بنیانگذار جمهوری اسلامی و مسوولان جامعه از آغاز دگرگون شدن نظام شاهنشاهی، به تحول اساسی در دانشگاه ها (به عنوان مرکزی که نسل جوان را تربیت کرده و آنها را برای تغییرات اساسی و بنیادی جامعه آماده می سازد) اشاره نموده و همیشه روی آن تکیه کرده اند. حال که 28 سال یا حدود نیمی از سال های زندگی یک نسل می گذرد، باید ببینیم با اقدامات و تغییراتی که انجام گرفته، چه اندازه به این هدف نزدیک شده ایم و آیا اثرات آن در جامعه ما نمودار گشته یا خیر؟...
برای جواب به این سوال، لازم است به مراحل مختلف تغییرات دانشگاه ها در سه دهه اخیر در نظام جمهوری اسلامی اشاره کنیم و ساختار دانشگاه ها را در دو دوره قبل از جمهوری اسلامی و بعد از آن مورد نقد و بررسی قرار دهیم.
نویسنده این مقاله به علت عدم حضور در زمان نظام شاهنشاهی و همچنین دو دهه اول نظام جمهوری اسلامی در ایران، شاهد عینی جنبش های مختلف صورت گرفته نبوده، ولی به عنوان یک فرد ایرانی علاقه مند به سرنوشت مملکت، از دور نتایج این تغییرات را در برخوردهای مختلف و زمان های کوتاهی را که هر سال در ایران به سر برده ام، لمس کرده و قدرت نقد آن را دارم و به علت اینکه بیش از 30 سال در یکی از دانشگاه های اروپا فعالیت آکادمیک داشته ام، قادر به مقایسه سرعت تغییرات در دو جامعه اروپایی و ایران اسلامی هستم.
طبقه روشنفکر و آگاه می داند که جوامع اروپا در پنج قرن پیش، عقب افتاده، خرافاتی و در حال نخوت به سر می برد و کلیسا در همه جا تعیین کننده و حاکم بود. کسی جرات مخالفت و ایستادگی با کشیش ها را نداشت. آنها با تحمیق افراد جامعه و جلوگیری از رشد فکری، آنها را به پیروی کورکورانه دعوت می کردند و به این وسیله مقام و جایگاه های فرضی بهشت را به افراد وعده داده و حتی با کسب و اخذ پول می فروختند و کسی را یارای مخالفت با این روش نبود. دانشمندان بزرگ را که پی به حقایق این کره زمین برده و جسورانه از آن دفاع می کردند، به زندان ابدی و آتش زدن محکوم می کردند. این جامعه عقب افتاده در پانصد سال پیش تکان خورد و خود را با رنسانس و تولد نو از بند کلیسا خارج کرد و کم کم سیر پیشرفت جامعه را طی نمود و با اختراعات و اکتشافات و کشف درست حرکات زمین و مجموعه شمسی و نیروهای محرکه (مانند خورشید و انرژی آن که در روی زمین تاثیر می گذارد)، زندگی روزمره را تغییر داد. کشف قدرت بخار، ایجاد برق و استفاده از انرژی، امکان جابه جایی از یک مکان به مکان دیگر را با وسایل جدید و سفرهای مختلف، عملی و دید مردم را با کشف مناطق مختلف روی زمین و استقرار در آن و ازسویی، عادات و رسوم مردم بومی را تغییر می دادند و اگر جوامع احتیاجات روزمره خود را تامین شده نمی دیدند، با کشتی از نقاطی به جای دیگر کوچ کرده و از داده های طبیعی روی زمین استفاده می کردند و با سلاح دانش با قدرتمندی بیشتر بر جوامع دیگری که عقب افتاده بودند، حاکم شده و نظام های استعماری را در مناطق مختلفی در آمریکای جنوبی آفریقا و اقیانوسیه به وجود آوردند.
با اختراع چاپ در قرن پانزدهم و ارایه عقاید دیگران، راه شکوفایی و نوآوری گشوده شد. در دو قرن پیش دانشمند آلمانی به نام الکساندر فن همومبولت
مسافرت های طولانی به نقاط مختلف جهان از جمله آسیا نمود و همه جا با کنجکاوی به جوامع مختلف جهانی و طبیعت های کاملا متنوع چشم دوخت و تجارب خود را در اختیار مراکز علمی اروپا قرار داد. او پی برده بود که برای پیشرفت جامعه باید تحول اساسی در دانشگاه ها انجام گیرد و این مراکز به شیفتگان جوان آموزش داده و نیروی کنجکاوی آنها را تقویت و برای نوآوری آماده سازد.
