مادر روشنایی ها را میشناسید؟
سازمان بریل بدون مرز سازمانی بین المللی برای آموزش نابینایان کشورهای در حال توسعه است. این سازمان در سال 1998 در لهاسا پایتخت تبت تاسیس شد. ماموریت این سازمان حمایت معنوی، حرفه آموزی و به ویژه آموزش خط بریل به نابینایان است.
بریل بدون مرز طی 10 سال فعالیت خود دستاوردهای قابل توجهی داشته است از جمله: تاسیس اولین مرکز آموزشی برای کودکان نابینای تبتی در لهاسا، تاسیس مرکز آموزشی پیام که توسط نابینایان در شهر لهاسا اداره می شود، ایجاد مرکز آموزش حرفه ای، احداث یک مزرعه و یک کارخانه تولید پنیر و همچنین مرکزی به منظور آموزش حرفه ای بزرگسالان در 270 کیلومتری غرب لهاسا.
تمام این فعالیت ها تنها به همت سابریا تنبرکن, یک زن جوان نابینای آلمانی و همسر هلندی اش پایول کروننبرگ انجام شده است.
سابریا در سال 1970 در نزدیکی شهر بن کشور
آلمان متولد شد. او در اثر بیماری رفته رفته بینایی خود را از دست داد تا اینکه سر انجام در سن 13 سالگی هرگز نتوانست با دنیای بیرون ارتباط بصری برقرار کند. شاید به دلیل همین ضعف بینایی بود که معلم هایش اغلب از او ناراضی بودند و همکلاسی هایش هم او را دست می انداختند.
سابریا نمی توانست این واقعیت را بپذیرد و همین باعث می شد که برای سرپوش گذاشتن بر این نقص ناخواسته بیشتر از دیگران تلاش کند. اما فایده نداشت. از این رو سابریا در یک
مدرسه مخصوص نابینایان ثبت نام کرد. در این مدرسه به دانش آموزان علاوه بر مطالب علمی, سوارکاری, شنا و خط بریل هم آموزش داده می شد. او می گوید: یکباره از تنهایی درآمدم, دوستانی پیدا کردم که همه به من شبیه بودند و همین من را خوشحال می کرد. همه چیز خوب بود. با خودم فکر می کردم که شاید من کور باشم یا زشت, اما صاحب اندیشه و تفکر هستم, من توان انجام تمام کارهایی را داشتم که یک انسان عادی هم قادر به انجامش بود.
سابریا سپس به مطالعات آسیا علاقه مند شد و در
دانشگاه بن ثبت نام کرد. در بین 30 هزار دانشجو, او تنها کسی بود که از نعمت بینایی بی بهره بود. سابریا به طور مشخص به مطالعات تبت روی آورد. این تصمیم او مخالفت های زیادی را از سوی استادان دانشگاه در پی داشت. تقریبا همه آنها سعی کردند او را از یادگیری زبان سخت تبتی بازدارند چرا که تا آن زمان هیچ متنی به زبان تبتی و به زبان بریل وجود نداشت. سابریا سعی کرد با روش ریتمیک هجای حروف تبتی, آنها را حفظ کند. به این ترتیب روشی را برای ترجمه زبان تبتی به بریل ابداع کرد.
او همچنین یک فرهنگ لغات تبتی به
آلمانی و آلمانی به تبتی تهیه کرد و احتمالا هم او بود که به تهیه نرم افزاری که بتواند بقیه متون تبتی را به زبان بریل در بیاورد نیز کمک کرد. کاری که هیچکس موفق به انجامش نشده بود و یا به این فکر نیفتاده بود.او در مورد ابداع این روش می گوید: من این روش را برای استفاده خودم به کار گرفتم. اما وقتی که متوجه شدم نابینایان تبتی هم می توانند از این روش منتفع شوند, تصمیم گرفتم که به آنجا بروم و برای آموزش این روش مدرسه ای تاسیس کنم. در آن زمان سابریا از سازمان های غیردولتی زیادی تقاضای کار کرد, اما هیچ یک از آنها وی را نپذیرفتند. به همین دلیل او تصمیم گرفت این پروژه را خودش به دست گیرد. در سال 1997 در سن 26 سالگی, در حالی که همه را حیرت زده کرده بود, به تنهایی عازم چین شد و در آنجا یک دوره کوتاه زبان چینی گذراند. سپس به تبت رفت. جایی که بیش از 30 هزارنفر از جمعیت 2میلیون و 600 هزار نفری اش نابینا بودند. رقمی حدود 2 برابر میانگین جهانی. ضعف تغذیه, کم آبی و ارتفاع زیاد تبت از سطح دریا و تابش بیش از حد اشعه ماورای بنفش خورشید در این ارتفاع از عوامل شیوع نابینایی در تبت به شمار می رفت.
