مرغ بال ملکوتم نیم از عالم خاک
دو سه روزی قفسی ساخته اند از بدنم
مانده ام سخت عجب کز چه سبب ساخت مرا
یا چه بوده است مراد وی از این ساختنم
قبل از هر چیز انسان باید جایگاه حقیقی خود را بشناسد و بداند که او خلیفه ا... است و بار امانت بزرگی را بر دوش گرفته که باید به مقصد برساند.
او باید بداند که منتخب خداوند است و خداوند اول عاشق اوست پس با چنین کرامتی هرگز نباید جز به مقام و جایگاه الهی خود بیندیشد. باید بداند که انبیای الهی هم برای بهتر شدن برنامه های او برگزیده شده اند و نیز باید بداند او عجیب الخلقه است که در آفرینش او اهدافی بوده است.
لذا بیشتر از هر چیز لازم است که خود را بشناسد و بداند که از نعمات زیادی برخوردار است همچون قوه ناطقه و نیروی تفکر و تعقل، عواطف، احساسات و توانایی های مغزی بنابراین نباید ارزش خود را کم بداند و به مصداق بیت
رسد آدمی به جایی که به جز خدا نبیند
بنگر که تا چه حد است مقام آدمیت
او می تواند به جایی برود که حتی برای فرشته ها میسر نباشد و لذا این که چگونه و چطور می تواند به آن مراحل از رشد کمال برسد، خیلی مشکل نیست زیرا خداوند انسان را ذاتا کمال طلب و کمال جو خلق کرده و روح زیبا شناختی را در او به ودیعه نهاده که باید نعمات هوشی و فکری را در خود تقویت کند تا به کمالاتی که استعداد رسیدن به آن را دارد برسد.
لذا باید راه های رسیدن به این کمالات را بشناسند و سپس با استعانت از خداوند سبحان پله پله مراحل تکامل و ترقی را طی کند.
آری، گفتیم انسان موجودی عجیب الخلقه است و توانایی رسیدن به مراحل بالای کمال را دارد اما باید شرایط را برای خودش فراهم سازد که گاهی این شرایط برای او مهیا نیست.
او باید توانایی ها و استعدادهای وجودی خود را بشناسد و درک کند اما گاهی شناخت و درک توانایی ها در ما اندک است به خصوص دنیای شهرنشینی امروز خیلی از استعدادهای ما را سرکوب و یا عواطف ما را دچار مشکل کرده و باعث شده تا بهره ما از آن ها اندک باشد برای مثال: ما در گذشته بیشتر در طبیعت و با طبیعت بوده ایم و نیز محیط های طبیعی برای ما تنوعاتی داشت که عواطف ما در آن جا تجلی پیدا می کرد.
رنگ های مختلف طبیعی، ساده بودن زندگی، نهرهای آب، عطر و بوی گل های باغ و صحرا اما امروزه از خیلی از آن ها خبری لااقل برای ما نیست و یا بیشترشان مصنوعی شده به طوری که ما گاهی از طبیعت زیبای خداوند فوقش یک گلدان داریم آن هم اگر ساختگی و پلاستیکی نباشد.
لذا وقتی خوب می نگریم و دقت می کنیم آن شرایط باغستان ها، باغ منزل ها، صحن های وسیع منازل، حرکت چشمه ها از زیر درختان برای ما مهیا نیست و همه و همه تبدیل به محیط های بسته ای همچون آپارتمان های چندین طبقه شده با زیرزمین های نمور و تنگ و تاریک آن هم در شهرهای بسیار شلوغ و پر غوغا ...
این ها عواطف ما را سرکوب کرده و می کنند و باعث شده تا استعدادهای ما سرکوب و ناشناخته باقی بمانند و عواطف ما کمتر تحریک و فعال شوند.
باید اذعان کنیم که بدی های زندگی امروز ارتباط اجتماعی ما را زیاد کرده ولی بار عاطفی آن ها را خیلی کم کرده است.
حتی مجلات، رادیو، تلویزیون، سینما بار عاطفی ندارند و یا کم دارند.
مشقات و مشکلات زندگی ماشینی و به خصوص شهری ما را شدیدا گرفتار و عواطف را در ما کشته است.اما ... هنوز هم در روستاها مردم یکدیگر را می شناسند گر چه اندک مشکلاتی دارند و گاهی سر هم داد می زنند ولی چند دقیقه بعد یکدیگر را صدا می زنند و با هم چای می نوشند.در قدیم که تلویزیون نبود باور کنید بیشتر بیرون می رفتیم، پدر و مادرها بیشتر با هم شوخی می کردند ولی امروز هر کسی جدا شده و به دنبال رفع مشکلات جدید خویش است.
زندگی ها خیلی بی روح شده و مردم از عواطف فاصله گرفته گاهی آن ها را فراموش کرده اند در گذشته هر مسیله و برنامه ای معنا داشت.اعیاد، مراسم مختلف، مرگ و میرها، ازدواج ها، جشن ها اما حالا بین مجالس عروسی و عزا چندان تفاوتی نمی بینیم. برای ما کمتر شرایطی پیش آمده و یا می آید که در آن عواطف را تخلیه کنیم.