او اولین بار ساختار دانشگاه ها را به شکل امروز ترسیم و تبلیغ نمود و از سه وظیفه بزرگ موسسه دانشگاهی، آموزش، تحقیق و کارعملی، به عنوان سه رکن اساسی در سیستم که
پا به پای همدیگر باید حرکت نموده و نزج بگیرند، سخن گفت.
عقاید این دانشمند بزرگ باعث شد دانشگاه های آلمان به حرکت افتند و تا اوایل جنگ اول جهانی پرچمدار علم گردند و با پیروی دانشگاه های آمریکایی از این سه رکن اساسی و امکاناتی که در این سرزمین ثروتمند با جمعیت فعال آن (که از ممالک مختلف اروپا مهاجرت کرده در طول یک قرن سکنی گزیده بودند) توانستند نیروهای نخبه را تربیت کرده و پیشرفت این مملکت با وسعت را به سوی بزرگ ترین قدرت علمی و صنعتی و اقتصادی جهان پیش ببرند، به طوری که حاصل فعالیت نسل نخبه، ایجاد اختراعات و اکتشافات فراوان در تمام زمینه علمی شد، به خصوص اینکه با اهمیت دادن به نیروی ممالک دیگر بدون در نظر گرفتن ملیت اصلی آنها هیچ گونه ممانعت برای جذب استعدادها از کشورهای دیگر وجود نداشت.
بعد از جنگ اول جهانی و خراب شدن اقتصاد کشورهای اروپایی مهاجرت از کشورهای اروپایی به طرف آمریکای شمالی شتاب بیشتری به خود گرفت و بروز جنگ دوم جهانی، موج دیگری از مهاجرت افراد نخبه اروپایی را به خصوص از مراکز علمی آلمان به علت دنبال گیری از سیاست نژادپرستی و همچنین از انگلستان و ایرلند به وجود آورد و حاصل آن ایجاد دانشگاه های زیادتر و توجه مردم آمریکا و مراکز اقتصادی برای دراختیار گذاشتن سرمایه های خود به عنوان Foundation در مراکز علمی، به جای پرداخت مالیات و قرار گرفتن در صدر پیشرفت های علمی شد، به طوری که نیم بیشتری از انتشارات علوم در جهان منحصر به کشور آمریکا و جاذب بودن مراکز علمی آن کشور برای فعالیت شد.
اگر تا قبل از جنگ جهانی دوم، آمریکا کشور متشکل از مهاجرین اروپایی بود، بعد از جنگ جهانی دوم و در نیمه قرن بیستم، نخبه های جوان کشورهای آسیایی و آمریکای جنوبی هم فعالیت علمی و زندگی در کشور آمریکا را بر ماندن در ممالک خود ترجیح می دادند.
تعداد مجلات علمی منتشره از آمریکای شمالی و مقاله های علمی چاپ شده به زبان انگلیسی از این کشور چند برابر تعداد مجله های علمی و مقالات منتشره از کشورهای دیگر جهان شد و زبان انگلیسی تنها زبان علمی کشورها به حساب آمد.
مجلات منتشره در کشورهای اروپا هم که علمی بودند، کم کم مقالات علمی خود را به زبان انگلیسی منتشر می کردند و قواعد و نظم اتخاذ شده از طرف منابع علمی آمریکا، حاکم بر نوع انتشارات و سیستم ارتباطات علمی گردید، به طوری که بدون مسلط بودن بر زبان انگلیسی هرگونه شرکت در روند پیشرفت برای ژاپن به عنوان کشور صنعتی آسیا و چین و هندوستان به عنوان بزرگ ترین ممالک پرجمعیت جهان غیرممکن و چاره ای جز تبعیت نبود.
