بعد از کودتای سوم اسفند ماه 1299 خورشیدی در ایران (که خود، هموارساز سلطه سیاسی - اقتصادی قدرت های استعماری، بویژه امپراتوری بریتانیا بر ایران بود) خواهی نخواهی، فرهنگ غربی در ایران، بیش از پیش راه پیدا کرد که خود از ابزار سلطه بود و از اهداف ابزاری برای نیل به هدف اساسی استعمارگران و به اعتباری، جبر تاریخ بود، در آن برهه خاص.
آزادی - هرچند ظاهری - زن در ایران (که با کشف حجاب عینیت پیدا کرد) و ورود زنان بر صحن جامعه - آن طور که در غرب متداول بود و هست - به زعم استعمار انگلستان، نخستین گام و اساسی ترین گام بود که بایستی برداشته می شد و نیل به تمام نیات و هدف های استعماری قدرت های استعماری و بیش از همه انگلستان، بستگی به موفقیت کشف حجاب در ایران داشت. این کار، از دست سیدضیاءالدین طباطبایی، مهره ای که انگلیسی ها برای انتقال قدرت از سلسله قاجار، انتخاب کرده بودند، برنمی آمد. برنامه ریزان سیاست ایران - و در رأس آنها استعمار انگلستان - که در کار تجزیه امپراتوری عثمانی بودند، کسی را می خواستند که:
1) قدرت پایداری در مقابل اعراب را داشته باشد و به عبارتی دیگر، مانعی باشد در مقابل اتحاد دوباره آنها.
آن سال ها، رژیم غیرقانونی اسراییل، هنوز به وجود نیامده بود. هرچندکه در سال ،1917 با اعلامیه بالفور وزیر امور خارجه انگلستان، زمینه سازی شده بود. بنابراین کسی که آن روز در رأس حکومت ایران قرار می گرفت و شاه می شد، عملاً در خاورمیانه آن روز، موجب می شد که ایران در مقابل کشورهای عربی تازه استقلال یافته و به وجود آمده از پیکره امپراتوری عثمانی، نقش اسراییل را ایفا کند که بعد از جنگ جهانی دوم، به دست انگلیسی ها و با حمایت همه جانبه صهیونیسم بین الملل به وجود آمد.
2) کسی که در رأس حکومت ایران قرار می گیرد، در برابر منویات اقتصادی - سیاسی آنها (استعمارگران و قبل از همه انگلستان) کاملاً مطیع باشد تا آنها بتوانند، ذخایر زیرزمینی ایران، مخصوصاً نفت را با خیال راحت غارت کنند و ببرند.
3) از نظر قدرت و دیسیپلین نظامی، کسی باشد که از یک سوی در داخل ایران بتواند، افکار و اندیشه های گوناگون سیاسی را مهار کند و مقاومت مردم را در برابر سیاست های استعماری آنها - از جمله کشف حجاب - در هم بشکند. (قتل عام مسجد گوهرشاد عملاً نشان داد که استعمار انگلستان در انتخاب دژخیم مورد نظر خود اشتباه نکرده بود.)
4) علاوه بر اینها بتواند در صورت لزوم، مانعی باشد در مقابل قدرت سیاسی رقیب انگلستان و دیگر قدرت های استعماری سرمایه دار در منطقه.
آن سال ها، این قدرت رقیب، قدرت نوظهور در همسایه شمالی ایران، قدرت کمونیسم در اتحاد جماهیر شوروی (سابق) بود که با انقلاب اکتبر 1917 عینیت و رسمیت یافته بود و به عنوان یک جریان و مکتب روشنفکری و رهایی بخش، در اکثر کشورهای جهان، از جمله کشورها در قاره آسیا (که حکومت های دیکتاتور داشتند) شایع می شد و ماهیتاً معارض با اهداف سرمایه داری و منافع اقتصادی امپراتوری بریتانیا و دیگر قدرت های سرمایه داری بود. (بماند که همین مکتب رهایی بخش و روشنفکر ضدسرمایه داری، در شکل نظام حکومتی خود عملاً تبدیل به یک نظام دیکتاتوری شد و به شکل دیگری از قدرت استعماری درآمد و هفتاد سال بعد از پیدایش خود از بین رفت.)