محور خیلی از ارزش ها متاسفانه مسایل مادی شده و سنت ها و اصالت ها تقریبا دارند از بین می روند و یا رفته اند.
مسایل دست و پا گیر دنیای امروز باعث شده تا تجلی هیجانات مشکل شود و انسان ها سرخورده بار بیایند.
امروز عواطف آدم ها را حتی کنترل می کنند و این کنترل عواطف گاهی سبب تراکم و انفجار می شود.
برای نمونه صفحات حوادث روزنامه ها را بخوانید:
پدری دو فرزندش را کشت! برادری خواهرش را آتش زد!... اختلاس... آدم ربایی و... این ها نتیجه تراکم عواطف و احساسات است. بنابراین باید محیط زندگی آن گونه باشد که بتوان هیجانات را تخلیه کرد که گاهی این شرایط هم فراهم نیست و لذا ممکن است بی تفاوت بشویم و عواطف غلیظ شود به طوری که دیگر لبخند کودک مادر را شاد نکند، پدر و مادرو یا همسایه اگر مریض شوند بگوییم به ما چه مربوط است.
آن وقت می شویم یک آدم بی عاطفه، سرخورده، بی تفاوت چرا در زندگی امروزی خود ما یا همسر ما کشش واقعی را نسبت به فرزندان خود نداریم یا کم داریم؟ کجا و چه چیزی باعث این امر شده؟! همین باز داری بروز عواطف اگر زن و مرد حتی از یکدیگر گله کنیم سبک و راحت می شویم و زندگی ما معنا پیدا می کند.
حتی گاهی یک گریه می تواند انسان را تخلیه کند و کاری کند که هزار روان شناس نتوانند. گاهی با ورزش، داد کشیدن، با دست زدن و یا دویدن و تفریح در صحرا ...در دید و بازدیدها هم می شود از حالت های خشک بیرون آمد به شرطی که صمیمی و عاطفی باشد نه ارادی و کنترل شده.باید از حالت ریا و تظاهر بیرون آییم، باید حقایق را آن طور که هست بگوییم نه این که گروهی حرف بزنند و ما بگوییم حق با شماست. به راستی چرا آن چه را در دل داریم راحت نمی گوییم؟! و چرا گاهی از خود بیگانه می شویم؟! و برای خود مشکل درست کرده و می کنیم؟! چرا زندگی ما تظاهری شده و خود معضل خود شده ایم؟! چرا؟! میهمان آمده کار داریم، حرص می خوریم.جوش می زنیم ولی ریاکارانه می گوییم خوش آمدید! و حال این که یک سر سوزن دل ما راضی به این گفتن نیست.گاهی افراد به راحتی حرف های خود را می گویند اگر کاری دارند، اگر قراری دارند، میهمانی آمده می گویند: شما تا چای نوش جان کنید من بر می گردم در این صورت برای هیچ یک دغدغه ای پیش نمی آید.
گاهی مشکل داریم و خود ما نمی دانیم وقتی که متاثر نمی شویم، وقتی که هیجانات ما را تحریک نمی کند، وقتی که تظاهر می کنیم... این دوگانگی ها باعث می شود که از خود دلخور شویم و خیلی از دلخوری های ما هم نتیجه عملکرد ناصحیح خود ماست، به کسی هم مربوط نمی شود، با خود یکی نشده ایم این از ریاکاری در زندگی خود ماست.
البته عواطف ما هم باید ثبات داشته و متعادل و قابل کنترل باشند یعنی به همان اندازه که خوشحال می شویم ناراحت هم بشویم نه خیلی بی خیال و تسلیم باشیم و نه خیلی غمگین و گرفته. بچه ها هم عواطف شان حساس است و باید آرامش و آسایش داشته باشند آن ها دوست دارند در جامعه پذیرفته شود باید در روابط انسانی خود با آن ها مهارت داشته باشیم.
باید با برخوردهایمان جاذبه ایجاد کنیم نه این که کردار و گفتار ما دافعه داشته باشد. به عنوان پدر و مادر باید خیلی بیشتر از این برای بچه ها سرمایه گذاری عاطفی و روحی و روانی کنیم تا سرمایه گذاری بانکی.
باید بدانیم در فضای جسم و خاطر بچه هایمان تنها خورشیدی که می درخشد پدر و مادر است.
گاهی یک قصه مادربزرگ درس تربیتی بسیار بزرگی برای بچه هاست امروزه هیچ خانواده ای نمی تواند ادعا کند تا فرزندش را از تاثیرپذیری جامعه محفوظ نگه دارد.
امروز شعار چهار دیواری اختیاری معنایی ندارد این چهار دیواری امروز از طریق رسانه ها به کل جهان مرتبط شده است.
باید به دنیای روحی و روانی بچه ها توجه داشته باشیم آن ها بازی، تفریح، گردش و سرگرمی می خواهند، باید تا حد امکان شرایط را برایشان فراهم سازیم باید آن ها را جذب کنیم تا جذب نگردند باید آن ها را درک کنیم تا طرد نگردند باید قبول کنیم که اگر ما این کارها را نکنیم دیگران...
روزنامه خراسان