....در این مختصر،هدف من بیان آثار خشونت های فردی نیست که به صورت آشکارا اعمال می شود...بلکه هدف از این نوشتار توجه به آثار روانی خشونت هایی است که به صورت پنهان ریشه دوانیده است که هیچ نوع تظاهرات خارجی ندارد و جالب اینکه درسطح جامعه هیچ فردی این نوع اعمال را خشونت آمیز نمی پندارد و این در حالیست که هر عملی که حقی را از انسانی ضایع سازد خشونت محسوب می شود و در برابر بارگاه عدل اللهی محکوم است
● آیا خشونت هم فرهنگ دارد؟
چشم می گشاید و اولین گریه ی بودن را سر می دهد،صدایش در تاریکی مبهم چهار دیواری نمناک می پیچد و چهرۀ زن, با دیدن نوزاد کبود می شود. دایه زیر لب غرغر کنان می گوید: اوه باز دختر...و مادر در همان لحظه دلش بر سرنوشت شوم دختر می گرید...بیچاره دختر...بیچاره من! نمی خواهم تکرار مکررات کنم،دیگر جمله کلیشه ای خشونت علیه زنان خیلی خسته کننده شده و حتی گوش زنان را آزار می دهد. همین چند روز پیش 8 مارچ به اندازۀ کافی فریادهای معترض زنان و مردان طلایه دار به آسمان برخواست و در دل رسانه ها پیچید امّا ما از دریافت این امواج آگاه کننده محروم ماندیم بدون شک علاوه بر بعضی از کابل نشین ها بسیاری از ولایات و کوره دهاتها نیز نتوانستند از این موج ناگهانی بهره مند گردند! به هر حال دردی که من در دل دارم عدم شرکت در این کنفرانس ها و ورکشاپ ها و محافل شکوهمند نیست بلکه دردی است که هر لحظه با درک وضعیت زنان کشورم در من میروید...هرچند از ندانستنها می سوزم امّا از دانستنهای بیهوده بیشتر رنج میبرم نه تنها من بلکه تاریخ رنج میبرد ..با خود میاندیشم چه مسأله ای باعث میشود زن ومردی که با عشق و علاقه پیمانی مقدس را در پیشگاه خداوند ایجادکرده اند و باید آرامش بخش و آرامش آفرین یکدیگر باشند به خشونت علیه یکدیگر روی می آورند؟! اگر جوامع بشری بتوانند شناخت درستی از جایگاه زن و مرد در طبیعت بشری بدست آورند و آن را درست به کار برند نظام کامل اللهی تحقق می یابد و هر موجودی فایدۀ وجودی خود را آنچنان که باید خواهد بخشید و به کسی ظلم نخواهد شد و هیچ استعدادی ذایل نخواهد گشت و به این ترتیب بشریت از فیض هماهنگی و همایش صحیح زن و مرد بهره-های فراوان خواهد برد. در نظام اللهی زن و مرد حق ندارند خود را واجبتر, ضروری تر و مفیدتر از دیگری بدانند و نقش واحد آنها در چرخه ی زندگی بشر مبتنی بر انجام کارها با هدف تکمیل عالم وجود در نظام حیات بشری است. همانطور که در اسلام نیز نگاه به زن،نگاه به رکن خانواده است و به هیچ مردی اجازه داده نشده تا به همسرش زور بگوید و یا چیزی را به او تحمیل کند چرا که آنها در کنار یکدیگر و با صمیمیت و یگانگی به کمال مطلوب میرسندآنچنان که مشیت اللهی بوده است.ظلم و تحمیل,تعادل نظام خانواده را بر هم میزند و سپس نظم زندگی و در نهایت نظام اجتماع را مختل می سازد. زن آفریده شده تا به مثابه یک عنصر انسانی،تمام مراحل کمال را طی کند و به عنوان مادر و مربّی نسل بشر و سپس به عنوان دانشمند،مخترع ،نویسنده،معلم ،پزشک و ...در عرصه های مختلف جامعه ی خویش فعالیت نماید و امّا افسوس که در افق دهشت انگیز قرن ما،عاملی وجود دارد که خشونت را ناگزیر مینماید,اینکه خشونت واجد علل زیست شناختی است یا دارای بنیانهای اقتصادی یا اجتماعی و اینکه ریشه های آن کدامند و یا تحت چه شرایطی است که خشونت از حالت نهفته به مرحله ی انفجار میرسد؟در واقع عامل خشونت هر یک از عوامل ذکرشده میتواند باشد امّا چیزی که مهم است فرهنگ ابراز خشونت است یعنی اولین عملی که از فرد خشمگین سر میزند که این مسأله تا حد زیادی به فرهنگ عمومی جامعه ارتباط دارد. فرهنگ حقوقی بلک خشونت را استفادۀ نابه جا,غیرقانونی و تعرض آمیز از قدرت تعریف میکند و در جایی دیگر خشونت را اجبار غیرقانونی علیه آزادیها و حقوق عمومی میداند.وقتی سخن از خشونت علیه زنان به میان می آید در افکار عمومی صدمات جدی و جراحات قابل رؤیت که به جسم زن وارد شده مجسم میگردد در صورتی که نگرش منفی نسبت به خشونتهای روحی و روانی حداقل در جوامعی مانند جامعه ی ما وجود ندارد همچون تمسخر،کنایه،تحقیر،دشنام،از میان بردن اعتماد به نفس،خشونت های اقتصادی مانند در مضیقه ی مالی قرار دادن بطور دایم، انزوای اجتماعی،ممانعت از برقراری روابط با نزدیکان و غیره که این نوع خشونتها دارای آثار پیچیده وعمیق روانی است و همواره از سوی نزدیک ترین افراد نسبت به زن صورت می گیرد و زن را چنان تحت تأثیر قرار می دهد که او گمان می برد قابلیت های جسمی و روانی او بسیار کمتر از دیگران می باشد و آیا چنین زن تحقیر شده و آسیب دیده ای میتواند مادر پرورش دهنده و مربّی آگاه فرزندان مرد باشد؟! افسوس که مردان نمیدانند با تحقیر زن، نسل خود را تحقیر می کنند و با ناسزاگویی به زن، به نسل خود ناسزا می گوید. در این مختصر،هدف من بیان آثار خشونت های فردی نیست که به صورت آشکارا اعمال می شود چیزی که عیان است چه حاجت به بیان است...بلکه هدف از این نوشتار توجه به آثار روانی خشونت هایی است که به صورت پنهان چون سرطانی در میان خانواده های این اجتماع ریشه دوانیده است که هیچ نوع تظاهرات خارجی ندارد و جالب اینکه درسطح جامعه هیچ فردی این نوع اعمال را خشونت آمیز نمیپندارد و این در حالیست که هر عملی که حقی را از انسانی ضایع سازد خشونت محسوب می شود و در برابر بارگاه عدل اللهی محکوم است .