سابریا در این سفر متوجه تعصب ریشه داری که نسبت به نابینایی وجود داشت, شد. از نظر اهالی تبت, نابینایی مجازاتی است که برای گناهانی که افراد در زندگی قبلی مرتکب شده اند مقرر شده است. به همین دلیل در طول قرن های متمادی برای نابینایان مقام و منزلت انسانی قایل نمی شدند. کسی به آنها توجه نمی کرد و همواره مورد آزار و اذیت دیگران قرار می گرفتند. در آن مقطع که سابریا به تبت رفت هیچ سازمان یا موسسه ای برای حمایت نابینایان در آنجا نبود. او تصمیم گرفت به مناطق دور افتاده تبت برود. سوار بر اسب به همراه 3 نفر از اهالی عازم مناطق روستایی شد. از کوه های بلند و رودخانه های خروشان عبور کرد. از روستایی به روستای دیگر رفت. برای مردم صحبت کرد. در مورد خط بریل و روش ابداعی اش توضیح داد و وضعیت کودکان نابینای آن مناطق را ارزیابی کرد.
آنچه که او را بیشتر از هر چیز تحت تاثیر قرار داد نوع رفتاری بود که با نابینایان می شد. به آنها توهین می شد, آنها را تحقیر می کردند, گاهی آنها را در اتاق های تاریک حبس می کردند و یا برای گدایی به خیابان ها می فرستادند. تقریبا هیچ کدام از نابینایان سواد خواندن و نوشتن نداشتند.
وقتی روستاییان سابریا را می دیدند که راه می رود, با اعتماد به نفس صحبت می کند و یا سوار بر اسب می شود, نمی توانستند بپذیرند که او نابینا است.
سابریا به آنها اطمینان داد که فرزندان آنها هم مانند او می توانند
سوارکاری کنند, بخوانند و بنویسند. پدر یکی از بچه ها به وی گفت که تصور مدرسه او برایش بسان یک رویا است.
سابریا برای شروع کارش از بسیاری از سازمان های غیردولتی درخواست کمک کرد اما تلاش هایش نتیجه نداد. به همین دلیل یک سال بعد همراه همسرش به لهاسا رفت. با درآمد حاصل از فروش کتابی که در مورد زندگیش نوشته بود, کار را شروع کرد. سپس با حوصله زیادی به تلاش هایش برای تجهیز بودجه ادامه داد. سفرهایش را شروع کرد و در مورد کارش هر جا که توانست سخنرانی کرد.
روزهای سختی در پیش بود. سابریا می گوید: مردم به این دلیل به ما پول نمی دادند که ما در مقابل کسی احساس ضعف نمی کردیم . او معتقد است که معرفی دانش آموزانش از موضع ضعف, عزت نفس آنها را خدشه دار می کند. او از بچه ها می خواهد که خجالت نکشند و با اعتماد به نفس این ویژگی خود را بپذیرند و به این نکته توجه داشته باشند که نابینایی آنها به معنای حماقتشان نیست. سابریا معتقد است که بچه ها نیاز دارند تایید شوند, مورد توجه قرار گیرند و مایه مباهات دیگران باشند. آنها باید بتوانند آزادانه در مورد علایقشان برای دیگران توضیح دهند.
سابریا می گوید که وقتی دانش آموزان برای اولین بار به مدرسه می آیند, کنجکاو هستند بدانند چطور می توانند در امور مدرسه مشارکت کنند. آنها باور ندارند که بتوانند کاری انجام دهند. اما وقتی بچه های دیگر را می بینند که سخت مشغول کارند, نظرشان عوض می شود. آنها به یکدیگر کمک می کنند و منفعلانه منتظر این نمی مانند تا کاری از آنها خواسته شود. وقتی به روستایشان باز می گردند, چیزهای جدید زیادی می دانند که خانواده خودشان هرگز نمی دانسته اند. در بسیاری از روستاها که خانواده ها چینی یا انگلیسی صحبت نمی کنند این بچه ها نقش مترجم را برایشان ایفا می کنند.