در این گزینش، انگلستان برای سرکردگی حکومت ایران، گزینه های متفاوت داشت که از آن میان به چند دلیل متقن، رضاخان میرپنج را برگزید.
رضاخان میرپنج، از دیویزیون قزاق، کسی بود که زیردست خود انگلیسی ها بزرگ شده بود و در مقاطع گوناگون، شایستگی خود را به انگلیسی ها نشان داده بود.
در دوران جوانی، از قوای محمدعلیشاه بود که جزو قوای دولتی بانیروهای انقلاب مشروطیت می جنگید. از نظر اعتقادات مذهبی لاقید و بی بند و بار بود. در سنگلج تهران عربده کشی ها و بدمستی هایش نقل مجالس و محافل بود و به پشتوانه قدرت سیاسی و حکومتی و بدمستی ها و قداره کشی هایش، دمار از روزگار مردم درمی آورد. از آلاشت مازندران بود. ملک الشعرای بهار می نویسد که از کولی های ایل پالان بود.
پدرش در اواخر عهد ناصرالدین شاه مدتی مأموریت نظامی و جنگی در گرجستان داشت.
احمد کسروی در تاریخ مشروطه ایران (قریب به مضمون) می نویسد قوای استبداد محمدعلیشاه، هنگامی که برای جنگ با نیروهای انقلاب مشروطیت به تبریز گسیل می شد، یک قبضه مسلسل سنگین داشت و مسلسلچی آن، کسی نبود جز رضاخان که بعدها به دست انگلیسی ها به قدرت رسید و شاه مشروطه شد(!!)/
همان طور که صدرالاشراف جلاد باغشاه از نهضت مشروطیت کسی که ده ها مبارز انقلابی، از جمله صوراسرافیل (روزنامه نگار) را به دار آویخت، سناتور مجلس سنا - عضو پارلمان و مجلس قانونگذاری حکومت مشروطه شد(!!)
رضاخان، سواد خواندن و نوشتن داشت و همین برای اطاعت کورکورانه از استعمارگران کافی بود. ولی او فاقد دانش سیاسی بود که نزد انگلیسی ها برترین مزیت رضاخان به شمار می رفت. چون امکان رشد فکری و تبلور سیاسی و در نتیجه تمرد از دستور را نداشت.
انگلیسی ها خوب می دانستند که در یک فرد روستایی و کولی بیسواد قدرت طلب، همیشه احساسات بر عقل غلبه دارد و با استفاده از این خصلت، می توان چنین شخصی را برای همیشه مهار کرد.
رضاخان فرمانبرداری خود را نسبت به انگلیسی ها در فتح تهران، برانداختن احمدشاه و کودتای اسفند 1299 بخوبی نشان داده بود.
انگلیسی ها که بنا به ماهیت استعماری خود، نابودکننده و غارتگر فرهنگ و تمدن باستان ایران بودند (و هستند) با دمیدن روحیه کاذب ناسیونالیسم در رضاخان از یک سوی و جلب توجه او به ظواهر فریبنده زندگی غربی و جامعه باز آن، از سوی دیگر، بنا داشتند به اهداف و منویات سیاسی - اقتصادی خود در ایران دست پیدا کنند. از این روی، لازم بود جامعه ایران و افکار اجتماعی مردم ایران را از بیخ و بن دگرگون کنند. هرچند این تغییرات در جامعه ایران به پاره ای دگرگونی ها و تحولات ناگزیر عمرانی، اقتصادی و صنعتی انجامید و موجب تغییرات بعدی شد.
از اواخر قرن نوزده و شروع قرن بیستم، با گسترش صنعت حمل و نقل و ارتباطات فصل دیگری در تاریخ جهان و به تبع اولی در ایران ورق می خورد و مرزهای سنتی روابط ملت ها تغییر می یافت.