من فمنیست نیستم اما از آن افرادی که بدون وابستگی به هر تفکر سوسیالیستی و سرمایه داری از رنجهای زنان قرن حاضر و از مصیبت هایی که در جوامع مردسالار و از جنگ ،تبعیض و فقری که بر زنان تحمیل می شود سخن گفته و به دنبال سیاست گذاری هایی از سوی حکومتها برای تغییر این وضع نابهنجار می باشند جانب داری می کنم. حرکتها باید محسوس و در جهت رسیدن به شرایط ایده آل باشد نه سمبولیک! به عقیدۀ من در پس زمینه های ذهنی بسیاری از افرادی که به همسران و زنان خانوادۀ خود ظلم می کنند تعارض یا مشکلی خاص در ارتباط با زنان وجود دارد که در هنگام سندرم از دست دادن کنترل که نوعی انفجار خشم است در اثر عوامل به ظاهر کم اهمیّت ،همراه با رفتارهایی چون پرخاشگری و خشونت جسمانی و روانی علیه فرد ضعیف تر که همان زن است بروز می کند و به کیان خانواده آسیب های جدی وارد می سازد. که این سندرم خواه ناشی از اختلالات شخصیتی باشد و یا ناشی از بیماریهای متابولیک و عصب شناختی و یا ناشی از کنترل ضعیف تکانه ها و یا خواه علّت آن عضوی باشد یا کارکردی به مجازات بدون جرم زنان منجر می شود. مجازات هایی بدون محکمه و قاضی و در پس پرده های انداخته و با حضور شاهدان کوچک و هراسان...در واقع آنچه به انسانیت یک انسان آسیب میرساند بریدگی،خراش،کبودی و شکستگی بدن نیست چون امکان افتادن از یک بلندی نیز همان آسیب ها را به دنبال دارد امّا صدمات روانی عمیق خشونت های خانوادگی که ترس،هیجان،حالات عصبی،سرزنش مداوم خود،شرم، خوابهای پریشان ، احساس حقارت ، انزوا و از همه مهمتر احساس ناامنی را به دنبال دارند موجب می گردد که انسانیت یک زن فراموش شده و او خود را از جایگاه یک مادر و یک همسر سقوط دهد و در واقع آنچه بیشترین صدمه را وارد می کند همان احساس ناامنی است ،این احساس حالت ناخوشایندی است که از پیامدهای حتمی خشونت محسوب می شود احساسی که فرد هر لحظه انتظار دارد که به او اهانتی صورت گیرد، شییی به طرف او پرتاب شود و مورد ضرب و شتم قرار گیرد و به این ترتیب این درد دایمی از طریق روان آسیب جدی به نفس زن وارد می سازد البته واکنش افراد نسبت به این احساس یکسان نمی باشد یک فرد واکنش انفعالی(بی حرکتی)بروز می دهد که منجر به افسردگی شدید و حتی خودکشی وی می شود و دیگری را به سمت خشونت نسبت به فرزندان و.. سوق می دهد زنی که ظلم میبیند و ظلم می کند. کوتاه سخن این که،رفتارهای خشونت آمیز که در جامعه ی ما به صورت ساختاری بسیار عادی و معمولی(جزء فرهنگ) شده است مانع تکامل افراد یعنی امکان به قابلیت در آمدن قابلیت های فردی زنان می-گردد و به صورت های گوناگون موجب محرومیت زنان از حقوق انسانی برابر می شود و ما هر چند بخواهیم پرچم مبارزه در برابر خشونت علیه زنان را با ترتیب کنفرانس ها و سمینارها و ورکشاپ ها تشریفاتی و سمبولیک برافرازیم تنها بودجه و وقت جامعه را تلف کرده ایم.تغییر نگرش جامعه نسبت به مسأله ی خشونت علیه زنان به یک جنبش بنیادین نیاز دارد چرا که علل بروز خشونت علیه زنان به شدت تحت تأثیر فرهنگ جامعه و ارزشها و سنّت ها قرار دارد همانطور که تعریف خشونت از سوی یک زن افغان با تعریف یک زن غربی از مصادیق خشونت تفاوتهای اساسی دارد.اگر یک زن غربی سکوت همسرش را خشونت می پندارد چه بسا که زن افغان به دلیل عُرف حاکم بر جامعه تَعدُد زوجات و انجام کارهای شاقّه و بدون مزد را خشونت نمی پندارد.
صدیقه رضایی
پیمان ملی