آنها با یک ارزش افزوده به خانه باز می گردند. این دانش آموزان بعد از پایان دوره آموزش ابتدایی می توانند به
روستایشان بازگردند و به مدارس عادی بروند. یا به مشاغل دیگری مانند دامداری، پنیرسازی یا کشاورزی و یا هر کار دیگری بپردازند. سابریا روشنایی را به زندگی این بچه ها آورده است.
او کارش را با 37 دانش آموز 3 تا 19 ساله با همراهی 6 معلم و 5 کارمند شروع کرد. اما دانش آموزان جدید همچنان به کلاس می پیوندند و از این آموزش رایگان بهره مند می شوند. وقتی از سابریا در مورد وضعیت مالی مدرسه سوال شد او متواضعانه لبخند زد و گفت: این پروژه به طور متوسط ماهی 2 هزار دلار هزینه دارد. این رقم زیادی نیست. اما واقعیت این است که در پایان سال هیچی برایمان باقی نمی ماند.
سابریا می گوید: من هرگز نمی خواهم که فقط به عنوان یک غربی برای کمک به نابینایان اینجا بیایم و به آنها بگویم که چه کار کنند. من مشتاقانه از آنها می آموزم. ما همه چیز را با هم تجربه می کنیم. من یکی از آنها هستم و این پروژه بیشتر از اینکه مال من باشد مال بچه هاست. سابریا سعی دارد به نابینایان بیاموزد که چطور خودشان را با جامعه تطبیق دهند. او معتقد است که نابینایان خود باید موجب تغییر دیدگاه جامعه نسبت به خودشان باشند.
کاری که سابریا با تمام توان انجام داد کمتر از یک انقلاب نبود. او اذعان می کند که رساندن سازمان بریل بدون مرز به جایی که امروز هست و اینکه توانسته علی رغم تمام مشکلات موجود روی پای خودش بایستد سخت ترین کاری بوده که تاکنون انجام داده است.
بروکراسی حاکم بر ادارات دولتی, مشکلات موجود برای تجهیز بودجه, شک و دودلی مردم نسبت به کار همواره مشکلاتی را برای ادامه فعالیت این سازمان ایجاد کرده است. هرچند شروع کار با این مشکلات همراه بود اما آنطور که سابریا می گوید همه اینها موجب شد که با قدرت بیشتری ادامه دهند و علی رغم تمام محدودیت ها قوی تر و قوی تر شوند. چرا که از نظر وی محدودیت ها همیشه فرصت هایی را پیش رو می گذارند.
آخرین پروژه سابریا تنبرکن 300 کیلومتر دور تر از لهاسا است. جایی که نابینایان بزرگسال به دامداری و کشاورزی مشغولند. او همچنین در حال تاسیس یک مرکز کرالا هندوستان است که روزی بزرگ ترین رویایش بود. جایی که نابینایان کشورهای در حال توسعه بتوانند در آن مهارت مدیریت را بیاموزند و خودشان مدارس و مراکز آموزشی دیگری را برای نابینایان تاسیس کنند. همچنین پایول و سابریا و یک تیم از دانش آموزان نابینایشان در سال 2004 به فکر راه اندازی صخره نوردی برای نابینایان در تبت افتادند و گروهی به رهبری اریک وینمیر تشکیل دادند.
در سال 2006 یک فیلم مستند در مورد این پروژه ساخته شد و جوایز زیادی را از آن خود کرد. از نظر سابریا هیچ محدودیتی نباید برای نابینایان وجود داشته باشد و برای دیدن نیازی به چشم نیست. نمی توان گفت سابریا تنبرکن نابینا است. او تحصیلات دانشگاهی دارد. سوارکاری می کند. ارتفاعات و مناطق ممنوعه تبت را می پیماید.
صخره نوردی می کند. هنگامی که صحبت می کند مستقیم به چشمانتان نگاه می کند و حتی رنگ ها را تشخیص می دهد. او تاکنون
جوایز
و
افتخارات زیادی را کسب کرده است. سابریا ثابت کرده است که قدرت انسان فراتر از تصور اوست. او به کودکان نابینا خواندن و نوشتن آموخت و به ما می آموزد که عشق والاترین و پرقدرت ترین ابزاری است که می تواند بدون توجه به تمام محدودیت ها و کاستی ها مسیر خود را بپیماید و دست نیافتنی ترین خواسته های بشری را تحقق بخشد. سازمان بریل بدون مرز
سازمان بریل بدون مرز سازمانی بین المللی برای آموزش نابینایان کشورهای در حال توسعه است. این سازمان در سال 1998 در لهاسا پایتخت تبت تاسیس شد. ماموریت این سازمان حمایت معنوی، حرفه آموزی و به ویژه آموزش خط بریل به نابینایان است.
