آینده کشورها تا حد زیادی به وضع نظام های آموزشی آنها وابسته است و هر ملتی شخصیت خود را در چارچوب نظام آموزشی حاکم بر سرزمین خود بازگو می کند. اینکه جامعه یی راه به کجا می برد را می توان از وضع مدارس آن دریافت. واقعیت موجود در کشور ایران این است که با وجود ظرفیت های بسیار بالایی که در خانواده بزرگ فرهنگیان وجود دارد اما معدل نیروی انسانی آموزش و پرورش چه در بدنه مدیریتی و چه در سطوح آموزشی بسیار پایین است. فرارسیدن هفته معلم بهانه یی شد تا مروری بر زوایای پیدا و پنهان نظام آموزشی کشورمان داشته باشیم.
● یک وزارتخانه متفاوت
طبق اعلام رسمی تعداد تقریباً دقیق، پرسنل وزارت آموزش و پرورش حدود یک میلیون و صد هزار نفر است. اما این تعداد مربوط به کارکنان رسمی و پیمانی این وزارتخانه است که باید حدود 16 میلیون دانش آموز و خانواده هایشان را نیز از مرتبطان این وزارتخانه دانست. بی تردید خوانندگان محترم با ما هم عقیده اند که پدران و مادرانی که فرزند دانش آموز دارند، مطمیناً - بسته به مقدار احساس مسوولیت شان- ساعاتی در روز، هفته یا ماه را پیرامون مسایل آموزشی و پرورشی فرزندشان می گذرانند. هیچ یک از وزارتخانه های دولتی و سایر دستگاه های حکومتی به اندازه این وزارتخانه در بطن خانواده ها وارد نمی شوند چرا که حوزه ماموریت شان مانند آموزش و پرورش اینچنین گسترده و عمومی نیست.
● اورانیومی که غنی سازی اش را به فراموشی سپرده ایم
همه ما به خصوص مدیران آموزش و پرورش و معلمان باید تلاش کنیم اورانیوم درون بچه ها را غنی سازی کنیم. اگر این هسته مرکزی بارور شود محصولی می دهد که آن را توسعه، پیشرفت، ترقی یا وصفی از این قبیل می نامند. اما در این غنی سازی خبری از آب سنگین و کیک زرد و سانتریفوژ نیست. در این غنی سازی، استعدادهای نوجوانان در میان است و شکوفا شدن آن، اگر این استعدادها مجال بروز نیابد، سایر منابع کشور هم آنچنان که باید، به بهره برداری نمی رسد. این یک موضوع ثابت شده است. امروز سرمایه انسانی همان قدر اهمیت دارد که در دهه های پیش سرمایه فیزیکی و تولید ناخالص. فراموش نکنیم بهترین سال های رشد و بالندگی فرزندان این کشور در اختیار مدارس است و اگر نگرش غالب این باشد که تربیت بچه ها در جهت شکل گیری شخصیت آزاد و متکی به خود و کوشنده و خردورز در آنان باشد، در آینده نزدیک وضعیت ایران بسیار متفاوت از جایگاه امروزش در مقایسه با همسایگان خود خواهد بود.
● مشکلات یک وزارتخانه دیربازده
یکی از دلایلی که مدیران دولتی را به سمت اجرای برنامه های زودبازده متمایل می کند، عمر کوتاه مدیریت ها است. همین امر باعث می شود عمدتاً تلاش مدیران دولتی برای اجرای برنامه های مقطعی، کوتاه مدت و زودبازده باشد چون از این طریق هم رضایت مقام مافوق خود را جلب کرده و هم طول عمر مدیریت خود را افزایش داده اند. در مورد آموزش و پرورش عامل دیگری هم به میان می آید که همان دیربازده بودن فرآیند آموزش و پرورش است. زمان زیادی لازم است تا بچه ها تربیت شوند، آموزش ببینند و از رهگذر این آموزش سرمایه انسانی شکل بگیرد. تازه اگر آموزش و پرورش ما ظرفیت و شرایط لازم و کافی برای این مهم را داشته باشد. دیربازده بودن آموزش و پرورش همیشه باعث شده در ساختار مدیریتی آموزش و پرورش، تامین رضایت مافوق از کارآمد بودن مهم تر قلمداد شود. به لحاظ تاریخی هم ما ملتی کم حوصله هستیم و خیلی تحمل پذیرش برنامه هایی را که قرار است سالیان بعد نتیجه بدهد، نداریم.
