در بخشی از فصل ۱۹ می خوانیم :
– اما گفتی که منو فروختی .
– درسته . تا ۲ ساعت یگه زمان خریدارت به پایان میرسه . و تو دوباره به مزایده گذاشته میشی .
صدا بی رحمانه زمزمه کرد : فقط دعا کن کاربرت حاضر به مذاکره باشه .
– این یعنی چی ؟
– بهت فرصت میدم تا باهاش صحبت کنی و اگه راضی بشه تا تو رو نکشه می تونی آزاد بشی .
– واقعا ؟
– البته . اینم بدون که این کار راحت نیست . تو حاضری در ازای معامله ات گذشت کنی ؟
– باهام این کا رو نکن .. خواهش می کنم .
– التماس فایده ای نداره .
لیزا پرسید : اگه نتونم راضیش کنم چی میشه ؟
– اونقدر شکنجه میشی تا بمیری .
او جلوی گریه اش را گرفت . از ناچاری گفت : بذار باهاش صحبت کنم . شاید بتونم به رحمش بیارم .
شیطان خنده بلندی کرد و گفت : امیدوارم موفق بشی لیزا .
دوباره سکوت بر آن فضای ترسناک مسلط شد . او گیج و گنگ به ناخن هایش و حتی به انگشت بریده شده اش که میان خون های لخته شده افتاده بود نگاه کرد و زمزمه کرد :
یعنی باید برای زنده بودنم هر کاری بکنم ؟
در حالی که اشک می ریخت نام واسیلی را صدا زد و گفت : نجاتم بده . نمی خوام اینجا و دور از تو بمیرم .
او به پارچه ای که روی زخم هایش بود نگاه کرد …
برای خاندن ادامه ی داستان آن را دانلود و مطالعه کنید.
برای شما
فصل 3 کتاب داوطلبان مرگ 3 را آماده کرده ایم حتما آن را مطالعه کنید.