ایران هم که از زمان صدارت امیرکبیر به اهمیت داشتن ارتباطات باجهان متمدن واقف شد و تا قبل از جنگ جهانی دوم از فرهنگ علمی کشورهای اروپایی به خصوص فرانسه و کمتر آلمان و انگلستان نیرو می گرفت، بعد از جنگ جهانی دوم توجه خود را معطوف به آمریکا و ارتباط علمی با آن کشور نمود، گرچه انقلاب اسلامی ایران رابطه را که با چند دانشگاه آمریکایی به وجود آمده بود، از بین برد، ولی غیرمستقیم این ارتباط علمی با استقبال از کتب و مجلات انگلیسی چاپ شده در آمریکا و انگلستان در سطح گسترده و با ندیده گرفتن حقوق پخش انتشارات علمی (Copy right) نه تنها به وقفه نیفتاد، بلکه با توجه به گسترش کمی مراکز آموزشی در تمام شهرهای استانی و شعبات دانشگاه آزاد اسلامی شتاب بیشتری به خود گرفت. تعداد دانشجویان که از اول انقلاب از صدهزار نفر بیشتر نمی شد، با اضافه شدن جمعیت ایران در مدت زمان 29 سال به دوبرابر، بیش از 15 برابر گردید.
حال باید دید آن تحولی که باید بعد از هر انقلاب صورت بگیرد، با وسعت چشمگیر کمیت آموزش در بین جامعه جوان در دانشگاه های ما به وجود آمد یا خیر؟ بررسی این سوال برای یافتن راه پیشرفت نسل جوان جامعه ما از اهمیت فوق العاده ای برخوردار است. باید این گسترش آموزش مورد ارزیابی دقیق قرار گیرد، به خصوص آنکه مسوولان منتخب مملکت ما گاهگاهی روند پیشرفت های کسب شده را مورد سوال قرار داده و به ارزش های دوره اول انقلاب اشاره و خواستار بازگشت به دوره اول بعداز انقلاب شدند.
در اولین دوره بعد ازانقلاب سعی تمام جوانان انقلابی و نهادها در این بود که دانشگاه ها را از آن عده که طرفدار رژیم شاهنشاهی بودند، پاک کنند و با بستن دانشگاه ها و اخراج روسای سابق آن، در این هدف هم قاطعانه جلو رفتند و در خیلی از مواقع به علت تب موجود در جو جامعه، افراد تندرو با دادن شعارهای برتری مکتب بر تخصص، تعداد زیادی از دانشمندان و افراد دلسوز و یا با ارزشی را که احتمالا طرفدار پروپاقرص جو حاکم بر جامعه نبودند، از دانشگاه دور کردند و در یک دوره کوتاه این جوانان انقلابی خود با سمت تازه استادیاری که کسب کرده بودند، مسوولیت دانشگاه ها را در همه جا به عهده گرفتند و تدریس کمیت برکیفیت را ترجیح داده و تعداد مراکز آموزش دانشگاهی را افزایش و مدرسین جوان و استادیاران را حاکم بر دانشگاه نمودند.
این روند باعث شد تعدادی از استادان و دانشیاران که از قبل در دانشگاه ها به کار خود ادامه می دادند، نسبت به آینده و مسوولان تازه دانشگاه دلسرد و بی تفاوت شده ومجبور به ترک دانشگاه گرفته و یا خود را بازنشسته کرده و کار در مراکز آموزشی غیردولتی و شعبات دانشگاه آزاد اسلامی را انتخاب و یا ادامه فعالیت در دانشگاه های خارج از کشور را برگزینند.
با توسعه و بالا بردن تعداد دانشجویان ورودی و دانشکده های پزشکی و ادغام بیمارستان های دولتی به دانشگاه ها، امکان آموزش را به طور چشمگیری در فاصله کمتر از ده سال توسعه داده و کمبود پزشک را به خصوص در مناطق دور از مراکز استان جبران و به فعالیت بهداشتی چند هزار پزشک خارجی از ممالک آسیای شرقی خاتمه دادند.
در طول این تغییر و تحول، دو مقوله اساسی که در دانشگاه ها باید مورد توجه قرار گیرد، متاسفانه به فراموشی سپرده شد و کم کم از وظایف اصلی دانشگاه ها خارج گردید،یکی توجه به کیفیت و ارتقای سطح علمی دانشگاه ها و به وجود آوردن طبقه نخبه دانشگاهی که باید برای پرورش جامعه به عنوان الگو قرار گرفته و مظهر ارزش های انقلابی جامعه باشد و مقوله دیگر، ایجاد بستر مناسب برای رشد استعدادها از راه قبول حداقل نظم و توجه به تولید علم که این هم تا حدودی بستگی به مقوله قبلی داشت.
