توسعه پایدار را توسعهای انسان محور تعریف كردهاند كه موجب بیشترین تغییر مثبت و ماندگار در افراد جامعه میشود. فراگیری این تغییرات در همه قشرهای اجتماعی و درگیركردن تمامی افراد و گروهها در فرآیند توسعه مهمترین وجه تمایز توسعه پایدار از تعریفهای پیشین توسعه یافتگی بشمار میرود. با این وصف، زنان، به عنوان نیمهای از جامعه بشری كه تا سدههای اخیر معمولاً نه موضوع تحول و تغییر بودهاند و نه منشا تغییر، در توسعه پایدار نقشی محوری به عهده دارند. در واقع شرط تحقق توسعه پایدار حضور و مشاركت واقعی و فعال زنان در فرآیند توسعه است. اما بی تردید حضور و مشاركت واقعی زنان در گروی توانمندی آنهاست. به عبارتی توانمند سازی زنان مقدمهای لازم برای حضور آنها در جریان توسعه است.
پیرامون توانمند سازی زنان به عنوان محور، شاخص و هم دستاورد توسعه پایدار چند نكته اساسی و قابل اعتنا هست كه نادیده گرفتن آنها ممكن نیست:
1) اولین نكته در خور توجه در توانمندسازی زنان، بومی كردن الگوهای توانمند سازی در هر جامعه است.
همانگونه كه توسعه پایدار توسعهای است مبتنی بر ویژگیها و اختصاصات فرهنگی، جامعه شناختی، زیست شناختی و بوم شناختی، توانمندی زنان نیز بایستی در بستری متناسب با شرایط و ظرفیتهای هر جامعه تعریف شود و ارتقاء یابد. بدون ملاحظه این ویژگیها هیچ تغییر مثبت و ماندگاری در زنان روی نخواهد داد. برنامه ریزیها، سیاستها و راهبردهای عملی كه درسطح جهانی برای رشد و ارتقاء زنان و توانمند سازی آنهامطرح می شود، میتواند سمت و سوی كلی حركت و تحول زنان هر جامعه را تعیین كند، اما دقیقاً محتوای برنامههارانمیتواند مشخص سازد.
این محتوا را مؤلفههای فرهنگی، اعتقادی، ملی و قومی و نیز امكانات و ظرفیتهای مادی و معنوی هر جامعه تعریف میكند. مهمتر از محتوای برنامهها، تعیین درست وضعیت و شرایط موجود زنان یك جامعه با همه كاستیها و فزونیهاست كه در هر جامعه با جامعه دیگر فرق دارد. شك نیست كه هر حركت و تغییر مثبت و هدفداری تنها در سایه تبیین درست وضع موجود صورتپذیر است. اهمیت این تبیین در آن است كه نقطه آغاز حركت را نشان میدهد كه اگر با واقع بینی انتخاب شود در توفیق برنامههای توانمند سازی زنان و رسیدن به اهداف تعیین شده بسیار موثر خواهد بود.
2) نگرش سیستمی به بحث توانمند سازی زنان هم از مباحث مهم در این زمینه است. یعنی همانگونه كه زنان درارتباط منسجم و پویا با جامعه خود هستند، توانمند سازی زنان را هم باید دریك سیستم اجتماعی دید و تعریف كرد و مجموعه عوامل مرتبط با زنان و موقعیت و شرایط فردی، خانوادگی و اجتماعی شان راباید در جهت توانمند كردن آنها هماهنگ و همسو كرد. اگر در جامعهای مجموعه باورها و نگرشها نسبت به زنان باتوانمندی آنها سازگار نباشد و مجموعه برنامه ریزان، سیاستگذاران و مدیران اجرایی اعتقادی به نقش موثر زنان در فرآیند توسعه یافتگی نداشته باشند، توانمند سازی زنان در حد حرف و شعار باقی خواهد ماند.
