هوش های چند گانه و كاربرد آن در مدارس
بعد از این افراد در سال 1983 هاوارد
گاردنر، تئوری هوشهای چندگانه را مطرح ساخت و عرصهی تعلیم و تربیت را به كلی
دگرگون ساخت. او معتقد بود كه انسان دارای هوشهای زیادی میباشد كه در آغاز ایشان
به هفت نوع هوش اشاره نمود كه عبارتند از
:
1.
هوش بدنی-جنبشی
2.
هوش بین فردی
3.
هوش كلامی-زبانی
4.
هوش منطقی-ریاضی
5.
هوش درون فردی
6.
هوش فضایی
7.
هوش موسیقایی
بعدها در خلال مطالعات خود دو هوش دیگر
تحت عنوان هوش طبیعتگرایی و هوش وجودشناسی (هوش وجودی) را نیز به این لیست اضافه
نمود
.
گاردنر نظریههای سنتی هوش را مورد انتقاد
قرار داد و اشاره كرد كه آنها تمام تواناییهای انسان را در بر نمیگیرند. نظریهی
هوشهای چندگانه ابتدا توسط تعدادی از روانشناسان و متخصصان تعلیم و تربیت رد شد.
اما بعدها مورد توجه زیادی به خصوص در عرصهی تعلیم و تربیت قرار گرفت
.
این تئوری اشاره دارد كه انسانها دارای
تمام این هوشها هستند اما تركیب این هوشها در نزد افراد متفاوت است. یكی ممكن است
در هوش منطقی-ریاضی قوی باشد و دیگری در هوش موسیقایی و ریتمیک
.
با این فرضیه معلمان و متخصصان تعلیم و
تربیت بار سنگینی را به دوش خواهند داشت. اولین وظیفهی آنان شناخت استعدادها و
تواناییهای دانشآموزان خود میباشد و قبول این نكته كه آنها افرادی منحصر به فرد
و بیهمتا هستند و در گام دوم متناسب ساختن روشهای تدریس با این استعدادهای متنوع
میباشد
.
این تئوری مورد استفادهی بسیاری از مدارس
در آمریكای شمالی و سایر نقاط جهان قرار گرفت و پیامدهای مثبتی را به همراه داشت.
البته كسانی هم بودند كه از كاربرد این تئوری در مدارس انتقادهای فراوانی نمودند
به هر حال تأثیر مثبت این تئوری بر فرآیندهای آموزشی در مدارس به راحتی قابل انكار
نیست
.
مقدمه
:
هوش با تمام فرآیندهای شناختی انسان درگیر
است. همان طور كه بینه [1] اشاره كرده است: «خوب درك كردن، خوب استدلال كردن، خوب
قضاوت كردن، همگی فعالیتهای اساسی هوش است». گرچه تفاوت چندانی در ارتباط با
طبیعت كلی هوش وجود ندارد، اما روانشناسان این مفهوم را در سالهای متمادی و در
مسیرهای بسیار متفاوتی، مطالعه و از آن استفاده نمودهاند. یكی از افرادی كه
اخیراْ در این وادی قدم گذاشته و تئوری نسبتاْ جدیدی را ارائه نموده است، هاوارد
گاردنر [2] میباشد
.(Glovrer and Bruning, 1949, P. 114)
گاردنر در پنسیلوانیا [3] در سال 1943
دیده به جهان گشود. ایشان استاد تعلیم و تربیت در دانشگاه هاروارد میباشد. در
سال 1983 تئوری هوشهای چندگانه [4] را مطرح ساخت. تئوری گاردنر اشاره میكند كه
انسانها حداقل دارای هفت نوع هوش میباشند كه همگی بهیك اندازه مهم هستند. آنها
زبانهایی هستند كه اغلب مردم به واسطهی آنها با هم ارتباط برقرار میكنند و به
واسطهی تفاوت در تواناییهای افراد، همچنین تفاوتهای فرهنگی و آموزشی از هم
متمایز و فاصله میگیرند. البته گاردنر در مطالعات بعدی علاوه بر آن هفت نوع هوش،
دو هوش جدید را نیز به این لیست اضافه نمود
.
یكی از كاربردهای مهم مطالعهی هوش، تشخیص
ضرورت توجه به تفاوتهای فردی در برنامهی درسی در كلاسهای درس توسط معلمان
میباشد. معلمان باید از سطوح شناختی دانشآموزان خود مطلع و بر اساس آن تدریس
نمایند. معلمان خوب، به دانشآموزان خود كمك میكنند تا تجارب خود را در شكلهای
هرچه پیچیدهتر و راههای مناسبتر سازماندهی یا تجدید سازمان كنند؛ آنان باید
به این نكته واقف باشند كه ساختارهای ذهنی خود دانشآموزان، كلید رشد آنها در تمام
زمینههاست
. (Glovrer and Bruning, 1949, P. 114)
مروری گذرا بر نظریههای مختلف در
ارتباط با هوش
:
این نظر كه انسان دارای تواناییهای ذهنی
قابل اندازهگیری است، حداقل به كتاب فرانسیس گالتون در سال 1869 با عنوان
«
نبوغ ارثی» بر میگردد. نظریهی گالتون مبنی بر اینكه برای تواناییهای
ذهنی افراد محدویتهای متفاوتی وجود دارد، سر آغاز نظریهی روانسنجی جدید در
ارتباط با تواناییهای ذهنی بود
. (Plomin, 1988)
علاوه بر این، بینه [5] و سیمون [6] معتقد
بودند كه قبل از طراحی هر گونه برنامهی درسی، روشی نیاز است تا كه بتوان به كمك
آن، عملكرد عمومی ذهن دانشآموزان را اندازهگیری كند. بر اساس این فرض، بینه و
سیمون آزمونی را ساختند كه برای اندازهگیری هوش طراحی شده بود
.