● نبود طبقه نخبه و جذابیت کار در دانشگاه ها
هدف اصلی یک انقلاب فرهنگی، به وجود آوردن طبقه نخبه یا به عبارت دیگر انتخاب بهترین استعدادها است که وقت فعال خود را صرف حل مسایل جامعه و پیشنهاد راه حل آنها و آموزش افرادی مانند خود بنماید. فرد نخبه کسی است که از بهترین اطلاعات و فنون زمان در رشته خود برخوردار و با تحقیق و تفحص در توسعه دانش کوشش نموده و فعالیت نوآوری و اختراع و اکتشاف داشته باشد. اگر در سال های اول بعد از انقلاب و در دوره جنگ تحمیلی توسعه کمی در مراکز دانشگاهی ما حاصل شد، پس از آن هیچ توجه لازم برای به وجود آمدن طبقه نخبه در دانشگاه ها انجام نگرفت.
نگاهی به فعالیت مدرسان دانشگاه ها نشان می دهد تعداد ساعاتی که آنها در محل کار خود در سال های گذشته حضور داشته اند، به تناسب محل کار، متفاوت و پایین تر از نیمی از وقت رسمی لازم به حضور خود در مراکز دانشگاهی بوده است. مسوولان امور متاسفانه از اقدامات اساسی که باید برای به وجود آمدن افراد نخبه دانشگاهی انجام دهند، سرباز زدند.
● حفظ افراد نخبه درصدر امور
در این 28 سالی که از انقلاب می گذرد، تمام قوانین و نظام مدیریت دانشگاه ها و مراکز علمی برپایه انتخاب از بالا بوده است. رییس دانشگاه به وسیله وزیر مسوول دولت حاکم و روسای دانشکده ها به وسیله رییس دانشگاه و روسای دپارتمان ها به وسیله رییس دانشکده تعیین می شدند و اعضای هیات امنا هم که از طرف شورای انقلاب فرهنگی انتخاب می شدند، برحسب رای رییس دانشگاه گاهگاهی برای اخذ تصمیمات دور هم جمع شده و در جریان کار دانشگاه قرار می گرفتند.
مدت بیش از نیم قرن است که گام بزرگی در دانشگاه های ممالک پیشرو به سمت استقلال دانشگاه ها برداشته شده است، البته برحسب اینکه دانشگاه های ممالک پیشرو دولتی یا ملی باشند، نوع و حدود استقلال آنها متفاوت بوده است. اگر در اوایل قرن گذشته تعیین کننده سرنوشت دانشگاه بر شانه افراد معدودی بود که با شرایط خاصی انتخاب می شدند، به مرور زمان این مسوولیت به دوش تعداد زیادتری از استادان و مدرسین دانشگاه گذاشته شد.
در نیمه اول قرن گذشته، روسای بخش ها و دپارتمان های دانشگاه ها از راه رقابت و برحسب صلاحدید متخصصین آن رشته از میان چند کاندیدا به وسیله کمیسیونی منتخب از روسای بخش ها انتخاب می شدند و این روسای بخش ها و دپارتمان ها بودند که مسوولیت کامل را برای انتخاب همکاران خود در آن بخش به عهده می گرفتند و با تعداد کمی دیگر تعیین کننده سرنوشت دانشگاه و تعیین رییس دانشکده و دانشگاه بودند. در دانشگاه های خصوصی هم که در نیمه دوم قرن گذشته با توسعه بیشتر آموزش به وجود آمد، هیات امنا و موقعیت کسانی که بودجه دانشگاه را تهیه می کردند، مسوولان را با همکاری روسای بخش ها انتخاب می نمودند.
