم به ذکر است این کتاب را نویسنده آن با اطلاع از قوانین وبسایت به تک بوک اهدا نموده اند .
همین حالا از
محصولات جذاب ما دیدن کنید.
کتاب دیگری برای شما کرده ایم به نام پیرمردی روی صندلی همین حالا این کتاب رو دانلود و مطالعه کنید.