آزمونهای آنها بر اساس این تعریف بود
:
"
به نظر ما در هوش، یك استعداد فكری
بنیادی وجود دارد كه تغییر یا فقدان آن برای زندگی اهمیت فراوانی دارد. این
استعداد فكری، داوری است و یا میتوان آن را حس خوب، حس عملی، قریحه و استعداد
فكری فرد برای تطیق خویش با محیط نامید
. (Binet and Simon, 1905)
گام مهم بعدی برای طراحی مقیاسهای اندازهگیری
هوش در ایالات متحده آمریكا برداشته شد و ترمن [7] سردمدار آن بود. برای مدت بیست
سال نسخهای از آزمون بینه و سیمون كه در سال 1916 توسط استنفورد [8] اصلاح گردید،
وسیلهی اندازهگیری هوش در آمریكا بود ولی به مرور زمان مشخص گردید كه آزمون
مذكور از جهاتی رضایت بخش نیست. به همین دلیل ترمن و مریل [9] نسخهی تجدید نظر
شدهی آزمون استنفورد-بینه را به چاپ رساندند
. (Terman and Merrill , 1973)
آزمون وكسلر [10] برای اندازهگیری
تواناییهای ذهنی افرادیكی از رویدادهای مهم دیگر بود. این آزمون با آزمونهای
قبلی دارای سه تفاوت اساسی بود كه عبارتند از
:
1-
این آزمون بر عكس آنها برای بزرگسالان
طراحی شده بود
.
2-
بر اساس آزمونهای زیر مجموعهی آن
سازماندهی شده بود و مبتنی بر سطوح سنی نبود
.
3-
هم هوشبهر كلامی و هم هوشبهر غیركلامی را
اندازهگیری مینمود
. (Naglieri, 1988)
هب [11] (1949) اشاره میكرد كه باید بین
آنچه او هوش
A
و هوش
B
مینامد تفاوت قائل شد. او هوش
A
را استعداد فكری ذاتی فرد میدانست كه وی به هنگام تولد دارای آن میباشد
و هوش
B
را میانگین یا سطح
معمول عملكرد ذهنی میدانست كه توسط فرد نشان داده میشود. البته هب ادعا نمیكرد
كه دو نوع هوش وجود دارد بلكه معتقد بود كه هیچ یك از این دو نوع هوش قابل مشاهده
نیست ولی هوش
B
بیشتر قابلیت اندازهگیری دارد
. (Hebb,1949)
نظریههای چند عاملی هوش نیز در این راستا
تحولات چشمگیری داشتهاند. این نظریهها بر این اساس استوار هستند كه هوش از طریق
عوامل مجزا و یا تواناییهای اساسی به بهترین شكل قابل تعریف است. ترستون (1938)
اظهار داشت كه هوش از شش عامل تشكیل شده است به طوری كه هریك از آنها با چندین
عملیات ذهنی دیگر درگیر است. این شش عامل به شرح زیر است
:
1.
عامل عددی
:
توان انجام عملیات ریاضی با سرعت و به طور صحیح
2.
عامل كلامی
:
توان انجام آزمونهای درك كلامی
3.
عامل فضائی
:
توان كاربرد ماهرانهی اشیاء در فضاهای تخیلی
4.
عامل روانی كلمات
:
توان تفكر سریع دربارهی كلمات
5.
عامل استدلال
:
توان كشف قواعد از طریق تفكر قیاسی و استقرائی
6.
عامل حافظهی طوطیوار
:
توانیادسپاری سریع
به نظر ترستون، این شش عامل، تواناییهای
اولیهی مغزی است. از آنجا كه او این عوامل را مستقل میپنداشت گمان میكرد كه
افراد در یك یا چند عامل، نمرهی بالا بگیرند در حالیكه در سایر عوامل نمرهی
پائین بگیرند
.
همانطور كه بعداْ مشخص شد ترستون هیچ وقت نتوانست اطلاعات لازم را
برای حمایت كامل از نظریهی شش عاملی را به دست آورد و لذا به این نتیجه رسید كه
حتماْ یك عامل عمومی وجود دارد كه هریك از شش عامل اولیه، توان مغزی را تحت
تأثیر قرار میدهد. لازم به ذكر است كه معروفترین نظریهی چند عاملی هوش، متعلق
به گیلفورد است كه دارای یك صد و بیست عامل مجزا بود
. (Glovrer and Bruning, 1949, P. 114)
نظریهی سه وجهی استرنبرگیكی دیگر از
نظریههای هوش است كه معتقد است هوش سه وجه مهم دارد: 1- اجزای عملكرد 2-
اجزای كسب دانش 3- فرا اجزا
.
اجزای عملكرد عبارت است از فرآیندهای
شناختی كه در انجام وظایف شركت دارند
.
دومین جنبهی مهم هوش اجزای كسب دانش است. افراد این جزء را به كار میگیرند
تا مشخص كنند كه آیا برخی اطلاعات ارزش یادگیری دارد یا نه؟ در صورتیكه جواب
مثبت باشد، فرد اجزای كسب دانش را به كار میگیرد تا اطلاعات مزبور را از طریق ربط
آن با دانش قبلی خود با معنا سازد
.
اجزای كسب دانش به تنهایی نمیتوانند نشان
دهندهی هوش باشند، یك جزء سوم به نام فرا اجزا لازم است تا مشخص كند كه چگونه
افراد، عملكرد و اجزای كسب دانش را هدایت میكنند. فرا اجزا همان فرآیندهای
مدیریتی است كه مسئول درك ماهیت مسائل، تصمیمگیری در این مورد كه از كدامیك از
اجزای عملكرد برای برخورد با مسألهای خاص باید استفاده كرد
.