اصول و پایه دموکراسی که در نیمه اول قرن گذشته محدود به بعضی از ممالک بود، بعد از خاتمه جنگ جهانی در تعداد زیادی از ممالک اروپا رشد بیشتری به خود گرفت و در نیمه دوم قرن گذشته سرنوشت دانشگاه های دولتی و بلکه به مرور زمان نمایندگان قشرهای دیگر دانشگاهی از جمله دانشیاران و بعد استادیاران و رزیدنت ها و حتی کارمندان اداری دانشگاه و دانشجویان هم در تعیین سرنوشت دانشگاه دخالت داشتند، به طوری که در کشورهای اروپایی هنگام اختلاف نظر بین نمایندگان هیات علمی، نماینده دانشجویان و کارمندان نقش تعیین کننده داشتند. همه گروه ها با هم حاکم بر سرنوشت دانشگاه شدند و دولت و نمایندگان آن فقط کنترل و بازرسی را در دانشگاه به عهده گرفتند و به طور محدود می توانستند در انتخاب افراد کلیدی دانشگاه دخالت کرده یا از انتخاب آنان جلوگیری کنند و امکان این را داشتند تا از بین چند کاندیدای مشخص شده، یک نفر را به طور رسمی گزینش کنند.
در سیستم حاکمیت دانشگاه های اروپایی مسوولیت ها برحسب اهمیت جایگاه فرد در دانشگاه به طور جمع بین اعضای دانشگاه به وسیله خود آنها تقسیم می گردد، اما از آنجایی که روسای بخش ها و دپارتمان ها برای پیشرفت دانشگاه از اهمیت خاص برخوردارند، انتخاب آنها برطبق رای متخصصین و استادان آن رشته از میان بهترین و اصلح ترین فرد در بین کاندیداهای مختلف در آن کشور یا در سطح بین المللی در یک کمیسیون تخصصی انجام می گیرد و به شورای دانشگاه که در آن نمایندگان تمام گروه ها حضور دارند، پیشنهاد می شود. در این شورا این انتخاب با حضور اکثریت اعضا که در آن موافقت استادان مستتر است، انجام گیرد.
در زمان حال، در کشورهای اروپایی اعضای دانشگاه ها به طور تمام وقت در دانشگاه ها فعالیت دارند و خود در انتخاب همکاران یا روسای بخش ها به تنهایی یا به طور اشتراکی با همکاران خود تصمیم می گیرند و در یک محل کار می کنند و پیشرفت بخش و محل کار خود را با سرنوشت فعالیت خود وابسته می دانند و با رقابت بهتر و فعالیت بیشتر و علاقه و نوآوری امکانات بهتری را از نظر بودجه و توسعه بخش برای فعالیت خود به وجود می آورند و با تغییر دولت و حاکمیت سیاسی، تغییری در روند کار دانشگاه ها به وجود نمی آید و حقوق آنها برحسب درجه علمی و فعالیت آزاد و محدود آنها در محیط دانشگاه تعیین می گردد.
برخلاف روند دانشگاه های پیشرفته، مدرسین دانشگاه های ایران، چه قبل از انقلاب چه بعد از انقلاب، برحسب وظیفه خود درس می دهند، ولی در انتخاب همکاران خود و انتخاب افراد کلیدی نقشی نداشته و نمی توانند تغییری در نظام حاکمیت دانشگاه بدهند. بی تفاوتی و عدم دخالت در سرنوشت دانشگاه، سیاست روز است. اگر عده بسیار کمی با داشتن نفوذ و رابطه با حاکمیت نظام تغییرات و تحولاتی را در تعداد کمی از بخش ها و رشته های دانشگاهی به وجود آورده اند، این حرکت در بخش های دیگر خاموش بوده و تحول اساسی ایجاد نشده است. عدم حضور مدرسhن دانشگاه در محل کار خود، بهترین شاهد برای این بی تفاوتی و بی علاقگی به تغییرات است. در یکی از بیمارستان های دانشگاه تهران، میزان متوسط حضور یک مدرس بیش از دو تا سه ساعت در روز نبوده است.