● معدل پایین نیروی انسانی
سال ها است به دانش آموزان نمره می دهیم اما نمره نمره دهندگان را که می دهد؟ وزارت آموزش و پرورش به عنوان متولی رسمی تعلیم و تربیت از یک حیث متفاوت ترین وزارتخانه کشور است چون با انسان و پرورش او سروکار دارد. این وزارتخانه مسوول مستقیم تربیت و تولید سرمایه انسانی در کشور است و پرواضح است که این ماموریت توسط نیروی انسانی آموزش دیده، دارای انگیزه، پویا و خلاق صورت می گیرد. کتاب و تخته و مداد و کاغذ و دفتر و امکانات فیزیکی قطعاً نمی تواند سرمایه انسانی تولید کند، سرمایه انسانی که زیربنای پیشرفت است به دست انسان صورت می پذیرد. این در حالی است که وزارت آموزش و پرورش خود از سطح قابل قبولی در این خصوص برخوردار نیست. دلیل این نقصان هم به چند دلیل مربوط می شود؛اول اینکه جایگاه این شغل یا حرفه در نگاه عمومی با افت بسیاری روبه رو بوده به طوری که چه در کنکور و انتخاب رشته و چه در سایر مبادی ورودی به این شغل، افرادی عموماً زیر حد متوسط از نظر اجتماعی، اقتصادی و علمی این موقعیت را برمی گزینند. از سویی این وزارتخانه به هر دلیل نتوانسته است نیروی انسانی خود را از نظر اقتصادی و کسب توانمندی های ویژه این شغل ارتقا ببخشد. ارتقا و بهبود وضعیت ها عمدتاً در لفافه شعارها و ابلاغ های دلنشین خلاصه می شود و راه به واقعیت موجود نمی برد.
● سایه سنگین نگرش عمومی بر آموزش و پرورش
اینکه جایگاه یک نهاد، سازمان یا حتی یک موضوع خاص مثل تعلیم و تربیت در اذهان عمومی چه باشد و از چه وزنی برخوردار باشد، در میزان توفیق اجتماعی سازمان و تحقق اهدافی که تعقیب می کند، تاثیر بسزایی دارد. باید دید اینکه وضع فردای کشور در گرو کیفیت آموزش و پرورش امروز است چقدر در چشم جامعه مهم تلقی می شود. در برخی جوامع سومین و در بعضی دیگر از جوامع دومین ردیف بودجه از آن آموزش و پرورش است حال آنکه ما سال های مدیدی است کسری بودجه تاریخی آموزش و پرورش را از راه هایی همچون درصدی از عوارض شهرداری، اعانه وزارت نفت، قرض از فلان سازمان و جابه جا کردن بودجه از فصل های مختلف حل کرده ایم. آموزش و پرورش جدی گرفته نمی شود چون ذهنیت غالب و چیره همه ما نسبت به این وزارتخانه به طور خاص و به موضوع تعلیم وتربیت به طور عام چیزی نیست جز تداعی تصوراتی نظیر مداد و پاک کن و تخته سیاه و نیز خاطرات شیرین همکلاسی ها و شیطنت ها و بازی های خاص مدرسه یی. این ذهنیات قطعاً نمی توانند مسوولان و مردم را در نوع نگاه به آن جدیت ببخشند.برداشت عمومی از آموزش و پرورش به گونه یی است که گویی دوران کودکی و نوجوانی و جوانی دوره 10 ، 12 ساله یی است که باید بخشی با مدرسه و بخشی با تعطیلات بینابینش بگذرد و سپری شود تا مرحله جدی، و اصلی زندگی که همان اشتغال و ازدواج و .... است، آغاز شود.اگر دقت کنیم یک ذهنیت کاملاً عامیانه، کوچه بازاری و سطحی در بین همه ما اعم از خانواده ها و عموم مردم نسبت به این مهم ترین نهاد توسعه شکل گرفته است. بنابراین برای نتیجه گرفتن باید بخشی از توجه ما معطوف به اصلاح و جهت دهی مناسب ذهنیت عمومی شود.