استرنبرگ تفاوت افراد در عملكرد ذهنی را ناشی
از تفاوت ایشان در این سه وجه هوش میداند و معتقد است افرادی كه از نظر ذهنی قوی
هستند بیشتر وقت خود را صرف پردازشهای مربوط به فرا اجزا میكنند. به نظر
استرنبرگ تفاوتهای اصلی توان ذهنی ناشی از عملكرد مدیریتی است. ( همان منبع،
ص120)
تئوری هوشهای چندگانه
:
تئوری هوشهای چندگانه یك تئوری آموزشی است. در ابتدا، این تئوری
توسط روانشناس معروف هاوارد گاردنر كه هوشهای مختلفی را در انسان تشریح نمود،
مطرح گردید؛ گاردنر در ابتدا هفت نوع هوش را در انسان متصور میشد كه عبارت بودند
از
:
1.
هوش زبانی،
2.
هوش منطقی-ریاضی،
3.
هوش فضایی،
4.
هوش جنبشی-حركتی،
5.
هوش موسیقایی،
6.
هوش میان فردی،
7.
هوش بین فردی
.
در سال 1999 هشتمین هوش را هم تحت عنوان
هوش طبیعتگرایی به این مجموعه اضافه نمود و در ادامهی تحقیقات خود متوجه هوش
دیگری به نام وجودشناسی (هوش وجودی) گردید
. (Garnder, 1983)
گاردنر، اشاره میكند كه هر فردی سطوح
متفاوتی از این هوشهای مختلف را از خود بروز میدهد. بنابر این میتوان گفت كه هر
فردی داراییك ساختار شناختی منحصر به فرد و بیهمتا میباشد. این تئوری ابتدا در
سال 1983 در كتاب گاردنر تحت عنوان «چارچوبهای ذهن، تئوری هوشهای چندگانه» مطرح
گردید و سپس در طی سالهای بعد مورد بازبینی قرار گرفت
.
این تئوری در زمینهی مباحثی در مورد
مفهوم هوش مطرح شده بود و مباحثی از این قبیل كه "آیا روشهایی كه ادعای
اندازهگیری هوش را دارند واقعاْ علمی میباشند؟" را شامل میشود
.
گاردنر استدلال میكند كه تعاریف سنتی از
هوش، بهاندازهی كافی تواناییهای مختلف انسان را در بر نمیگیرد. از نظر گاردنر
دانشآموزی كه به راحتی و در سریعترین زمان، جدول ضرب را یاد میگیرد، الزاماْ،
خیلی باهوشتر از دانشآموزی كه در تلاش برای یادگیری جدول ضرب میباشد، نیست
.
این دانشآموز دوم ممكن است در سایر انواع هوشها، قویتر از دانشآموز
اولی باشد و بنابراین ممكن است موضوعات مختلف آموزشی را از طریق رویكردهای متفاوت
دیگر، بهتر هم یاد بگیرد و ممكن است در حوزهای به غیر از ریاضیات بهتر از او هم
عمل كند
.
این تئوری اظهار میكند كه به جای تأكید
بر برنامهی درسییكسان و یكنواخت
[12]
،
مدارس بایستی بر آموزش فرد-محور با برنامهی درسی كه در خور حال هریك از دانشآموزان
میباشد، تأكید داشته باشد. این مسأله باعث میشود كه دانشآموزان در آن حوزههایی
كه ضعیف هستند، پیشرفت چشمگیری داشته باشند
.
گاردنر مفهوم هوشهای چندگانه را بر اساس
برخی معیارها و مسائل كه با آنها مواجه بود، مشخص نمود كه عبارت است از
:
1.
مطالعهی موردی افرادی كه توانایی و
استعدادهای غیرمعمول در حوزههای معین از خود بروز میدادند. (همچون تعلیم و
تربیت كودك، دانشمندان ابله
[13]
،
نابغهی خردسال [14] و سایر افراد استثنائی
)
2.
شواهد و مدارك عصب شناسی [15] كه بر اثر
ضایعات مغزی در برخی از نواحی مغز، برخی از تواناییهای افراد مختل گردید
.
3.
سوابق تكاملی و تحولی افراد
4.
مطالعات روانسنجی
[16]
5.
حمایت از تكالیف روانشناسی تجربی
6.
قابلیت ذخیرهسازی و رمزگذاری در نظام
علائم
(Gardner, 1993)
در ابتدا این تئوری به شدت مورد انتقاد
روانشناسان و متخصصان تعلیم و تربیت قرار گرفت. بسیاری از این منتقدان استدلال
میكردند كه تئوری گاردنر بیشتر مبتنی بر درك مستقیم خود او از مفهوم هوش میباشد
به جای اینكه مبتنی بر دادههای تجربی باشد. از طرف دیگر هوشهای مطرح شده توسط
گاردنر، نامهای دیگر استعدادها و تیپهای شخصیتی افراد میباشد
.
با وجود این منتقدین، تئوری گاردنر، مورد
توجه اغلب متخصصان تعلیم و تربیت در خلال بیست سال گذشته قرار گرفته است؛ مدارس
زیادی هستند كه از تئوری هوشهای چندگانه در برنامهی درسی خود استفاده میكنند و
همچنین بسیاری از معلمان هستند كه از این تئوری در روشهای تدریس خود بهرهی
فراوانی بردهاند. در این قسمت به توضیح هر كدام از این هوشها میپردازیم
.