آیا با عدم حضور و نبود علاقه به پیشرفت کار می توان به تربیت نسل جدید و نوآوری درمملکت امیدوار بود؟ آیا این محیط مسکون و بدون تحرک می تواند برای جذب جوانان با استعداد و علاقه مند ما که خواهان نوآوری هستند، مناسب باشد؟ فرار مغزها و ترک جوانان تیزهوش و نخبه مملکت ما را نمی توان عامل این وضع دانست؟ آیا می توان دانشگاه های ممالک پیشرو را که استادان آن که فقط در محیط دانشگاه فعالیت کرده و تمام وقت روزانه خود را برای پیشبرد علم و نوآوری به کار می برند و جزو پانصد دانشگاه برتر جهان هستند، با یک دانشگاهی که افراد آن حضور محدود و عده ای از آنها هدف ترک هرچه زودتر محیط کار را دارند، مقایسه کرد و انتظار تربیت نسل جوان را برای تغییر و تحول داشت؟
● عدم تامین معیشت مدرسان دانشگاه در ایران و اثر آن در رشد علمی
هدف دانشگاه های ایران از هنگام تاسیس در نیمه اول قرن گذشته، معطوف به تربیت و آموزش جوانان بود. آن سه رکنی را که هومبولت در دو قرن پیش برای پیشرفت دانشگاه های کشورهای اروپایی لازمه ترقی و تعالی می دانست، یعنی علاوه بر آموزش و کار عملی لازم، توجه به تحقیق و نوآوری نادیده گرفته شد و شرایط عملی برای پیاده کردن این سه رکن به وجود نیامد، زیرا احتیاج به بودجه زیادی داشت که باید تامین یک زندگی آبرومندانه، چه در موقع کار و چه در زمان بازنشستگی را برای همه مدرسین به وجود آورد.
دولت و مسوولان از آن ابتدا حاضر به تامین این بودجه نبودند، از طرف دیگر تعدادی از استادان دانشگاه هم که به کارهای خصوصی در خارج از محیط دانشگاه عادت کرده و درآمد هنگفتی به دست می آورند، حاضر به محدود شدن این درآمد با فعالیت تمام وقت در دانشگاه نبودند. به این صورت به مرور زمان در تمام دانشگاه های ایران زمان حضور مدرسین حداکثر نیمه روزه یا کمتر از آن شد و غیر از آموزش و دادن درس های تیوری به دانشجویان فعالیت تحقیقاتی برای نوآوری علمی، به طور کلی جزو برنامه کار استادان دانشگاه قرار نگرفت، از طرف دیگر عدالت اسلامی هم که یکی از شعارهای اصیل انقلاب بود، مانع از آن شد که اختلاف چشمگیری بین حقوق کارکنان غیر آکادمیک و مدرسین دانشگاه به وجود آید و از آنجایی که حقوق آکادمیک برای هر مدرس، چه استادیار یا دانشیاری یکی بود و مسوولان دانشگاه می توانستند از هر گروهی برگزیده شوند و همه باید شرایط حاکمیت بر جامعه را که داشتن تعهد و التزام به انقلاب و اسلام بود، بپذیرند؛ لذا سرنوشت دانشگاه به دست افراد جوان و بدون تجربه افتاد و وظیفه بزرگ دانشگاهی که همانا جذب طبقه نخبه جوان و ایجاد نوآوری علمی است، به حاشیه کشیده شد و این روند نه تنها در زمان جنگ تحمیلی با عراق، بلکه پس از آن هم ادامه یافت.
در یک بررسی که نویسنده این مقاله از تعداد انتشارات علمی که قبل و بعد از آن انقلاب درمجلات علمی جهان چاپ شده بود درسال 1372 انجام داد، این پسرفت علمی چشمگیر بود. با گذشت دوره جنگ و بعد به وجود آمدن ارتباطات با خارج از کشور و شرکت اعضای هیات علمی در کنگره های علمی، مدرسین جوان که حاکم بر سرنوشت دانشگاه ها شده بودند، کم کم متوجه شدند که چه قدر از پیشرفت های علمی جهان دور شده و از قافله عقب مانده اند. مسوولان به فکر چاره افتادند که چه باید کرد تا این روند توقف قطع شده و مقوله تحقیقات جزو وظایف افراد دانشگاهی قرار گیرد.