از یاد نبریم كه زنها به مثابه موجوداتی اجتماعی، شخصیت خود را در فضایی از باورها، نگرشها، افكار قالبی و كنشها و واكنشها با مردان جامعه احراز میكنند. مردان، پدرهایی هستند كه در پرورش دخترها و رشد شخصیت آنها نقش اساسی دارند. مردان، برادران، اقوام و خویشاوندان نزدیك به دخترانند كه پیوسته در تعامل با آنها هستند. مردان، همسران و شریكهای زندگی خانوادگی زنان میشوند و بالاخره جدای از روابط خانوادگی و خویشاوندی، مردان در هیات همكلاس، همكار، همسایه، همشهری و... نقشهای مقابل و مكمل زنان را در محیطهای اجتماعی ایفا میكنند. این مجموعه آنها در تعامل و رابطه متقابلند. این مجموعه تعاملها و ارتباط هاست كه زنها را پیش از هر چیز در ذهن و آگاهی خود آنها تعریف میكند و حدود مرزهای شخصیت، قابلیت و توانایی آنها را تعیین مینماید.
بسیاری از جامعه شناسان و روانشناسان اجتماعی بر این باورند كه " من " هر فرد متشكل از مجموعه ذهنیتها، باورها، نگرشها و طرز برخوردهای " دیگران " با آنهاست. به قول " كولی " روانشناس اجتماعی برجسته امریكایی "خود آینه سان " آدمها در جریان تعاملها و ارتباطهای اجتماعی است كه شكل میگیرد. یعنی " من " همان هستم كه "دیگران " فكر میكنند، میگویند و میخواهند كه باشم. پس نباید تردید كرد كه در جامعهای كه سیستم اجتماعی و عوامل مرتبط با حیات فردی، خانوادگی و اجتماعی زنان، آنها را توانا میبیند و توانا میپروراند، زنان توانمند میشوند و بدون وجود چنین سیستمی هر حركتی برای توانمند سازی زنان اگر محكوم به شكست نباشد، محصول و ثمرهای اندك و محدود ببار میآورد.
اگر در جامعهای انسانیت زن، ارزشهای وجودی و قابلیتهای فكری، علمی، مهارتی و تخصصی زن و نیز نقشهای مهم خانوادگی و اجتماعی او نادیده انگاشته شود، زنان برای توانمند شدن راهی سخت و دشوار را پیش رو دارند كه پیمودن آن تنها با عزم و اراده بالای فردی، حداكثر بهرهگیری از حداقل امكانات و فرصتها و تلاش و تقلای بسیار زیاد خود زنان میسر است.
در سیستم اجتماعی كه زن را نیمه غیر جدی بشریت بپندارد ( و گاه نیمه غیر انسان بشریت) و منتهای حركت و شدن زن را موجودی در خدمت مرد و تمایلات و غرایز مردانه (و نه در خدمت انسان و اهداف انسانی) ببیند، حوزه فهم و شعور او را كوچك و محدوده عمل و رفتار او را تنگ بداند، توده زنان رشد واقعی نمیكنند و توانمند نمیگردند. اگر هم توانمند گردند مورد تشویق قرار نمیگیرند، پس احساس مباهات نمیكنند. در چنین شرایطی توانمندی عملاً موجب اعتماد به نفس و ارتقای موقعیت و بهبود شرایط زنان نمیگردد، بلكه در مواردی برعكس زنان باید از این بابت نگران باشند.چرا كه عملاً دریافتهاند كه هر نوع ارایه قابلیت از سوی آنها ممكن است به حساب برتریطلبی نسبت به جنس مخالف و ربودن گوی سبقت از او تلقی شود كه گناهی نابخشودنی است و قطعاً مجازات و تنبیه را بدنبال خواهد داشت، چه در خانواده پدری كه برادری رقیب خواهر است یا در زندگی مشترك كه رقابت با شوهر مطرح است یا در عرصه علمی و شغلی و مهارتی و... گویی توانایی زنان به معنای ناتوانی مردان است (دختر دانشجویی میگفت كه در كارگاه ریخته گری كه از واحدهای عملی درس ما بود، هر وقت ما دخترها پروژه هایمان را زودتر و بهتر از پسرها انجام میدادیم استادمان آن راخراب میكرد و میگفت از نوبسازید، میترسم روحیه پسرها خراب شود!)
