این روزها فصل نشای برنج است. نشا را که زیر محفظه ای از نایلون به بار آورده اند، در میان شلا له ای از گل و آب می کارند. برای این کار باید پا تا زانو و دست تا بازو در آب فرورود تا نشا را در گل بنشاند. کاری به غایت دشوار و توان فرسا، اما در عین حال بسیار ظریف، تا حدی که فقط زنان یا زناکان(1) از پس آن برمی آیند.
گروه زنان با لباس های رنگارنگ و زیبا دسته جمعی به نشا می روند و به ترتیب چند بیجار متعلق به افراد گوناگون را می کارند. گاه آواز می خوانند و گاه حتی دور ازچشم مردان می رقصند. گروه زنان اگرچه به پاکدامنی و به حد کفایت پوشیده اند، اما هرگز سلیقه های تیره و سیاه شهری حریف رنگ های شاد پیراهن تن آنان نشده است و به واسطه نقش مهمی که در تولید برنج دارند، در روابط اجتماعی نیز در عین عفاف چیزی از مردان کم نمی آورند. زنان را می بینی که در بازار به تنهایی به کار خرید و فروشند و حتی در قهوه خانه، پیرزنان را می بینی که پا به پای مردان به چای و قلیان نشسته اند. در اینجا به خصوص در این زمان زندگی جریان دارد. صحنه نشای برنج آن گونه که از پنجره ماشینی تندرو می بینی، به غایت زیباست و زیباتر از آن، فیلم های نشاست که با لباس های رنگ رنگ و با موسیقی متن عاشورپور و مسعودی می بینی و می شنوی.
● آن روی دیگر سکه!
اینها همه فقط یک روی سکه است. باید چند سالی در دهکده برنج، پزشک محله باشی و هرساله در فصل نشا و فصل برنج وینی (2) شالیکاران را معاینه کنی تا به عمق رنجی که در این نبرد مردانه زنان با زمین نهفته است، پی ببری. رنجی که خود البته سویی دیگر از تضاد دوگانه رنج و شادی در زندگی است. باید سال ها بمانی تا شب هم که می خوابی صدای بیج بیج (3) انگشتان پیرزنان و نوجوانان شالیکار را آغشته با زنجموره جیرجیرک ها از ورای برکه ای نه چندان دور دست بشنوی یا وقتی به خوابی عمیق می روی، از موج های دریا همان فریادی (4) را بشنوی که از پشت پیرزن خمیده شالیکار برمی خیزد و رعد و برق زمستان را بشنوی که در تن کوهستان زرچه (5) می کند. باید روی دیگر سکه را در لابه لای انگشت زنان ببینی که از فارچ مجروح شده و خوب نمی شود که نمی شود، گویی بیجار در لای انگشتان لانه کرده است. زنان جوان را می بینی با عضلات پیچ درپیچ، هم چون عضلات مردان و ستون فقراتی که نه تنها به جلو، که به طرفین نیز انحراف پیدا کرده و راه رفتنی که با هر جلو رفتنی انگار یک بار به راست و یک بار به چپ فرو می ریزد. لگن از شدت ضربات سالیان و احیانا سوءتغذیه، تمام ترکیب موزون خود را از دست داده و ریه هایی که صدای خس خس آنها را از راه دور و با گوش غیرمسلح هم می توان شنید و البته باز ناله و ناله و ناله از بیج بیج و زرچه و فریاد.
● زنان همیشه خوشحال
پیش از نشا، مردی که یا سرکارگر است یا مالک و در هرحال ذی نفع در کارکشت، یک گروه زن را به مطب می آورد. او که یا پدری عبوس است یا صاحبکاری سخت گیر، حالا با زنان خوب می خندد و خوش و بش می کند. ویزیت همه را هم از قبل، یک جا پرداخت کرده که مبادا درخواستش را زمین بیندازی: دکتر جان! اینها از فردا می روند بیجار! همه را بررسی کن تا یک وقت وسط کار نمانیم. اگر دردی هم دارند، چند تا سوزن بده بعد از نشا می آرم معالجه و تو که تا به حال این همه بیمار خوشحال را یک جا ندیده ای، همه را سرسری معاینه می کنی و چند تا مسکن می دهی. مگر با این گوشی پیزوری و فشار خون پاره پوره چه چیزی را می شود تشخیص داد تا چه برسد به پیشگیری؟ و وقتی نشا تمام شد، دوباره تمام گروه پیش تو هستند و تو متقاعد می شوی که چیزی به رنج تر از برنج نبوده است.
● اشتغال، مقدم بر تولید نیست
در مملکت و در میان مردمی که کار را ام الامراض می دانند، جوانان روشنفکری که پدر پیر خود را از کار کردن منع می کنند، مردان میانه سالی که در میانه عمر می خواهند دیگر به خود برسند و خود را بازنشسته می کنند! و در سیستمی که در آن آشکارا اشتغال، مقدم بر تولید فرض می شود و بانک و اتحادیه و مجله برای کارآفرینان داریم، نه تولیدکنندگان، حاشا اگر من هم بخواهم گروهی کارکن و تولیدافزا را تخطیه کنم، اما اگر طعم خوش برنج گیلان، محصول نازل بودن بهای ساعات زندگی زنان گیلان است، نه تکنیک بالای تولید که قیمت را پایین آورده، همان بهتر که این افتخار ملی به بهای این زرچه ها و فریاد ها تولید نشود و همه ما به جای لذت بردن از طعم خوش برنج، چیزی را بخوریم که ماشینی و به قیمت سوختی فراهم آورده باشد، نه ضعیفه ای به قیمت جانی!
واقعا نمی دانم و صادقانه می پرسم آیا اقتصاددانان بهای واقعی زندگی و زرچه های برنج کاران را محاسبه کرده اند و آیا قیمت برنج براین مبنا محاسبه شده است؟ آیا دولت مردان تدابیری اندیشیده اند که در این نرخ آنچه سهم واقعی کارگران شالیکار است، به خود آنان برسد و نه به تاجر و سلف خر و دیگران؟ آیا متخصصان سلامت کار، استانداردهای بهداشتی را برای شالیکاران تعریف کرده اند و آیا این استاندارد ها تمام و کمال رعایت می شوند؟ اگر جواب همه اینها مثبت است پس گوارا باد بر همه ما برنج گیلان. برنج آستانه و اشکلک و بی بالان...
هفته نامه سپید