اگر تا این زمان چاپ چند مقاله در مجلات داخلی و داشتن چند سال سابقه آموزش برای ارتقای علمی از استادیاری به دانشیاری کافی شناخته شده بود، با وجود اینکه ارتقا از استادیاری به دانشیاری و یا از دانشیاری به استادی با هیچ گونه مزیت، جز بالا رفتن حقوق کم توام نبود، یک مرتبه چاپ حداقل سه مقاله به زبان انگلیسی جزو شرایط ارتقای علمی تشخیص داده شد و چاپ مقالات هم در مجلات علمی ممالک خارج با مزیت علمی و مادی توام و این سیاست اخذ شده در چهار، پنج سال اخیر باعث شد تعداد مقالات منتشره در مجلات بین اللملی که در دهه اول انقلاب از صد عدد در سال تجاوز نمی کرد، کم کم زیادتر شده و بعد به دوهزار مقاله در سال برسد و تعداد مجلات داخلی (به حدود بیش از 120 عدد) و انگلیسی زبان (به بیش از 10 عدد) هم به طور چشمگیر بالا رود و در دو سال اخیر هم حقوق مدرسین دانشگاه که کفاف نیمی از اجاره منزل آنها هم نمی شد، چند برابر افزوده شود و همچنین با زیادتر شدن بودجه تحقیقات از 3/0 درصد درآمد کلی به 6/0 درصد رسیده و تعداد مراکز تحقیقاتی در قسمت علوم پایه و پزشکی به بیش از صد عدد برسد. حال باید دید با این تغییراتی که در چند سال اخیر انجام گرفته، زیربنای ساختار تحول لازم که باید از ابتدای انقلاب به وجود آید، در حال به وجود آمدن است؟
ساختار تحول لازم جذب افراد نخبه برای کار در دانشگاه است و جذب افراد نخبه هم بستگی به داشتن و فعالیت افراد نخبه و نمونه در صدر مسوولیت هاست. از آنجایی که استقلال کامل دانشگاه و سپردن کارها به دست خود دانشگاهیان که بهتر از همه واقف به چگونگی روند پیشرفت و عقب ماندگی دانشگاه هستند، عملی نشده، لذا نمی توان انتظار تغییر و تحول اساسی را داشت و متاسفانه گام های اولیه که در دولت قبلی در سطح وزارت علوم انجام گرفت و انتخاب رییس دانشگاه و روسای دانشکده را به عنوان حرکتی لازم در جهت استقلال دانشگاه به دانشگاهیان واگذار می کرد، در دولت جدید متوقف و روند سپردن کارها به اعضای هیات علمی هم پس گرفته شد و افق امید برای تغییر و تحولات لازم ناپدید گردید.
گرچه تامین معیشت مدرسین دانشگاه به خصوص برای افراد جوان مورد توجه قرار گرفته، ولی اصل مهم پیشرفت دانشگاه یعنی استقلال دانشگاه و نظارت بر کار آنها به جای دخالت، هنوز با گذشت بیش از 29 سال از انقلاب خواست حاکمیت نظام نیست و تا مادامی که این اصل مورد توجه قرار نگرفته و تامین معشیت زندگی مدرسین دانشگاه و بی نیاز ساختن آنها به کار خارج از دانشگاه به تحقق نرسیده، نمی توان در ساختار اصلی دانشگاه تغییر چشمگیری را به وجود آورد و مانع از فرار نخبگان جوان از ایران و توجه آنها به فعالیت درمراکز آموزشی جهان که در آن تمام وقت به فکر فعالیت علمی و نوآوری با در نظر گرفتن سه اصل بزرگ هومبولت هستند، گردید. پیشرفت های چند ساله اخیر هم نمی تواند تغییری در تحول لازم که همه در اوایل انقلاب انتظار آن را داشتند، بدهد. با وجود این باید اذعان کرد که ترقی کسب شده در چند سال اخیر، نمونه کوچکی از پتانسیل بزرگی است که در افراد جوان دانشگاهی به خصوص قشر زنان فعال و مسوولیت پذیری آنها که در سال های اخیر بیشتر به خدمت در دانشگاه هدایت شده اند، می باشد.