چه زیبا و ظریف فرموده پیامبر اسلام كه زنان را بزرگ نمیدارند مگر بزرگواران و كوچك و حقیر نمیسازند مگر فرومایگان. این نه تعریفی از فردی خاص بلكه تعریفی از جامعهای است كه نگرش در آن نسبت به زنان نگرشی تعالی جویانه یاتحقیرآمیز است. توانمندی زنان در جامعهای كه نگاه بزرگوارانه به زن ندارد، نه تنها موجب خرسندی خود زنان و خرسندی جامعه نمیشود، بلكه تعادل موجود را كه به نوعی بربی عدالتی و تبعیض استوار است به هم میزند. درست است كه این به هم خوردن تعادل برای زنان مثبت تلقی می شود و دستاوردهای خوبی برای آنهاببارمیآورد،ولی این دستاوردهابه بهای گرانی بدست میآید. زنهای توانا مورد پسند و انتخاب مردان برای ازدواج نیستند و اگر توانایی شان پس از ازدواج به دست آمده باشد در خیلی موارد به بهای از دست رفتن زندگی خانوادگی شان تمام میشود.دراین صورت محروم شدن از نعمت مادری یا محروم شدن از فرزندان و زندگی با آنهایكی از عوارض توانمندی زنان است. احراز نكردن جایگاهها و منزلت هایی كه در خور توان و شان زنان توانمند است یكی دیگر از آثار توانمندی است كه زنها باید انتظار داشته باشند یا انكار و نادیده گرفتن هر قابلیت و توانایی و حتی آن را نوعی ناتوانی فرض كردن هم از دیگر مواردی است كه زنهای توانمند با آن مواجه میشوند.
صد البته كه توفیق زنان در چنین حركتی كم است و میزان زنان موفق در چنین جامعهای اندك. در چنین جوامعی معمولا توفیقهای زنان حتی از سوی بعضی زنان بااستقبال چندانی مواجه نمیشود، چه رسد به اینكه از جانب مردان تایید و تشویق شود. درخشش و ارتقای زنان در این گونه موارد چون در سطح وسیع و فراوانی بالا رخ نمیدهد، غالباً به حساب شانس و تصادف گذاشته میشود و یا حاصل انتساب به پدران و همسران و... محسوب میگردد و نه نشانه توانمندی و قابلیت خود زنان. این همه به جهت حركت زنان برای كسب توانایی در سیستمی اجتماعی است كه توانمندی زنان را به صورت سیستمی، مجموعهای و همه جانبه نمینگرد.
پیشرفت و توانمند سازی زنان در جریان اصلی توسعه سیاسی، اقتصادی، اجتماعی و فرهنگی میسر نمیشود مگر با نهادینه شدن حضور و مشاركت زنان و این هم در گرو به میدان آمدن بالاترین رده های مدیریت اجرایی كشور و دستگاهها وسازمانها در سطح ملی است . واقعیتی است كه تشكیلات مربوط به زنان در بسیاری موارد به علت نامشخص بودن جایگاه و وظایف، نبود كارمند مناسب و كافی و كمبود منابع مالی و عدم حمایت ازسوی رهبری سیاسی كشور عملاً به تشكیلاتی كم توان و ناكارآمد تبدیل میشود.
لحاظ كردن عوامل جنسیتی در برنامه ریزیها، خط مشیها و برنامهها و راهكارهای اجرایی از عوامل دیگر توانمند سازی زنان است كه در این زمینه سازمان های غیر دولتی زنان میتوانند كمك موثری به دولت داشته باشند.
نشریه سبا 2 1