بریل بدون مرز طی 10 سال فعالیت خود دستاوردهای قابل توجهی داشته است از جمله: تاسیس اولین مرکز آموزشی برای کودکان نابینای تبتی در لهاسا، تاسیس مرکز آموزشی پیام که توسط نابینایان در شهر لهاسا اداره می شود، ایجاد مرکز آموزش حرفه ای، احداث یک مزرعه و یک کارخانه تولید پنیر و همچنین مرکزی به منظور آموزش حرفه ای بزرگسالان در 270 کیلومتری غرب لهاسا.
تمام این فعالیت ها تنها به همت سابریا تنبرکن, یک زن جوان نابینای آلمانی و همسر هلندی اش پایول کروننبرگ انجام شده است.
سابریا در سال 1970 در نزدیکی شهر بن کشور آلمان متولد شد. او در اثر بیماری رفته رفته بینایی خود را از دست داد تا اینکه سر انجام در سن 13 سالگی هرگز نتوانست با دنیای بیرون ارتباط بصری برقرار کند. شاید به دلیل همین ضعف بینایی بود که معلم هایش اغلب از او ناراضی بودند و همکلاسی هایش هم او را دست می انداختند.
سابریا نمی توانست این واقعیت را بپذیرد و همین باعث می شد که برای سرپوش گذاشتن بر این نقص ناخواسته بیشتر از دیگران تلاش کند. اما فایده نداشت. از این رو سابریا در یک مدرسه مخصوص نابینایان ثبت نام کرد. در این مدرسه به دانش آموزان علاوه بر مطالب علمی, سوارکاری, شنا و خط بریل هم آموزش داده می شد. او می گوید: یکباره از تنهایی درآمدم, دوستانی پیدا کردم که همه به من شبیه بودند و همین من را خوشحال می کرد. همه چیز خوب بود. با خودم فکر می کردم که شاید من کور باشم یا زشت, اما صاحب اندیشه و تفکر هستم, من توان انجام تمام کارهایی را داشتم که یک انسان عادی هم قادر به انجامش بود.
سابریا سپس به مطالعات آسیا علاقه مند شد و در دانشگاه بن ثبت نام کرد. در بین 30 هزار دانشجو, او تنها کسی بود که از نعمت بینایی بی بهره بود. سابریا به طور مشخص به مطالعات تبت روی آورد. این تصمیم او مخالفت های زیادی را از سوی استادان دانشگاه در پی داشت. تقریبا همه آنها سعی کردند او را از یادگیری زبان سخت تبتی بازدارند چرا که تا آن زمان هیچ متنی به زبان تبتی و به زبان بریل وجود نداشت. سابریا سعی کرد با روش ریتمیک هجای حروف تبتی, آنها را حفظ کند. به این ترتیب روشی را برای ترجمه زبان تبتی به بریل ابداع کرد.
او همچنین یک فرهنگ لغات تبتی به آلمانی و آلمانی به تبتی تهیه کرد و احتمالا هم او بود که به تهیه نرم افزاری که بتواند بقیه متون تبتی را به زبان بریل در بیاورد نیز کمک کرد. کاری که هیچکس موفق به انجامش نشده بود و یا به این فکر نیفتاده بود.او در مورد ابداع این روش می گوید: من این روش را برای استفاده خودم به کار گرفتم.
اما وقتی که متوجه شدم نابینایان تبتی هم می توانند از این روش منتفع شوند, تصمیم گرفتم که به آنجا بروم و برای آموزش این روش مدرسه ای تاسیس کنم. در آن زمان سابریا از سازمان های غیردولتی زیادی تقاضای کار کرد, اما هیچ یک از آنها وی را نپذیرفتند. به همین دلیل او تصمیم گرفت این پروژه را خودش به دست گیرد. در سال 1997 در سن 26 سالگی, در حالی که همه را حیرت زده کرده بود, به تنهایی عازم چین شد و در آنجا یک دوره کوتاه زبان چینی گذراند. سپس به تبت رفت. جایی که بیش از 30 هزارنفر از جمعیت 2میلیون و 600 هزار نفری اش نابینا بودند. رقمی حدود 2 برابر میانگین جهانی. ضعف تغذیه, کم آبی و ارتفاع زیاد تبت از سطح دریا و تابش بیش از حد اشعه ماورای بنفش خورشید در این ارتفاع از عوامل شیوع نابینایی در تبت به شمار می رفت.