هوش بدنی-جنبشی
هوش بدنی-جنبشی [17] با حركت و انجام فعالیتهای عملی سر و كار
دارد. این هوش یعنی توانایی كنترل ماهرانهی بدن و استفاده از اشیاء. كسانی كه در
این هوش قوی هستند، درك خوبی از حس تعادل و هماهنگی دست و چشم دارند. در این، طبقه
معمولاً افراد در فعالیتهای فیزیكی همچون ورزش، رقص و... مهارت پیدا میكنند و
اغلب فعالیتهایی را ترجیح میدهند كه توأم با حركات جسمی و فیزیكی باشد. آنان
احتمالاْ به بازیگری و ایفای نقش علاقهی خاصی خواهند داشت. افرادی كه در این هوش
قوی هستند، معمولاْ از طریق فعالیتهای جسمی، در قیاس با فعالیتهای خواندن و گوش
دادن و... بهتر یاد میگیرند. آنان امور مختلف را از طریق فعالیتهای بدن به خاطر
میآورند و علاقهای بهیادآوری آن مطالب از طریق لغات و اصطلاحات، (حافظهی
كلامی) و تصاویر (حافظهی دیداری) ندارند. این هوش نیازمند مهارتهای خاصی برای
آماده شدن جهت انجام فعالیتهای حركتی، همچون آن مهارتهایی كه برای ورزش، جراحی،
هنرپیشگی، مهندسی كامپیوتر و... لازم است، میباشد
.
-
افرادی كه در این طبقه قرار دارند معمولاْ
شغلهای زیر را ترجیح میدهند
:
ورزشكار حرفهای، بازیگر، جراح، كمدین،
نظامی، صنعتگری، معلم تربیت بدنی و
... (Gardner, 1983)
هوش بین فردی
هوش بین فردی [18] شامل تعامل با سایر افراد میشود. افرادی كه در این
طبقه قرار میگیرند، معمولاْ افرادی برون گرا [19] میباشند و به واسطهی میزان
حساسیت به حالات، احساسات، خلقوخو و انگیزههای سایر افراد در این گروه طبقهبندی
میشوند. هوش بین فردی یعنی توانایی ارتباط برقرار كردن با دیگران و فهم آنها.
كسانی كه در این هوش قوی میباشند سعی میكنند مسائل را از نقطه نظر دیگران نظاره
كنند تا دریابند آنان چگونه میاندیشند و احساس میكنند. آنان معمولاْ توانایی
خارقالعادهای در درك احساسات مقاصد و انگیزههای سایر افراد دارند. آنها
معمولاْ از مهارتهای كلامی و غیركلامی به خاطر ارتباط برقرار كردن با دیگران
استفاده میكنند. این افراد به طور مؤثری با دیگران تعامل داشته و با آنها همدردی
میكنند. اینگونه افراد از طریق فعالیتكردن با دیگران، مطالب و موضوعات مختلف را
بهتر و سریعتر یاد میگیرند و اغلب از بحث و گفتگو لذت میبرند
.
-
مهارتهای آنان شامل موارد زیر میشود
:
دیدن مسائل از نقطه نظر دیگران، گوشكردن،
همدلی، درك خلقوخو و احساسات دیگران، مشورت، همكاری با گروه، ایجاد ارتباط مؤثر
با دیگران، اعتمادسازی و حل و فصل آرام مشكلات و درگیریها
.
-
افرادی كه در این هوش قوی میباشند
معمولاْ این گونه شغلها را ترجیح میدهند
:
سیایت مدار، مدیر، معلم، فعالان اجتماعی،
دیپلمات، مشاور، فروشنده، مدیر روابط عمومی و تاجر. (همان منبع)
هوش كلامی-زبانی
هوش كلامی-زبانی [20] اشاره به توانایی استفاده از كلمات و زبان
دارد. هوش كلامی-زبانی با مسائلی از قبیل فعالیت با لغات و اصطلاحات، صحبت كردن و
نوشتن سر و كار دارد
.
افرادی كه در این هوش قوی هستند، مهارتهای
شنیداری تكاملیافتهای دارند و معمولاْ سخنوران برجستهای هستند. به طور نمونه
این افراد، در مهارت خواندن، نوشتن، داستانگوئی و به خاطر سپردن لغات و اصطلاحات
عملكرد خوبی دارند. آنان از طریق خواندن، نوشتن، یادداشت برداری، گوشكردن به
سخنرانیها و بحث و گفتگو مطالب را بهتر و سریعتر میآموزند. همچنین اینگونه
افراد به راحتی سایر زبانها را نیز میتوانند یاد بگیرند و دارای حافظهی كلامی
نسبتاْ خوبی میباشند
.
-
مهارتهای این افراد شامل
:
گوش دادن، حرف زدن، قصهگویی، توضیح دادن،
تدریس، استفاده از طنز، درك قالب و معنی كلمات، یادآوری اطلاعات و تحلیل و كاربرد
زبان میشود
.
-
افرادی كه در این هوش قوی هستند معمولاْ
این شغلها را ترجیح میدهند
:
سیاست مدار، نویسنده، فیلسوف، وكیل، معلم،
مترجم و روزنامه نگار
.
هوش منطقی-ریاضی
هوش منطقی-ریاضی [21] یعنی توانایی استفاده از استدلال، منطق و
اعداد. این هوش با استدلالهای منطقی، استقرایی [22]، انتزاعی [23]، استنباطی [24]
و اعداد سر و كار دارد
.
طبق تئوری گاردنر، افرادی كه در این هوش
قوی هستند به طور طبیعی در ریاضیات، شطرنج، برنامهریزی كامپیرتر و سایر فعالیتهای
منطقی و عددی بهتر از سایرین عمل میكنند. اما در عین حال بسیاری از تعاریف سنتی
هوش، تأكید كمتری بر توانایی در حل مسائل ریاضیات و قابلیتهای استدلال، بازشناسی
الگوهای انتزاعی، تفكر، بررسی عملی، و توانایی حل مسائل پیچیده داشتهاند
.