● دانشگاه مطلوب و ایده آل چگونه باید به وجود آید؟
دانشگاه مطلوب و ایده آل همان طور که قبلا به آن اشاره شد، زمانی به وجود می آید که نخبگان با تجربه و دلسوز، مسوولیت کامل را در اختیار داشته و با گذشت و فداکاری محیط کاملا آموزشی و تحقیقاتی به وجود آورند که بهترین دانشجویان نخبه را بتوانند به جای فرار از مملکت، جذب فعالیت در دانشگاه نموده و در محیط آرام و با ثبات، بدون داشتن دغدغه تامین معاش دور از طمع مالی و فرهنگ جمع مال، مشغول به کار آکادمیکی یعنی عاشق آموزش و تحقیق و نوع آوری شوند. جامعه ما که خوشبختانه از نظر داشتن قشر جوان و آماده به فعالیت از شرایط بسیار مناسبی برخوردار است، می تواند در فاصله 10 تا 20 سال گامی را که در تمام دانشگاه های پیشروی جهان به سمت ایجاد دانشگاه های مطلوب برای پیشرفت جامعه برداشته شده است، بردارد.
قوانین فعلی باید در جهت ایجاد محیط فعالیت برای نخبگان تغییر کند و نظم فعلی که هر استادیاری می تواند تا زمان بازنشستگی به عنوان عضو هیات علمی در دانشگاه بماند، کاملا کنار گذاشته شود و فقط به کسانی اجازه فعالیت به عنوان مدرس دانشگاه داده شود که بتوانند وظایف خواسته شده از آنها را انجام داده و تمام وقت در خدمت و تربیت نسل جوان دانشجو باشند، بنابراین ماندن در دانشگاه باید با فعالیت مطلوب و توام با آموزش و تحقیق های زیربنایی بستگی داشته باشد و با قراردادهای کار محدود به دو تا چهار و شش سال برحسب درجه و فعالیت علمی برای استادیاران تضمین گردد و چنانچه استادیاری نتوانست در فاصله 6 سال شرایط کسب مقام دانشیاری را به وجود آورد باید دانشگاه را ترک کرده و جای خود را دراختیار استادیار جوان دیگری که آمادگی لازم برای قبول این وظیفه خطیر و بزرگ را دارد، بدهد. روسای بخش ها و استادان و دانشیاران باید بتوانند علاوه بر حقوق فعلی همان طور که در دانشگاه های ممالک غرب معمول است، با انجام کار خصوصی در دو تا سه بعداز ظهر در محیط دانشگاه و داشتن چند تخت برای بیماران خصوصی و پیگیری آنها تامین معشیت زندگی داشته باشند. در کشور ترکیه، همسایه ما، همه استادان که روسای بخش ها هستند، حق کار در محیط خارج از دانشگاه را ندارند و با حقوقی برابر هزار و پانصد یورو، اضافه درآمدی بین پانصد تا هزار و پانصد یورو برحسب فعالیت و ارزش کارشان به طور تمام وقت در دانشگاه استانبول دارند و افراد دیگر استاد یا دانشیار که تن به کار تمام وقت نمی دهند، با حقوق بسیار کمتر از استادان تمام وقت (حدود پانصد یورو) وابسته به دانشگاه و به صورت نیمه وقت کار می کنند.
به طور خلاصه باید گفت که ایجاد استقلال برای دانشگاه ها و نظارت مسوولان وزارتخانه برکار دانشگاه ها بجای دخالت مستقیم، شرط اصلی را برای تحول لازم در دانشگاه به وجود می آورد، از طرف دیگر با انتخاب با تجربه و شایسته ترین افراد برای پست های کلیدی دانشگاه و روسای دپارتمان ها از راه رقابت آزاد و تهیه بودجه بنابر خواست های متناسب آنان می توان شرایط را برای جذب جوانان و رغبت آنها برای کار در داخل ایران به وجود آورد و از آنجایی که ایجاد این تحول بدون ازدیاد بودجه غیرعملی است، دولت جمهوری اسلامی باید توجه خاص و لازم را به دانشگاه ها با اضافه کردن بودجه هم برای تهیه بهترین تجهیزات بیمارستان های دانشگاهی و هم به خصوص برای بخش تحقیقات که فعلا حدود 6/0 از بودجه دولتی می باشد، بنماید و به مرور بالا بردن میزان بودجه تحقیقات به طرف یک تا دو درصد، عملا زیربنای تحولات لازم را به وجود آورد و روند ترک جوانان نخبه ایران را که بهترین و بزرگ ترین سرمایه ملی و پایدار هر جامعه است، کند نموده و از فعالیت آنها در دانشگاه های ممالک غربی جلوگیری کند.
دکتر صادق مسرت استاد دانشگاه علوم پزشکی تهران
هفته نامه سپید www salamatiran com