سابریا در این سفر متوجه تعصب ریشه داری که نسبت به نابینایی وجود داشت, شد. از نظر اهالی تبت, نابینایی مجازاتی است که برای گناهانی که افراد در زندگی قبلی مرتکب شده اند مقرر شده است. به همین دلیل در طول قرن های متمادی برای نابینایان مقام و منزلت انسانی قایل نمی شدند. کسی به آنها توجه نمی کرد و همواره مورد آزار و اذیت دیگران قرار می گرفتند. در آن مقطع که سابریا به تبت رفت هیچ سازمان یا موسسه ای برای حمایت نابینایان در آنجا نبود. او تصمیم گرفت به مناطق دور افتاده تبت برود. سوار بر اسب به همراه 3 نفر از اهالی عازم مناطق روستایی شد. از کوه های بلند و رودخانه های خروشان عبور کرد. از روستایی به روستای دیگر رفت. برای مردم صحبت کرد. در مورد خط بریل و روش ابداعی اش توضیح داد و وضعیت کودکان نابینای آن مناطق را ارزیابی کرد.
آنچه که او را بیشتر از هر چیز تحت تاثیر قرار داد نوع رفتاری بود که با نابینایان می شد. به آنها توهین می شد, آنها را تحقیر می کردند, گاهی آنها را در
اتاق های تاریک حبس می کردند و یا برای گدایی به خیابان ها می فرستادند. تقریبا هیچ کدام از نابینایان سواد خواندن و نوشتن نداشتند.
وقتی روستاییان سابریا را می دیدند که راه می رود, با اعتماد به نفس صحبت می کند و یا سوار بر اسب می شود, نمی توانستند بپذیرند که او نابینا است.
سابریا به آنها اطمینان داد که فرزندان آنها هم مانند او می توانند
سوارکاری کنند, بخوانند و بنویسند. پدر یکی از بچه ها به وی گفت که تصور مدرسه او برایش بسان یک رویا است.
سابریا برای شروع کارش از بسیاری از سازمان های غیردولتی درخواست کمک کرد اما تلاش هایش نتیجه نداد. به همین دلیل یک سال بعد همراه همسرش به لهاسا رفت. با درآمد حاصل از فروش کتابی که در مورد زندگیش نوشته بود, کار را شروع کرد. سپس با حوصله زیادی به تلاش هایش برای تجهیز بودجه ادامه داد. سفرهایش را شروع کرد و در مورد کارش هر جا که توانست سخنرانی کرد.
روزهای سختی در پیش بود. سابریا می گوید: مردم به این دلیل به ما پول نمی دادند که ما در مقابل کسی احساس ضعف نمی کردیم . او معتقد است که معرفی دانش آموزانش از موضع ضعف, عزت نفس آنها را خدشه دار می کند. او از بچه ها می خواهد که خجالت نکشند و با اعتماد به نفس این ویژگی خود را بپذیرند و به این نکته توجه داشته باشند که نابینایی آنها به معنای حماقتشان نیست. سابریا معتقد است که بچه ها نیاز دارند تایید شوند, مورد توجه قرار گیرند و مایه مباهات دیگران باشند. آنها باید بتوانند آزادانه در مورد علایقشان برای دیگران توضیح دهند.
سابریا می گوید که وقتی دانش آموزان برای اولین بار به مدرسه می آیند, کنجکاو هستند بدانند چطور می توانند در امور مدرسه مشارکت کنند. آنها باور ندارند که بتوانند کاری انجام دهند. اما وقتی بچه های دیگر را می بینند که سخت مشغول کارند, نظرشان عوض می شود. آنها به یکدیگر کمک می کنند و منفعلانه منتظر این نمی مانند تا کاری از آنها خواسته شود. وقتی به روستایشان باز می گردند, چیزهای جدید زیادی می دانند که خانواده خودشان هرگز نمی دانسته اند. در بسیاری از روستاها که خانواده ها چینی یا انگلیسی صحبت نمی کنند این بچه ها نقش مترجم را برایشان ایفا می کنند.
