درس معلم اربود زمزمه محبتی
جمعه به مکتب آورد طفل گریزپای را.
اگر کمی فکر کنیم مطالب دیگری به ذهن می آید، اینکه امروز روان شناسان اجتماعی دریافته اند نوجوانان مهمترین منبع خود رادوستان و همتایان خود می دانند. اینکه بسیاری از کودکان و نوجوانان در پیدا کردن دوست ناتوانند و ممکن است زمینه های آسیب های اجتماعی را برای آنان ایجاد نمایند. اینکه موفقیت هر یک از ما منوط به موفقیت دیگران است.
اینکه سلامت جامعه بستگی به سلامت تک تک اعضای آن دارد و اینکه می توانیم شاهد موفقیت گروهی از جوانان و نوجوانانمان در صحنه های مختلف باشیم و اینکه می توانیم یار و غمخوار هم باشیم. پس می توانیم در آموزش و پرورش از این امر غافل نباشیم، به فرزند خود که با چشمان پر از امید به مدرسه ما قدم می گذارد یادبدهیم که چگونه دوست یابی کند، چگونه با او دوستی کند و چگونه دوست را برای خود نگه دارد و وجودش را مغتنم بشمارد و پس از آن از مهارتی که او کسب نموده است در اجرای برنامه های تربیتی و آموزشی خود کمک بگیریم. تا به حدیث پیامبر اعظم(ص) عمل کرده باشیم که فرمود: در سنین نوجوانی فرزندان خود، از آنان به عنوان مشاور استفاده کنید.
پدران و مادران به عنوان اولین معلم کودکانشان دارای وظایف و نقش های متعددی می باشند که از جمله آنها می توان به نظارت منظم بر رشد سالم آنان و ایجاد یک محیط پرمهر و آرام اشاره کرد. نقش دیگر هر یک از آنها این است که به کودک خود کمک کنند تصور خوبی از خود داشته باشد هر چند که عامل واحدی وجود ندارد که مطلقا برای دستیابی کودک به این حس نقش اساسی داشته باشد ولی آنچه حایز اهمیت است پذیرش همیشگی بدون قید و شرط، اهمیت دادن، همدلی و احترام حفظ یک رابطه مشترک بزرگ منشانه بین کودک با والدین و تشویق آزادی و استقلال در چارچوب های مشخص، مسلما بهترین زیر بنا برای ایجاد چنین تصوری است. شایان ذکر است شخصیت کودک از سه جزو اصلی تشکیل شده است اول، تهییج پذیری که عبارت است از گرایش به اینکه به راحتی و شدیدا ناراحت و درمانده شود.
آرام کردن چنین کودکانی بسیار مشکل است. دوم، فعالیت یعنی مقدار رفتاری که یک کودک از نظر حرکت و سرعت صحبت کردن نشان می دهد یا مقدار انرژی ای که صرف فعالیت های مختلف و بی قراری می شود. سوم، اجتماعی بودن به معنای طلب تمتع ویژه از ثمرات تماس اجتماعی، چنین کودکانی ترجیح می دهند با دیگران باشند و فعالیت های مشترک را دوست دارند.
آنها به دیگران پاسخ می دهند و همین انتظار را هم از آنها دارند. شخصیت کودکان مخلوطی از این سه جزو به مقادیر مختلف است حتی از همان روزهای اول زندگی می توان دریافت که کودک به یک جهت بیشتر متمایل است یعنی یا هیجانی یا فعال یا اجتماعی است. به طور مثال کودکان هیجانی زیاد گریه می کنند و آرام کردن آنها آسان نیست. کودکان فعال بی قرارند و زیاد نمی خوابند و دیگر آنکه کودکان اجتماعی می توانند عاطفه خود را از بدو تولد نشان دهند به این صورت که آغوش اطرافیان را به راحتی پذیرفته و آرام می شوند. اگر کودکی در یکی از این خصوصیات افراط می کند وظیفه والدین این است که ضمن تعدیل آن تعادلی را در همه جنبه ها برای وی ایجاد نمایند. تمامی والدین دوست دارند که کودکانشان با شخصیتی متعادل بزرگ شوند. آگاهی از مراحل مختلف که کودک ضمن رشد طی می کند، می تواند یاری گر خوبی باشد. به عنوان نمونه تا سن یک سالگی، تمام سعی کودک این است که دریابد آیا دنیای اطراف قابل اعتماد است یا نه، نتیجه ایده آل این است که کودک بیاموزد به مادر یا شخصیتی که از او مراقبت می کند اعتماد نماید. او همچنین باید به توانایی خود برای خلق رخدادها نیز اعتماد پیدا کند. عنصر اصلی این امور آن است که کودک بتواند یک دلبستگی مطمین زودرس با والدین خود برقرار نماید.
بین سنین 2 تا 3 سالگی که کودک به تدریج از قدرت اراده خود مطلع می شود و از امکان غلبه بر دیگران از طریق نبرد اراده ها، آگاهی می یابد، شخصیت وی سریعا گسترش می یابد. همزمان این مساله، با شرم و تردید خزنده ای که ناشی از هر یک از دو عامل ناتوانی جسمانی یا کنترل است، متعادل می شود. به این ترتیب یادگیری راه رفتن، چنگ زدن به اشیا و سایر مهارت های جسمانی منجر به انتخاب آزاد می شود در دو سال بعدی زندگی کودک مشغول آموختن ابتکار در مقابل گناه است. او می تواند فعالیت هایی را در ارتباط با یک هدف خاص سازماندهی کند و با جرات تر و پرخاشگرتر شود (به خصوص اگر پسر باشد) همچنین کودک دچار نوعی تعارض با پدر و مادر همجنس خود می باشد (پسر با پدر و دختر با مادر) و این موضوع ممکن است باعث احساس گناه شود. بعدها کودک همت خود را صرف کوشا بودن می کنند ولی باید از عهده احساس حقارت برآیند.