آنهایی كه به طور خودكار با این هوش و با
مهارت در ریاضیات قرین هستند، با این استدلال كه توانایی منطقی، به شدت با توانایی
زبانی مرتبط میباشد نه توانایی ریاضیات، این هوش را مورد انتقاد قرار دادهاند.
(همان منبع)
-
افرادی كه در این هوش قوی هستند دارای این
مهارتها میباشند
:
حل مسأله، طبقهبندی اطلاعات، كار كردن با
مفاهیم انتزاعی، توانایی استدلال كردن، انجام محاسبات پیچیدهی ریاضیات و كار كردن
با شكلهای هندسی
.
-
افرادی كه در این هوش قوی هستند این شغلها
را ترجیح میدهند
:
دانشمند، ریاضیدان، مهندس و حسابدار
.
هوش درون فردی
هوش درون فردی [25] یعنی توانایی درك خود، و آگاه بودن از حالات
درونی خود. در واقع این هوش، با فعالیتهای درونگرایانه [26] و خود بازتابی [27]
سر وكار دارد. آنهایی كه در این هوش قوی هستند، نوعاْ افرادی درونگرا
[28]
میباشند و ترجیح میدهند كه به تنهایی به
فعالیت بپردازند. آنها اغلب خودآگاهی بالایی دارند و برای فهم احساسات، عواطف،
اهداف و انگیزههای خود، قابلیت بالایی دارند. این گونه افراد اغلب علاقهی زیادی
به مطالعات و جستجوهای تفكر محور، همچون فلسفه دارند. زمانی كه به این افراد اجازه
داده شود تا روی موضوع خود تمركز داشته باشند، آن مطلب را بهتر میآموزند
.
-
مهارتهای این افراد شامل
:
تشخیص نقاط قوت و ضعف خود، درك و بررسی
خود، آگاهی از احساسات درونی، تمایلات و رویاها، ارزیابی الگوهای فكری خود، با خود
استدلال و فكر كردن، درك نقش خود در روابط با دیگران میباشد
.
-
افرادی كه در این هوش قوی میباشند ترجیح
میدهند این شغلها را انتخاب كنند
:
فیلسوف، روانشناس، پژوهشگر، نظریه پرداز،
متخصص الهیات، نویسنده
.
هوش فضایی
هوش فضایی [29] با قضاوت فضایی [30] سر و كار دارد. افرادی كه در
این هوش قوی میباشند، نوعاْ به لحاظ ذهنی به تصور كردن و دستكاری موضوعات مختلف،
عملكرد بالایی دارند. آنان حافظهی دیداری بسیار مطلوبی دارند و به طور خارقالعادهای
افرادی مستعد و توانا میباشند. آنهایی كه در هوش فضایی قوی هستند معمولاْ دارای
قدرت رهبری بالایی میباشند
.
برخی از منتقدان، ادعا میكنند كه بین
تواناییهای فضایی و تواناییهای ریاضی، همبستگی بالایی وجود دارد. در واقع این
منتقدان با این استدلال در پی رد تفكیك این دو هوش میباشند
.
فهم كامل این دو هوش مانع مطرح شدن چنین
انتقاداتی میشود. به هر حال این هوش كاملاْ با تواناییهای ریاضی و دیداری مطابقت
ندارد، گرچه این دو هوش در برخی ویژگیها با هم مشترك هستند، اما به راحتی توسط
عوامل مختلف از هم قابل تفكیك هستند
.
-
افرادی كه در این هوش قوی هستند، دارای
این مهارتها میباشند
:
ساختن پازل، درك نمودارها و شكلها، حس
جهتشناسی خوب، طراحی، نقاشی، ساختن استعارهها و تمثیلهای تصویری، دستكاری كردن
تصاویر و تفسیر تصاویر
.
-
این گونه افراد این شغلها را ترجیح میدهند
:
مهندس، معمار، هنرمند، دریانورد، مجسمه
ساز، طراح و مكانیك
.
بیشتر بخوانید((
افزایش هوش هیجانی کودک برای موفقیت
))
هوش موسیقی
هوش موسیقایی یا ریتمیک [31] یعنی توانایی درك و تولید موسیقی.
این هوش با آهنگ، موسیقی و گوشدادن به آن سر و کار دارد. آنهایی كه دارای سطح
بالایی از هوش موسیقایی میباشند، حساسیت زیادی به اصوات، ریتمها، نتها و موسیقی
از خود نشان میدهند. آنها به طور معمول قادر به آواز خواندن، نواختن ابزار آلات
موسیقی و ساخت موسیقی میباشند
.
از آنجا كه مؤلفههای شنیداری بسیار قوی
در ارتباط با این هوش وجود دارد، آنهایی كه در این هوش قوی میباشند میتوانند از
طریق سخنرانی، مطالب و موضوعات مختلف را بهتر یاد بگیرند. بعلاوه آنها اغلب از
آهنگها و ریتمها برای یادگیری و به یاد سپاری استفاده میكنند و با نواختن
موسیقی هم میتوانند به این هدف مهم نائل آیند
.
-
مهارتهای این افراد شامل
:
آواز خواندن، نواختن ابزار آلات موسیقی،
تشخیص الگوهای آهنگین، آهنگسازی، به یاد آوردن ملودیها و درك ساختار و ریتم
موسیقی میباشد
.
