1) خیابان های پرترافیک، پیاده روهای شلوغ، مردمی که گرم روزمرگی ها و دل مشغولی های همیشگی این سو و آن سوی خیابان در حرکتند، بوق های ممتد و شاکی، صحنه تیاتر زندگی را با موسیقی دلخراش بی حوصلگی ها و گلا یه ها همراهی می کنند، آسمان زندگی ماشینی همچنان در تردید ابری یا آفتابی شدن، نیم سایه سرب آلوده خود را بر سر کلان شهر نشین ها گسترده است. خیابان تنگ و ترش قصردشت همیشه روزهای شلوغ و شب های پر ازدحام را گذرانیده است.
2) پاییز امسال گرمای تابستان را گویی به ودیعه گرفته است که آفتاب ظهرش را هنوز هم نمی توان تحمل کرد. مخالف جریان سیل آسای ازدحام این خیابان طویل، در جست و جوی سوژه آشنای سال های کودکی به آرامش خاموش نبش کوچه نمی دانم شماره چند می رسیم. کوچه ای که 10 سال است بر سر مادری بی سرپناه و جنگ زده سایه گسترده است. 10 سال است نبش این کوچه دکه بی دیوار زهراست. مادری که با سایه روشن سپیدی گیسوی بیرون زده از گوشه روسری بر سیمای خسته و مهربانش بیش از 50 سال نشان می دهد، تکیه بر دیوار دارد و دستی بر زانو. چشم بر شلوغی خیابان دوخته است. جسمش در میان نایلون های اجناس است و روحش خدا می داند تا کجای تاریخ به دنبال چاره کدام درد و یا در تلخ و شیرینی کدام خاطره پرواز کرده است. - عذر می خوام تا چه ساعتی این جا هستند - تا دوازده، دوازده و نیم
3) یک ساعتی مانده به 12 نبش کوچه ای از خیابان قصردشت با زهرا به گفت و گو می نشینیم: 20 سال پیش شوهرم فوت کرد و من ماندم و چهار فرزند. تحت پوشش بهزیستی درآمدم. با ماهی 5 تومان زندگی می کردیم. ما عرب های آبادان رسم داریم بعد از فوت شوهر با مادر شوهر بمانیم و زندگی کنیم، به همین خاطر اجاره خانه که نداشتم ، مادر شوهرم نیز در خرجی کمکم می کرد. کم و زیاد ، سخت و آسان 10 سالی زندگی کردیم . بعد ها که باید از مادر شوهرم جدا می شدم اجاره خانه نیز به خرجی اضافه شد، کمک های مادر شوهرم نیز قطع شد، 5 تومان بهزیستی جوابگوی مخارج خانه نبود. مادرم آن زمان دست فروش همین خیابان بود، او هم بچه داشت و خودش نان آور خانه. به من گفت تو هم بیا و آن طرف خیابان بشین و به این ترتیب من هم کنار مادرم مشغول شدم. اوایل سخت بود. زن جوانی بودم، مزاحم داشتم اما مغازه دارها هوایم را داشتند. برایم جا درست کردند. سد معبر هم چند باری گیرداد و یکی دو بار جنس مان را گرفت و چند ماه بعد با پرداخت جریمه آزاد کرد. حالا هم که یک جورایی قدیمی شدیم، کسی باهامون کاری نداره. به هر سختی بود کار کردم تا حالا که بچه هایم بزرگ شده اند. یکی از بچه هایم ازدواج کرده، پسرم در پیک موتوری کار می کند اما جوابگوی خرج خانواده چهار نفری نیست. پسرم راضی به کار کردنم نیست، می گوید کار نکن اما چاره ای نیست. یکی از دخترهایم دیپلم گرفته ، آن یکی هم تا دوم راهنمایی بیشتر نخواند. نمی توانستم هزینه مدرسه اش را پرداخت کنم. جنس را از عمده فروشی می آورم. صد تا دویست تومان روی هر کدام سود می گیرم. خداروشکر بد نیست. مغازه دارها پیشنهاد فروشندگی دادند اما من دیسک کمر دارم، فشارم بالاست نمی توانم سر پا بایستم و مراقب مغازه و امانت مردم باشم. زهرا در جواب این سوالمان که دلت برای آبادان تنگ نشده و یا بعد از جنگ دوست نداشتی برگردی، می گوید: می رویم، می آییم، ماهی یک بار به آبادان سر می زنیم اما برای من فرقی نمی کند، من نه این جا خانه دارم نه آن جا . با جنگ خانه و زندگیمان را رها کردیم و آمدیم. از آن به بعد هم تا حالا هنوز در خانه ای که بشود گفت خانه ، اجاره نشین نبوده ام. من مستاجر خرابه خانه هایم. با این همه به خاطر کارم این جا ماندم. حالا هم در 2 اتاق از یک مدرسه خرابه با ماهی شصت هزار تومان زندگی می کنم. خدا را شکر صاحب خانه انصاف دارد، زیاد نمی گیرد. زهرا از سخنی کارش می گوید، از 10 سالی که در سرما و گرمای این خیابان صبح را به شب رسانده است، از خانواده ای که یک تنه بارش را بر دوش کشیده و از تمام داشته و نداشته هایی که زیاد نیست، اما همین که بچه هایش خوب و سالمند راضی است.
4) کم نیستند زنانی که در گوشه و کنار این شهر شلوغ با دست فروشی، کارگری، سرایداری و... بار خانواده کوچکشان را مردانه بر دوش می کشند. زنانی که به اجبار سرنوشت، مردانه کمرهمت بسته اند و نا خواسته سرپرست و سرپناه خانواده خود شده اند. زنانی که تازه چند سالی است رنج یکه و تنها بودنشان معرف هویت شان شده، زنان سرپرست خانوار، زنان نان آوری که حاصل همین کوتاه و کم دیده شدنشان تنها بیان آماری جمعیتی است که به جرم زنده بودن زندگی می کنند و روز به روز در حال افزایشند . جمعیتی که به گواه آمار و ارقام، سالانه 60 هزار نفر به پیکره اش در ایران افزوده می شود. حال که نگرش منفی جامعه به ازدواج مجدد این زنان، درگیری با خانواده همسر و خانواده فرزندان ازدواج کرده و نا امنی جامعه از یک سو و دغدغه های امرار معاش و کسب درآمد از سوی دیگر از جمله مشکلاتی است که این زنان در زندگی هر روزه خود با آن روبه رو هستند ، چه خوب می بود اگر پرداخت تسهیلات کم و ناچیز به این زنان حداقل در فراز و نشیب های گاه اداری و گاه اقتصادی نمی افتاد . بلا تکلیفی بیمه شدن این زنان در حالی که به گفته مدیر کل امور زنان سازمان بهزیستی این نهاد توان تامین اعتبار مورد نیاز را ندارد شاید نمونه ای کوچکی از تسهیلاتی باشد که در چرخه پرداخت باقی مانده است. تسهیلاتی که وعده آن به شهریور ماه، 6 ماه پس از زمان وعده داده شده، موکول شد.
مرضیه شهرسبز
روزنامه تحلیل روز www tahlilerooz ir