● ارجحیت یافتن تدریس بر تربیت و تبعات ناشی از آن
از جمله انحرافات فاحشی که در بطن عملکرد آموزش و پرورش ریشه دوانده، جابه جا شدن تربیت و تدریس است. تربیت ناظر بر بعد شخصیتی دانش آموزان است و یک مقوله کیفی بوده و قابل نمره گذاری و نمره دهی نیست حال آنکه تدریس ناظر بر انتقال معلومات خاصی از معلم به دانش آموز است و یک مقوله کمی است. نتیجه تربیت را نمی توان به نمره تبدیل کرد ولی ماحصل تدریس با نمره تعیین می شود. اگرچه این دو در جای خود مهم و موضوع ماموریت آموزش و پرورش است و در جاهایی هم مکمل یکدیگرند اما اگر بر سر این نکته اشتراک نظر داشته باشیم که هدف محوری آموزش و پرورش، جامعه پذیری، شکوفایی استعدادهای نهفته و تشکیل سرمایه انسانی و نایل آمدن به توسعه انسانی است، آنگاه می پذیریم که شخصیت افراد تحت تاثیر تربیت است نه تدریس.در حال حاضر روند نظام آموزشی ما به گونه یی است که کار مفیدی روی شخصیت دانش آموزان صورت نمی گیرد چون وقتی تدریس و شاخص های عددی برای ارزشیابی به میان می آید، شخصیت پروری و تربیت فکری و عاطفی به حاشیه می رود. وقتی معیار ارزشیابی نمره باشد، پرورش شخصیت تعطیل است.نظام آموزشی سنتی از آنجایی که در زمان، مکان و برنامه درسی معین و مشخصی شکل می گیرد و همه یادگیرندگان بدون استثنا باید طبق نظم مدرسه در کلاس حضور یابند و در زمان معینی امتحان بدهند و طبق نظام ارزشیابی تعیین شده یی ارزیابی شوند، ماهیتاً با اصل تفاوت های فردی در یادگیری در ستیز است. آموزش مدرن اینچنین می گوید که یکسان دیدن دانش آموزان از آن حیث که در برابر یک نوع آموزش، یک نوع بازدهی را انتظار داشته باشیم، به منزله محدود کردن رشد استعداد های درونی آنان است.
● نمره مردودی آموزش و پرورش در درس ورزش ذهنی
اتکا به نیروی عقلی و رسیدن فرد به زمینه های فکری در آموزش و پرورش ما به حاشیه رفته است. در آموزش و پرورش آزاد انسان یاد می گیرد چگونه زندگی را بسازد. فراموش نکنیم که نمی توان زندگی را قالب بندی شده به دانش آموزان اعطا کرد و نظام فکری خاصی را به آنها بخشید. این روند با ماهیت انسان در تناقض است. اندیشه ورزی بن مایه وجود انسان است و تشکیل سرمایه انسانی و تحقق هدف محوری نظام تعلیم و تربیت که تغییر رفتار و توسعه انسانی است در ارتباط مستقیم با اندیشه ورزی و ورزش ذهنی دانش آموزان قرار می گیرد. اساساً جوامع توسعه یافته از تعلیم و تربیتی برخوردارند که پرورش نیروی مغزی یادگیرندگان خود را مهم تلقی می کنند. آموزش و پرورش پویا مبتنی بر هر روش و اصولی که باشد، علاقه ها، توانایی ها و استعدادهای افراد را پرورش خواهد داد و این قابلیت را در آنها به وجود می آورد که چگونه زندگی شان را بسازند و با چالش های اجتماعی محیط خود کنار آمده و محیط مطلوب و مقتضی خود را منطبق با نیازهای خود به وجود آورند. و اینها همه در گرو این است که نظام رسمی آموزش و پرورش چقدر توانسته زمینه های فکری بدهد.آموزش و پرورش ما می خواهد آنچه هست را حفظ کند حال آنکه آموزش مدرن به دنبال آن است که آنچه هست را تحول ببخشد. آموزش و پرورش ما مقلد و پیرو می پروراند نه محقق و پیشرو. آموزش و پرورش مدرن، دانش آموز را به جلو حرکت می دهد و ما او را نگه می داریم. آموزش و پرورش ما به تشکیلاتی مبدل شده تا همه را متحدالشکل، متحدالفکر، متحدالرای و متحدالعقیده بسازد، حال آنکه آموزش و پرورش مدرن امکانات برابر می دهد تا توانایی و ظرفیت های درونی افراد توسعه یابد. متاسفانه ما به بچه ها یاد می دهیم فقط آنچه خود داریم برترین است و غافلیم که انتهای این جزم اندیشی انکار همه آن چیزهایی است که به خورد بچه ها داده ایم.