-
این گونه افراد این شغلها را ترجیح میدهند
:
موسیقیدان، خواننده، آهنگ ساز، رهبر
اركستر
. (Gardner, 1983)
هوش طبیعت گرایی
هوش طبیعت گرایی [32] با طبیعت و ارتباط دادن اطلاعات به
محیط طبیعی یك شخص سر و كار دارد. این هوش، هشتمین هوشی است كه از طرف گاردنر در
سال 1996 مطرح گردید. گفته میشود افرادی كه در این هوش قوی هستند، حساسیت بالایی
به طبیعت و محیطی كه در آن هستند، دارند. توانایی رشد و پرورش گونههای مختلف
جانوری و گیاهی، آرامش داشتن در مراقبت و اهلی كردن حیوانات از ویژگیهای این
افراد میباشد. همچنین آنها ممكن است قادر به تشخیص تغییرات آب و هوا و سایر
عملكردهای مشابه در محیط پیرامون خود باشند. علاوه بر این آنان در طبقهبندی گونههای
مختلف زیست محیطی مهارت بالایی دارند. افرادی كه در این هوش قوی میباشند زمانی كه
موضوع یا مطلب شامل جمعآوری اطلاعات و تجزیه و تحلیل از طبیعت و دارای ارتباطی
نزدیك با اموری كه در طبیعت مهم و برجسته هستند باشد، بهتر آن مطالب را یاد میگیرند
.
آنان اغلب از مطالب ناآشنا یا مطالبی كه
در ارتباطی كم، یا اصلاْ ارتباطی با طبیعت ندارند، لذت نمیبرند، لذا توصیه میشود
كه یادگیرندگان طبیعتگرا بایستی بیرون از كلاس درس و حتیالمقدور در دل طبیعت
مطالب را یاد بگیرند
. (Gardner, 1996)
سایر هوشها
:
سایر انواع هوشها توسط گاردنر و همكاران
او مطرح گردید كه شامل هوش معنوی [33]، هوش اخلاقی [34] و هوش وجودشناسی
[35]
میباشد. هوش وجودشناسی (هوش وجودی) شامل
توانایی بالا بردن و انعكاس سؤالات فلسفی در مورد زندگی، مرگ و واقعیتهای غایی میباشد
.
(Gardner,2004)
تعریف هوش
:
همچنانكه از یك تئوری هوش انتظار میرود
كه تعریف جامعی از هوش ارائه نماید، اتفاقاْ یكی از انتقادهای اصلی این
تئوری دقیقاْ در همین راستا میباشد. این انتقادها عبارت است از اینكه، گاردنر
تعریف "عبارت هوش" را بسط و توسعه نداد، بلكه ایشان به نوعی وجود هوش را
آن چنان كه قبلاْ تصور میشد منكر شد و در عوض هنگامیكه سایر افراد از عباراتی
همچون توانایی [36] استفاده میكردند، از عبارت هوش استفاده مینمود، یعنی به
نوعی این دو عبارت را معادل هم میدانست
.
این اقدام گاردنر باعث انتقاد شدید رابرت
جی استرنبرگ [37
] (1991-1983)
،
ایسنك [38] (1994) و اسكار [39] (1985) گردید. مدافعان هوشهای چندگانه استدلال
كردند كه تعریف سنتی از هوش بسیار محدود میباشد و تعریفی جامعتر و وسیعتر مورد
نیاز میباشد. این مدافعان بیان میكنند كه تعریف سنتی از هوش، كه اشاره میكند:
«هوشیك توانایی شناختی یا ذهنی افراد میباشد
»
هویت خود را از دست داده است چرا كه باید شامل تمام كیفیتهای ذهنی میشد
و نباید فقط شامل آن كیفیتهای ذهنی باشد كه به واسطهی آزمونهای استاندارد شدهی
هوش، قابلیت اندازهگیری دارند
.
برخی دیگر از منتقدان به واسطهی این
حقیقت كه گاردنر تعریف واحدی از هوش ارائه نكرد پا به عرصه گذاشتند، گاردنر در اصل
هوش را به عنوان توانایی حل مسائلی كه دستكم در یك فرهنگ ارزشمند میباشد، یا
اموری كه دانشآموزان به آن علاقهمند باشند، تعریف نمود. به هر حال گاردنر این
انتقاد را كه تعریف واحدی از هوش ندارد را رد كرده و اشاره میكند كه من این فرضیه
را كه بعضی تواناییهای افراد میتواند به عنوان هوش انتخاب و مطرح شود در حالی كه
برخی دیگر نمیتوانند مطرح باشند را قویاْ رد میكنم
.
برخی از منتقدان با استفاده از این بیانات
گاردنر، هوش را به عنوان علایق و توانایی افراد تعریف نمودهاند. در نهایت گاردنر
هوش را به عنوان توانایی حل مسأله و مشكلات یا ایجاد نتایج و محصولاتی كه در یك
فرهنگ ارزشمند میباشد، تعریف مینماید
. (Gardner and Hatch, 1989)
تفاوت این تئوری با سایر تعاریف سنتی از
هوش
:
تئوری هوشهای چندگانهی گاردنر، باورهای
سنتی در حوزههای آموزش و علم شناختی [40] را به چالش كشید. طبق تعریف سنتی، هوش یك
توانایی یا استعداد شناختی [41]یكسان میباشد كه انسانها با آن به دنیا میآیند
و این توانایی ها به راحتی توسط آزمونهای كوتهپاسخ قابل اندازهگیری است
.
دیدگاه سنتی در مورد هوش
:
1.
هوش میتواند به وسیلهی آزمونهای كوتهپاسخ
اندازهگیری شود
.
2.
سطح هوشی افراد در طول زندگی تغییر نمیكند
.
3.