در ایران فتح باب این تغییر، بطور مشخص با بازگشت اولین گروه از دانشجویان اعزامی به اروپا، از سوی عباس میرزا، نایب السلطنه فتحعلیشاه قاجار بود که به انتشار اولین روزنامه در ایران با عنوان کاغذ اخبار و سپس وقایع اتفاقیه از سوی میرزا صالح شیرازی منجر شد و به ورود تلگراف و سپس تلفن به ایران انجامید و به وسیله میرزاتقی خان امیرکبیر که دارالفنون را تأسیس کرد، ادامه یافت.
در همان دوران نیز، اگرچه دول غربی، از جمله فرانسه، روس، آلمان و بویژه انگلستان (بیش از همه) درباره ایران مطامع استعماری داشتند، ولی سیاست های استقلال طلبانه عباس میرزا (نایب السلطنه فتحعلیشاه)، قایم مقام اول و دوم (که هر دو مشهور به قایم مقام فراهانی بودند) و میرزاتقی خان امیرکبیر (علی رغم ضعف نفس و وابستگی شاهان قاجار) مانع از بسط سیاست های استعماری در ایران می شد.
از زمان سلطنت مظفرالدین شاه تا عزل احمدشاه، علی رغم پیروزی نهضت مشروطیت که در نفس خود، علاوه بر استبدادستیزی، موجی از استعمارستیزی را نیز انگیخته بود، شدت عمل سیاست های استعماری، به اقتضای روند اقتصادی - سیاسی استعمارگران (که با قدرت نظامی خود و سرکوب ملت های آزادیخواه، جهان را در کنترل خود داشتند و در این کار رقابت و مواقعی نیز که مصلحت ایجاد می کرد، همدستی و رفاقت می کردند) منجر به بسط نفوذ فرهنگ و شیوه زندگی غربی در کشورهای مشرق زمین، از جمله ایران شد.
در چنان شرایطی که جهان از جنگ جهانی اول رسته بود و قدرت های استعماری و در رأس آنها انگلستان بر سر جهان خسته از جنگ و کشورهایی که به تاراج رفته بود، چنبره زدند تا سلطه خود را محکم تر و عمیق تر کنند.
مهره ای که قدرت های استعماری و پیشاپیش آنها انگلستان در آن شرایط بر ایران گماشتند، رضاخان بود. با تمام خصایصی که سخن رفت.
در آن شرایط تاریخی و اجتماعی - سیاسی ایران، روانشناسان سیاسی - اجتماعی در غرب به این نتیجه رسیدند که کشف حجاب در ایران، از یک سو قدرت مردان ایران را می شکند، ذهن و حس آنها را به دنبال ظواهر فریبنده جنس مخالف (که بعد از کشف حجاب، عریان پیش چشم آنها گشوده می شود) می کشاند و توان آنها را در مبارزه علیه قدرت های استعماری و دولت های دست نشانده تضعیف می کند و به تحلیل می برد و در نتیجه تحقیرشان می کند. از سوی دیگر با کشف حجاب و آزادی ظاهری آنها، جامعه ایران به ظاهر متحول می شود و هر کس در مقابل این حرکت ایستادگی کند، داغ تحجر و عقب ماندگی بر پیشانی خواهد داشت.
تحلیل آنها، همراه با شدت عمل رضاخان در این مورد، ظاهراً نتیجه داد که تا سقوط سلسله پهلوی، به هر صورت ادامه داشت. ولی زن ایرانی هرگز به آزادی معنوی و واقعی خود دست نیافت.
آن گروه از زن های ایرانی که سال های سال، در حالی که چادر به سر نداشتند و گیسو شلال در محافل و مجالس ظاهر می شدند، حتی زمانی که حق رأی به دست آوردند و راه به مجالس سیاسی و اجتماعی یافتند، از شوهران به ظاهر مغلوب خود کتک می خوردند و در همان نظامی که آنها را به ظاهر آزادی داده بود، حقوق و دستمزدشان در کار مشابه و مساوی، نصف حقوق و دستمزد مرد بود و حق طلاق، به طور مطلق با مرد بود. زن بی حجاب ایرانی از نظر مادی و معنوی و در ابعاد فیزیکی و جسمی و روحی، از هر طرف که نگاه می کردی، همانند سده های متمادی، کماکان، اسیر سلطه نظام مردسالار بود.
ابراهیم امین زاده
روزنامه ایران www iran newspaper com