دانلود رایگان رمان تب عاشقی pdf عاشقانه ای زیبا _ مجله مادر و کودک گوپی

دانلود رایگان رمان تب عاشقی pdf عاشقانه ای زیبا _ مجله مادر و کودک گوپی
دانلود رایگان رمان تب عاشقی pdf عاشقانه ای زیبا _ مجله مادر و کودک گوپی
رمان تب عاشقی نوشته ی بهاره علیزاده می باشد.رمان تب عاشقی درمورد افراد معمولی صحبت می کند.یک دختر معمولی با کمبود هایی که در زندگی اش دارد عاشق یک پسر می شود ولی در ادامه ی داستان می خوانید که چه سرنوشتی در انتظار دختر است.
1399/11/19
1 نظر
7608 بازدید
عنوان حجم دانلود
دانلود رایگان رمان تب عاشقی 2 مگابایت

دانلود رمان تب عاشقی

 

 معرفی رمان تب عاشقی: 

رمان تب عاشقی نوشته ی بهاره علیزاده می باشد.رمان تب عاشقی درمورد افراد معمولی صحبت می کند.
 
یک دختر معمولی با کمبود هایی که در زندگی اش دارد عاشق یک پسر می شود
 
ولی در ادامه ی داستان می خوانید که چه سرنوشتی در انتظار دختر است. 

 خلاصه ای از کتاب:

 من و نگین از دوران راهنمایی باهم دوست بودیم خونه ی نگین چند کوچه
 
پایین تر از کوچه ی ما بود و ما هر روز مسیر خونه تا مدرسه رو با هم می رفتیم.
 
کلید انداختم و در رو بازکردم وارد راهرو شــدم.کفش هام رو در آوردم و توی

جاکفشی گذاشتم وارد پذیرایی بزرگ خونه شدم.

بابا روی مبل نشسته بود و مشغول بالا پایین کردن کانالای تلوزیون بود بلند

سالم کردم نگاه گذرایی بهم انداخت و به سردی جواب سلامم رو

داد...همیشه همین بوده،من هیچ وقت فرزند موردعلاقش نبودم!

مامانم با شنیدن صدام از آشپزخونه سرک کشید...
 
همزمان با خوردن زنگ صف به مدرسه رسیدم نگین از صف خودشون برام

دست تکون داد و من در جوابش با لبخند سرم رو تکون دادم نگین پیش

ریاضی فیزیک بود و من تجربی من عاشق رشته ی گرافیک بودم ولی حاج بابا

می گفت اگه بخوام برم گرافیک میتونم برم کلاس نقاشی دلیلی برای درس

خوندن نیس و مقاومت و اصرار های منم توی این مورد جواب نداد!
 
سرمگرمه طرح زدن روی بوم بود رویاجون سر به سر آزیتا می ذاشت و من و

ریحانه هم گاهی تکه پرانی میکردیم

گوشیم رو روی کیفم گذاشته بودم برداشتمش تا نگاهی به ساعت بندازم که

متوجه تماس بی پاسخ شدم شماره ناشناس بود

از شماره های ناشناس دل خوشی نداشتم تقریبا آخر های زمان کلاس بود

به کارم سروسامونی دادم و وسایلم رو جمع کردم و توی کمد اتاق گذاشتم

رویا جون کمدی در اختیارمون گذاشته بود تا وسایلمون رو توش بذاریم

رویا جون با شوخی و خنده بدرقمون کرد...
 
چقد اونروز دلم سوخته بود برای بچه هایی که هر کدوم نقصی خدادادی

داشتن بچه هایی که بع ضیا شون شیرخواربودن و خانواده هاشون نخواسته

بودنشون،بچه هایی که پاک بودن...  با صدای ریحانه به خودم اومدم

میدیم من از طریق رادوین با اینجا آشنا شدم...رادوین زمان دانشجویی با من و رادوین گاهی به
 
 این جا میایم و اگه کمکی از دستمون بربیاد انجام میدیم
 
دوستاش براشون نمایش اجرا می کردن...
 
 حتما ادامه ی این داستان عاشقانه رو مطالعه کنید.
 
برای شما رمان عاشقانه ی دیگری آماده کرده ایم به نام  رمان غروب خورشید همین الان
 
این رمان عاشقانه رو دانلود و مطالعه کنید.
 

نظرات کاربران پیرامون این مطلب

انصراف از پاسخ به کاربر
 
پرسش
موافقم0
مخالفم0
پریا  (یک شنبه 17 مهر 1401)
خیلی سطحی بود ارزش خوندن نداره