افراد با یك هوش نسبتاْ ثابت به دنیا میآیند
.
4.
هوش شامل تواناییهای انسان در منطق و
زبان میشود
.
5.
در شیوهی سنتی معلمان مواد آموزشی یكسان
را برای تمام دانشآموزان تدریس مینمایند
.
6.
معلمان اغلب یك عنوان و موضوع خاص را
تدریس میكنند
.
دیدگاه تئوری هوشهای چندگانه
:
1.
سنجش هوشهای چندگانهی افراد میتواند
باعث پرورش یادگیری و روشهای حل مسأله شود. آزمونهای كوتهپاسخ در این دیدگاه،
مد نظر نمیباشد چرا كه آنها قادر به اندازهگیری مهارتهای بینرشتهای [42] یا
فهم عمیق دانشآموزان نمیباشد. این آزمونها اغلب مهارتهای معمولی به یادسپاری
(تأكید بر حفظ و تكرار) و مهارت افراد را در پاسخ به آزمونهای كوتهپاسخ اندازهگیری
میكند
.
2.
انسانها دارای تمام این هوشها هستند،
اما هر فرد دارای تركیب متفاوتی از این هوشها میباشد
.
3.
ما قادر به بهبود تمام این هوشها میباشیم،
اگر چه برخی از افراد به سهولت در یكی از این هوشها نسبت به سایر هوشها پیشرفت
میكنند
.
4.
انواع مختلفی از هوشها در انسانها وجود
دارد كه شیوههای متفاوتی از تعامل با محیط بیرونی را منعكس میسازند
.
5.
تعلیم و تربیت مبتنی بر هوشهای چندگانه
ایجاب میكند كه معلمان به شیوههای مختلفی، با توجه به نقاط ضعف و قدرت افراد
تدریس و ارزشیابی كنند
.
6.
معلمان فعالیتهای یادگیری را حول محور مباحث
و سؤالات سازماندهی میكنند و موضوعات درسی مختلف را با هم مرتبط میسازند. معلمان
راهبردهایی را توسعه میدهند كه به دانشآموزان اجازه میدهد تا شیوههای مختلفی
از فهمیدن را بروز دهند و به تفاوت خود با سایرین ارزش قائل شوند
.
(kornhober, Edward, Shirley, 2003)
بیشتر بخوانید(( بازی هایی برای افزایش هوش کودکان ))
کاربرد تئوری در آموزش
در گذشته مدارس بر پیشرفت هوش منطقی-ریاضی و زبانی تأكید مینمودند
(خواندن و نوشتن). گاردنر خاطر نشان ساخت كه دانشآموزان به واسطهی گسترهی وسیعی
از آموزش، جایی كه معلمان از روشها، تمرینها و فعالیتهای مربوط به تمام دانشآموزان
(نه فقط آنهایی كه در هوش منطقی-ریاضی و زبانی قوی هستند)، بهره میگیرند، یادگیری
بهتری خواهند داشت
. (Campbell, 2003)
كاربرد نظریهی هوشهای چندگانه، در آموزش
بسیار زیاد میباشد. گسترهی این تئوری از معلم، زمانی كه با دانشآموزانی كه دچار
مشكل میشوند، مواجه میشود و رویكردهای متفاوتی برای تدریس مواد آموزشی به كار میگیرد
تا یك مدرسه كه از این تئوری به طور كامل به عنوان یك چارچوب استفاده میكند،
همه را در بر میگیرد
. (Dickinson, 2001)
گاردنر مطالعهای را روی 41 مدرسه كه از
این تئوری استفاده میكردند، انجام داد و نتیجه گرفت كه در این مدارس فرهنگ كار و
فعالیت سخت، احترام و مراقبت از هم وجود دارد، معلمان و دانشآموزان با هم مشاركت
داشته و از هم یاد میگیرند. كلاسهای درس، دانشآموزان را از طریق انتخابهای
اجباری
[43]
، اما معنادار درگیر
فعالیت میكنند
.
فواید كاربرد تئوری هوشهای چندگانه
در مدارس
:
1.
شاید شما در حالت كلی تواناییهای ذهنی را
به عنوان كشیدن یك تصویر، آواز خواندن، گوشدادن به یك موسیقی و دیدن یك نمایش
در نظر بگیرید. این فعالیتها درست به اندازهی نوشتن و حل مسائل ریاضیات برای یادگیری،
امری حیاتی میباشد. مطالعات نشان میدهد كه بسیاری از دانشآموزان كه در آزمونهای
سنتی عملكرد پایینی دارند، زمانی كه تجارب كلاس درس، فعالیتهای هنرمندانه، ورزشی،
موسیقی و... را با هم به نحو مطلوبی ادغام میكند، آن دانشآموزان به فرآیند یادگیری،
علاقهی شدیدی پیدا كرده و عملكرد بالایی از خود نشان میدهند
.
2.
شما با كاربرد این تئوری قادر خواهید بود
فرصتهایی را برای یادگیری صحیح بر اساس نیازها، علایق و استعداد دانشآموزان
خود فراهم سازید
.
دانشآموزان به فعالیتهای بیشتری میپردازند و به یادگیرندگانی
تبدیل میشوند كه مدام درگیر امر یادگیری هستند و فعالانه در فرآیند آن شركت میكنند
.
3.
مشاركت والدین و جامعه در فرآیندهای
آموزشی مدرسه افزایش مییابد
.
4.
فرصتی برای دانشآموزان ایجاد میشود تا
نقاط قوت خود را بروز دهند. این مسأله میتواند منجر به افزایش حس خود-ارج نهی
[44] در دانشآموزان شود
.
5.