حال شایسته است بدانیم والدین چگونه می توانند به کودک خود کمک نمایند، اولین تکلیف یا شاید بحران در سال اول زندگی، هنگامی که کودک در حال به دست آوردن حس اعتماد به پیش بینی پذیری دنیای اطراف و توانایی خود در تاثیرگذاری بر وقایع اطرافش است، رخ می دهد. رفتار والدین در حل موفق یا ناموفق این بحران توسط کودکان نقش اساسی دارد. کودکانی که سال اول را با حس محکمی از اعتماد پشت سر می گذارند، آنهایی هستند که والدینشان با محبت و توجه بوده و به صورتی قابل پیش بینی و با اعتماد واکنش نشان می دهند. البته مهم است که کودک مقداری سو ظن سالم نیز داشته باشد و یاد بگیرد بین موقعیت های خطرناک و ایمن فرق بگذارد.
همچنان که تحرک کودک بیشتر می شود احساس استقلال و خودمختاری در او شکل می گیرد، حال اگر والدین تلاش های کودکشان در جهت دستیابی به استقلال را به دقت هدایت نکنند، ممکن است کودک مکررا شکست بخورد و مورد استهزا قرار گیرد که منجر به از دست دادن (روحیه و اعتقاد به اینکه نمی تواند موفق شود) گردد.
در نتیجه به جای داشتن احساس کنترل نفس و عزت نفس ممکن است احساس شرم شدید از اینکه قادر نیست تکالیفی را که به وی واگذار شده انجام دهد، به او دست دهد.
کودک چهار ساله قادر است تا حدودی برای نشان دادن ابتکار عمل و تا حدودی پذیرش مسوولیت، طرح ریزی کند. به تدریج که کودک این مهارت جدید را می آزماید سعی می کند بر دنیای اطراف پیروز شود و پرخاشگر خواهد شد خطری که وجود دارد این است که کودک در این زمینه زیاده روی کند و والدین احساس کنند که باید او را تنبیه کنند. اعمال بیش از حد هر یک از این دو باعث می شود توازن بر هم خورده و کودک احساس گناه کند.
در سال های بعد کودک به کارهای سخت و ابراز کفایت و صلاحیت می پردازد ودر آن هنگام این قابلیت را دارد که به کار عادت کند. وظیفه والدین ایجاد مجموعه ای از توانایی ها در کودک است تا به وی کمک نماید به بهترین شکل از عهده خواسته های اجتماع برآید.
آنچه باید بیش از هر چیز مورد توجه قرار بگیرد این است که کودک غیر آسیب پذیر، کودک انعطاف پذیر کودکی به نظر می رسد که بعدها قادر خواهد بود بدون اینکه دچار مشکلات رفتاری جدی شود به بهترین شکل ممکن، با فشارهای روانی زندگی مقابله کرده و امتیاز بزرگی در زندگی به دست آورده و آن، اینکه چنین کودکی تقریبا همیشه حداقل رابطه محکم و مطمینی را با یکی از والدین یا فردی دیگر که از او مراقبت می کند دارد. این قبیل کودکان در ایجاد و ارتباط با همسالان خود موفق ترند و رویکرد بهتری در حل مشکلات دارند و بهتر از عهده فشارهای روانی زندگی مثل طلاق والدین یا مرگ یکی از اعضای خانواده بر می آیند.
به نظر می رسد دلبستگی مطمین زودرس، کودک را در مقابل مسایل و مشکلات زندگی عادی محافظت می کند. از این نظر، دلبستگی مطمین یکی از بهترین ابزارهایی است که می توان برای کنار آمدن با زندگی در اختیار کودکان گذاشت. یکی از نکات اساسی که والدین باید به یاد داشته باشند این است که اگر کودک بتواند بدون بروز مشکلات رفتاری جدی فشارهای روانی زودگذر راتحمل کند، باید نوعی دلبستگی نزدیک داشته باشد، این دلبستگی ممکن است بعد از یک سالگی با فرد دیگری غیر از پدر و مادر شکل بگیرد. به عنوان مثال پرستاران بچه، ناپدری یا نامادری، پدربزرگ و مادربزرگ، خاله ها، دایی ها، عمه ها، عموها و حتی خواهران و برادران بزرگتر می تواند نقش مهمی در تربیت کودک مطمین و شاد داشته باشند. چنانچه والدین بخواهند نسبت به خود در کودک ایجاد دلبستگی و احساس امنیت نمایند شایسته است با کودک خود رفتاری دوستانه داشته، بیشتر به او لبخند زده و با صدایی گویاتر از پیش با کودک خود به صحبت بنشینند، کودکان خود را بیشتر لمس کرده و در آغوش بگیرند. چه بسا بسیار کودکانی که به علت افسردگی مادر در طفولیت از آغوش پر مهر مادر محروم شده که این خود اولین خشت بنای کج وجود وی و زمینه ساز انحرافات اخلاقی و اجتماعی است.
پس کلام را کوتاه کنم و مختصر بگویم: اگر گل زیبای خانواده ریشه ای متشکل از پدر ومادر فرهیخته و شاد داشته باشد و دستان حمایتگر آنان چون برگ هایی سبز بر شاخه احساس زندگی بروید به حتم عطر دل انگیز وجود کودکان چون گلبرگ هایی سرخ، چشم و دل هر بیننده ای را می نوازد. به امید آنکه دشتی پر از گل های شاداب داشته باشیم.
نویسنده مژگان دانیال زاده
روزنامه مردم سالاری