دانلود رایگان رمان میم مثل مادر pdf - مجله گوپی
دانلود رایگان رمان میم مثل مادر pdf - مجله گوپی
رمان میم مثل مادر نوشته ی غزل می باشد.رمان میم مثل مادر داستانی عاشقانه و اجتماعی است.پیشنهاد می کنیم حتما این رمان عاشقانه رو مطالعه کنید.
1399/12/4
0 نظر
6730 بازدید
عنوان حجم دانلود
دانلود رایگان رمان میم مثل مادر 4 مگابایت

دانلود رمان میم مثل مادر

 

 معرفی دانلود رمان میم مثل مادر:

 رمان میم مثل مادر نوشته ی غزل می باشد.رمان میم مثل مادر داستانی عاشقانه و اجتماعی است.
 
پیشنهاد می کنیم حتما این رمان عاشقانه رو مطالعه کنید.

 خلاصه ای از کتاب:

 چند لحظه به چشمان هم خیره شدند و بعد، با صدای بلندی شروع به خندیدن کردند.

خندهشان که قطع شد، با لبخند خیره به صورت رنگ پریدهی او ماند و پرسید:

_بهتر شدی نفسم؟ نفس با لبخندی دندان نما سر تکان داد و گفت:
 
_ آره عموجون، الان دیگه حالم خوب خوبه! اصلا هر وقتی که تو پیشم باشی حالم

خوبه! قبل از اینکه تو بیای حالم خیلی بد بودا...اون پرستار بداخلاقه هم میخواست به زور منو بخوابونه..
 
ولی من کلی جیغ و داد زدم تا تو اومدی!..اصلا هروقت که حالم بد میشه تو میای پیشم!..
 
از کجا میفهمی آخه؟!
 
 چشمانش پر از اشک بودند و درست نمیتوانست جایی را ببیند؛ دست به دیوار گرفت که با خوردن تنه ی سختی
 
به شانهاش وحشت زده شکمش را نگه داشت و دور و اطرافش را نگاه کرد..

مردی با شرمندگی سرش را پایین انداخت و گفت:
 
_معذرت میخوام خانم ، واقعا شرمنده ام..حالتون خوبه؟ چیزیتون که نشد؟ اشک چشمانش را پاک کرد
 
و با صدای آرام و گرفته ای پاسخ داد: _مشکلی نیست؛ خوبم..

و سرش را پایین انداخت و معذب، از مطب خارج شد..  بعد سال ها تصمیم به کار گرفتن دستپخت
 
تعریف شده اش گرفت و با جان و دل مشغول آشپزی برای پسرانش شد..امیرعلی و امیرحسین!
 
صدای باز شدن در حیاط و پشت بندش ، صدای بسته شدنش به گوش رسید..

لبخند روی لبش پررنگ تر شد و نگاهش را به ارغوانی که روی مبل نشسته بود داد:

_امیرعلی اومد..! به سمت در پر کشید و با خوش رویی گفت:
 
_سلام عزیزم ؛ خسته نباشی! امیرعلی که در حال باز کردن بند کفشش بود با تعجب سرش را بالا آورد و
 
نگاهش را به او داد..
 
 چشمان فندقی رنگ او درون عکس همچون دو ستارهی درخشان ، از شدت شادی برق
 
میزدند و میدرخشیدند!

موهای موجدار قهوه ای رنگش کمی از کلاه بیرون زده بودند و زیبایی اش را دو چندان میکردند..
 
نرگس ، یک الههی ناز بود!

نم گوشه ی چشمانش را پاک کرد و انگشتش روی علامت سطل زباله ای که بالای

عکس بود ثابت ماند..

آیا از حذف کردن این عکس اطمینان داشت؟!

بغضش را فروخورد و با مکث گزینهی تایید را لمس کرد..لحظهای بعد ، دیگر خبری از نرگس نبود..

صفحه ی گوشی را خاموش کرد و سرش را رو به آسمان گرفت.. یعنی اورا میدید؟!
 
 حتما ادامه ی این رمان عاشقانه رو مطالعه کنید.
 
برای شما رمان دیگری آماده کرده ایم به نام رمان سکوت تلخ همین حالا این رمان عاشقانه رو دانلود و مطالعه کنید.

نظرات کاربران پیرامون این مطلب

انصراف از پاسخ به کاربر