آنها با یک ارزش افزوده به خانه باز می گردند. این دانش آموزان بعد از پایان دوره آموزش ابتدایی می توانند به روستایشان بازگردند و به مدارس عادی بروند. یا به مشاغل دیگری مانند دامداری، پنیرسازی یا کشاورزی و یا هر کار دیگری بپردازند. سابریا روشنایی را به زندگی این بچه ها آورده است.
او کارش را با 37 دانش آموز 3 تا 19 ساله با همراهی 6 معلم و 5 کارمند شروع کرد. اما دانش آموزان جدید همچنان به کلاس می پیوندند و از این آموزش رایگان بهره مند می شوند. وقتی از سابریا در مورد وضعیت مالی مدرسه سوال شد او متواضعانه لبخند زد و گفت: این پروژه به طور متوسط ماهی 2 هزار دلار هزینه دارد. این رقم زیادی نیست. اما واقعیت این است که در پایان سال هیچی برایمان باقی نمی ماند.
سابریا می گوید: من هرگز نمی خواهم که فقط به عنوان یک غربی برای کمک به نابینایان اینجا بیایم و به آنها بگویم که چه کار کنند. من مشتاقانه از آنها می آموزم. ما همه چیز را با هم تجربه می کنیم. من یکی از آنها هستم و این پروژه بیشتر از اینکه مال من باشد مال بچه هاست. سابریا سعی دارد به نابینایان بیاموزد که چطور خودشان را با جامعه تطبیق دهند. او معتقد است که نابینایان خود باید موجب تغییر دیدگاه جامعه نسبت به خودشان باشند.
کاری که سابریا با تمام توان انجام داد کمتر از یک انقلاب نبود. او اذعان می کند که رساندن سازمان بریل بدون مرز به جایی که امروز هست و اینکه توانسته علی رغم تمام مشکلات موجود روی پای خودش بایستد سخت ترین کاری بوده که تاکنون انجام داده است.
بروکراسی حاکم بر ادارات دولتی, مشکلات موجود برای تجهیز بودجه, شک و دودلی مردم نسبت به کار همواره مشکلاتی را برای ادامه فعالیت این سازمان ایجاد کرده است. هرچند شروع کار با این مشکلات همراه بود اما آنطور که سابریا می گوید همه اینها موجب شد که با قدرت بیشتری ادامه دهند و علی رغم تمام محدودیت ها قوی تر و قوی تر شوند. چرا که از نظر وی محدودیت ها همیشه فرصت هایی را پیش رو می گذارند.
آخرین پروژه سابریا تنبرکن 300 کیلومتر دور تر از لهاسا است. جایی که نابینایان بزرگسال به دامداری و کشاورزی مشغولند. او همچنین در حال تاسیس یک مرکز کرالا هندوستان است که روزی بزرگ ترین رویایش بود. جایی که نابینایان کشورهای در حال توسعه بتوانند در آن مهارت مدیریت را بیاموزند و خودشان مدارس و مراکز آموزشی دیگری را برای نابینایان تاسیس کنند. همچنین پایول و سابریا و یک تیم از دانش آموزان نابینایشان در سال 2004 به فکر راه اندازی صخره نوردی برای نابینایان در تبت افتادند و گروهی به رهبری اریک وینمیر تشکیل دادند.
در سال 2006 یک فیلم مستند در مورد این پروژه ساخته شد و جوایز زیادی را از آن خود کرد. از نظر سابریا هیچ محدودیتی نباید برای نابینایان وجود داشته باشد و برای دیدن نیازی به چشم نیست. نمی توان گفت سابریا تنبرکن نابینا است. او
تحصیلات دانشگاهی دارد. سوارکاری می کند. ارتفاعات و مناطق ممنوعه تبت را می پیماید.
صخره نوردی می کند. هنگامی که صحبت می کند مستقیم به چشمانتان نگاه می کند و حتی رنگ ها را تشخیص می دهد. او تاکنون جوایز و افتخارات زیادی را کسب کرده است. سابریا ثابت کرده است که قدرت انسان فراتر از تصور اوست. او به کودکان نابینا خواندن و نوشتن آموخت و به ما می آموزد که عشق والاترین و پرقدرت ترین ابزاری است که می تواند بدون توجه به تمام محدودیت ها و کاستی ها مسیر خود را بپیماید و دست نیافتنی ترین خواسته های بشری را تحقق بخشد.
مترجم و گردآورنده سمیرا فراهانی سازمان بریل بدون مرز
روزنامه تهران امروز