● فضای حاکم بر مدرسه؛ همچنان یکسویه و غیرمشارکتی
شیوه اداره مدارس در کشور ما به گونه یی است که حد بسیار نازلی از مشارکت خودجوش و داوطلبانه دانش آموز را به دنبال دارد و از سوی دیگر عموماً مدیریت آموزشی کلاس درس مبتنی بر دستورات و اوامر یکسویه است و دانش آموزان به دلیل آنکه در تمام ساعات و لحظات حضورشان در مدرسه خود را تحت شرایط کنترل شده یی می یابند، ناگزیر به رعایت وفق دادن خود با قوانین و اصول انضباطی مدرسه هستند. اتفاق مهمی که در چنین شرایطی رخ می دهد همان چیزی است که پیشتر توسط کالینز (جامعه شناس) به آن اشاره شده. به اعتقاد وی؛ هرچه شخص بیشتر فرمان برد، مطیع تر، تقدیرگراتر و بیگانه تر از آرمان های سازمانی است. این شخص از ته دل خودش را تطبیق نمی دهد، به دیگران اعتماد ندارد، دلخوش به پاداش ظاهری و آدمی غیراخلاقی است. خود را به زور با فرامین سازمانی تطبیق می دهد و از صداقت برخوردار نیست. نظریات منتقدانه تعلیم و تربیت اساساً نسبت به دخالت داشتن اراده یادگیرندگان در فرآیند یادگیری خودشان حساسیت بالایی نشان داده اند. اسکینر که در همین زمره قرار می گیرد، می گوید؛ نظام آموزشی که در آن اساساً به خاطر اجتناب از عواقب درس نخواندن مطالعه می کنند، نه انسانی است و نه مولد، برای وقت گذرانی و دشمنی با علم و هنر است. شیوه اداره و مدیریت کلاس در نظام آموزشی ما به شدت معلم محور است. مدیریت مدرسه هم همین طور یعنی یک نفر در مدرسه دستور می دهد و کارها پیش می رود. در کلاس هم باید یک برنامه و دستور غالب باشد. البته این شیوه مدیریتی در مدرسه نماینده فرهنگی است که هم در خانواده ها و هم در سایر سطوح اجتماعی بارز است. در برابر این روند ما به گفت وگو و مشارکت دادن سایرین در مدیریت مدرسه در کلاس نیاز داریم. اگر دانش آموز احساس کند مهم است و در کلاس و مدرسه می تواند نظر بدهد، شخصیت مستحکمی در او شکل می گیرد.از سویی اگر بعد کنترلی مدارس بر دانش آموزان از حد لازم بگذرد تمام هدف و ماموریت تعلیم و تربیت بیهوده می شود. از یاد نبریم از لحظه یی که اراده دانش آموز در یادگیری کنار رود، نام دیگری باید بر آن بنهیم و این دیگر نه آموزش است و نه پرورش.ما همچنان به جای بچه ها فکر می کنیم، برای آنها تصمیم می گیریم و انتخاب می کنیم. استعداد با استبداد ناسازگار است و در محیط یکسویه و صرفاً انضباطی، استعدادها شکوفا نمی شود بلکه پنهان و پژمرده می ماند. ما آموزش و پرورش را نیز به تابعی از متغیرات و برآیندی از تاثیرات نهاد سیاست و قدرت مبدل ساخته ایم در حالی که اگر خواهان ایفای نقش اساسی و صحیح نظام آموزشی در فرآیند توسعه یافتگی هستیم، باید نهاد آموزش را برآیند عقلانیت و در خدمت ارتقای تفکر انتقادی، رشد انگیزه های ملی و توسعه توانمندی های فردی و روحیه ابتکار و خلاقیت بدانیم.
مرتضی نظری کارشناس آموزش و توسعه انسانی روزنامه اعتماد www etemaad ir
مقالات ارسالی به آفتاب