هنگامی كه شما به منظور افزایش فهم دانشآموزان
تدریس میكنید، دانشآموزان شما، تجارب آموزشی مثبتی را به دست میآورند و توانایی
ایجاد راهحلها را برای مسائل مختلف در زندگی به دست میآورند
.
6.
دانشآموزان كنترل زیادی روی هر آن چه كه
یاد میگیرند و نحوهی یادگیری آن دارند
.
7.
دانشآموزان به مفهوم بالاتری از مسئولیتپذیری
نائل میشوند
.
8.
دانشآموزان به لحاظ تفكر انتقادی،
سازماندهی و ارزشیابی اطلاعات و ارائهی دانش جدید به شیوهی خلاق، پیشرفت چشمگیری
خواهند داشت
.
9.
نظامهای آموزشی كه این تئوری را به كار
گرفتهاند، ادعا میكنند كه این تئوری تعداد زیادی از راهبردهای موفق تدریس و یادگیری
را به شكل جامعی با هم تركیب و ادغام كرده و اغلب دانشآموزان، راههایی را برای
موفقیت در یادگیری پیدا میكنند
.
10.
به معلمان در ایجاد هر چه بیشتر تجارب
آموزشی فردی متنوع كمك میكند
.
11.
به معلمان كمك میكند تا تجارب آموزشی
خود-انگیخته را ایجاد نمایند و این امر كمك میكند كه مفهوم سیال و روان
بودن [45] در كلاسهای درس ارتقاء پیداكند
.
12.
باعث میشود كه معلمان ارزشیابی خردمندانهای
[46] از استعدادهای طبیعی دانشآموزان داشته باشند
. (Gardner, 2006)
انتقاداتی در مورد كاربرد این تئوری
در مدارس
:
گرچه این تئوری مزایای زیادی برای فرآیندهای
آموزشی و پیشرفت آن به دنبال دارد اما عدهای انتقاداتی بر این رویكرد وارد ساختهاند
.
انتقادات كاربرد این تئوری در مدارس به سه
شكل مطرح شده است
:
شكل اول، مخالفانی هستند كه استدلال میكنند
این تئوری ممكن است به نوعی ما را به سمت نسبیتگرایی ذهنی [47] بكشاند كه در آن
شكستها و ناكامیهای دانشآموزان به دلیل داشتن هوشهای متفاوت توجیه میشود.
آنان ادعا میكنند كه هرگونه طرفداری از این عقیده كه تمام دانشآموزان به یك
اندازه مستعد و توانا هستند، به شیوههای گوناگون ما را به سمت كاهشیا گسترش
برنامههای خاص یا ویژه رهنمون میسازد. گاردنر این انتقاد را رد كرده و معتقد
است كه نظریهاش هرگز به دنبال این نیست كه اظهار كند تمام افراد بهیك اندازه
استعداد دارند و نظریهاش هیچ وقت منجر به این پیامد برای برنامههای خاص نمیشود
.
دومین انتقاد اساسی این است كه این مسأله
خیلی اغراقآمیز است كه ما ادعا كنیم فردی ممكن است در یك هوش در سطح عالی باشد
در حالی كه در هوش دیگر در سطح ضعیف قرارداشته باشد. حیطههای چندگانهی آزمونهای
هنجار شدهی هوش، همچون آزمون وكسلر و استنفورد بینه، نشان دادند كه تمام حیطههایی
كه مورد آزمون قرار گرفته به نوعی با هم همبستگی كامل دارند
.
سومین انتقاد این است كه معاف كردن دانشآموزان
از انجام برخی فعالیتها در حیطههای مختلف توسط معلمان با این استدلال كه در آن
حیطه ضعیف میباشند، ریسك بزرگی به نظر میرسد. ممكن است برخی از دانشآموزان قادر
نباشند به درستی مهارت خواندن و نوشتن را انجام دهند اما با وجود این نیازمند یادگیری
این مهارتها در سطح مطلوب میباشند. مهمترین هدف برای دانشآموزان این است كه در
تمام حوزههایی كه توسط گاردنر، به عنوان هوش معرفی شده پیشرفت حاصل كنند
.
علاوه بر این یك خطر مهم در این راستا در
ارتباط با ایجاد حس حقارت در برخی حیطهها در بین دانشآموزان وجود دارد. دانشآموزانی
كه بر چسب ضعیف بودن در حیطهی ریاضی میخورند، دیگر انگیزهی كافی برای كسب مهارت
و پیشرفت در این حوزه را از دست خواهند داد
. (klein,1997)
نتیجهگیری
:
با توجه به آنچه گذشت میتوان بیان كرد كه
هوش برخلاف دیدگاه سنتییك توانایی ذهنی محدود نیست، بلكه عبارت است از توانایی حل
مسایل و مشكلات یا ایجاد راهحلها و نتایجی جدید كه در یك یا چند فرهنگ
ارزشمند است. انسان دارای هوشهای مختلفی میباشد، لذا مربیان و متخصصان تعلیم و
تربیت، باید دیدگاه و چارچوب ذهنی خود را تغییر داده و به تفاوتهای ذهنی افراد و
علایق و نیازهای آنان توجه خاص داشته باشند و فرآیندهای آموزشی را متناسب با
نیازهای دانشآموزان خود سازند. ما در حوزهی تعلیم و تربیت از این تئوری چه در
سطح كلان یعنی برنامهی درسی در سطح ملی و چه در سطح خُرد یعنی كلاس درس و توسط
معلم استفادههای زیادی داشتهایم. این تئوری فواید زیادی هم برای معلمان و هم
برای دانشآموزان و فرآیند یادگیری خواهد داشت و غفلت از آن پیامدهای منفی را به
دنبال خواهد داشت
.