از متن رمان :
سینا خنده زهرآلودی کرد و گفت: وقتی شیشهای میشکنه؛ من باب تسلیت خاطر میگن؛ رزق شیشهگره. باید میشکست. حالام یه کشته بدیم تا از بقیه رفع بلا کنیم؛ بد نیست.
ضمنا حال زارو تو داری؛ چون ناچاریم همین جا بذاریمت و بریم. شانس بیار و دعا کن بچهها پایین باشن؛ اون وقت شاید سراغت بیان. (خطاب به امید) ادامه داد: بلند شو عنق خان بریم.
خندهای مخوف سر دادند و زیر سنگ محراب زمین گیر شدند. تا آن زمان اگر اوضاع نامساعد جوی مسبب تاخیر و عقب ماندن از برنامه بود؛ این بار زمینگیر شدن او سبب میشد تا انهزام کاملشان را از طبیعت بیرحم سبلان بپذیرند. شکستی سنگین و مالامال از تهدید.
ترمومتر بیست و هفت درجه زیر صفر را نشان میداد. کرخت شدگان از برودت هوا مچاله شده و حال رفیقشان هر لحظه وخیمتر میگشت.
وجود دو تکه چوب برای فیکس کردن پای مصدوم ضروری بود اما آنجا در آن ارتفاع! طناب بازان و گره سازان لبالب از ترفند و تجربه با دست خالی هاج و واج مانده بودند!
هذیانهای حسن تمامی نداشت و باختن روحیهاش در آن موقعیت روا نبود. هر سه از بن بست و مخمصهای که گریبانشان را گرفته؛ عاجز مانده و راه به جایی نداشتند. مگر میشد از سراشیبی هفتاد درجه و سرازیر شدن از دیوارههای کوچک و صخرههای یخ بسته مصدوم را حمل کرد؟
کارشان از آه و نفرین به یاس و نومیدی کشیده و کاسه صبرشان از مدتها قبل سر آمده بود..
لازم به ذکر است این رمان را نویسنده آن با اطلاع از قوانین وبسایت به تک بوک اهدا نموده اند .
کتابی دیگر برای شما آماده کرده ایم که بسیار آموزنده است به نام درخت پالم حتما این کتاب رو دانلود و مطالعه کنید.