دانلود رایگان رمان پسران بد pdf رمان هیجان انگیز - مجله گوپی

دانلود رایگان رمان پسران بد pdf رمان هیجان انگیز - مجله گوپی
دانلود رایگان رمان پسران بد pdf رمان هیجان انگیز - مجله گوپی
رمان پسران بد داستان سه دوست است که علاقه ی زیادی به احضار روح دارند ولی به طرز عجیبی موجودات دیگری به سمت خودشان می کشند و این موجودات مشکلاتی را برای یکی از آن ها به وجود می آورد.
1399/12/13
2 نظر
19317 بازدید
عنوان حجم دانلود
دانلود رایگان رمان پسران بد 1 مگابایت

دانلود رمان پسران بد

 

 معرفی رمان پسران بد:

رمان پسران بد داستان سه دوست است که علاقه ی زیادی به احضار روح دارند ولی به طرز عجیبی موجودات
 
دیگری به سمت خودشان می کشند و این موجودات مشکلاتی را برای یکی
 
از آن ها به وجود می آورد.

خلاصه ای از کتاب: 

 نور آفتاب روی صورتم افتاده بود و باعث شد از خواب بیدار بشم. به ساعت نگاه کردم، نه

صبح بود. دیگه خوابیدن بی فایده بود. سر جام نشستم و به دیوار تکیه زدم. بازم

هیچ کدوم از خوابام رو نمی تونم به یاد بیارم. شاید هم اصل خواب ندیدم؛ آره حتما همینه.
 
 نمی دونم شیرین چرا انقدر علاقه داره با من بحث کنه؟ پنج سال از من کوچیک تره، اما

همش واسه من خانوم بزرگ بازی در می یاره!

بعد از این که دست و صورتم رو شستم رفتم سمت پذیرایی. مامان همیشه اون جا سفره

میندازه، چون پدر گرامی عادت دارن جلوی تلویزیون غذا میل کنن. علی رغم این که

به نظرم سلام و علیک اول صبح کار مزخرفیه، اما هیچ رقمه نمی شد در این زمینه بابا رو

پیچوند! روی "سلام" خیلی حساسه. کنار سفره نشستم و سلام کردم.
 
 تحمل دیدن منو ندارن، یه اتاق اختصاصی بهم دادن. حیاط خونه زیاد بزرگ نیست، اما

کوچیک هم نیست. توش دو تا درخت انگور داریم، یه درخت گردو و آلبالو و البته یه زیر

زمین، که درش همیشه قفله. مامان یه سری وسایل اضافه رو توش ریخته.

دیگه حسابی خسته شده بودم، اما تندتر قدم برمی داشتم که زودتر به خونه برسم. ده دقیقه ای

خودمو به خونه رسوندم. با این که کلید داشتم، اما ترجیح دادم زنگ بزنم. به

حمد خدا، آیفون هم که نداریم! هر کی زنگ می زنه باید شخصا درو براش باز کنیم.

خوشبختانه شیرین، سه سوته درو باز کرد. قبل از این که مهلت بده چیزی ازش بپرسم،

دوید و رفت. مطمئن شدم که قضیه ی مهمی پیش نیومده، وگرنه حتما شیرین همین دم در بهم

می گفت. با خونسردی وارد راهرو شدم، کفش هام رو در آوردم و رفتم داخل.
 
 نمی خواستم بابا اینا متوجه بشن حرفاشون رو شنیدم. رفتم بیرون و زنگ زدم. شبنم اومد و

در رو واسم باز کرد. وقتی وارد خونه شدم، همه ساکت شده بودن و دیگه از جر

و بحث خبری نبود. سرم رو انداختم پایین و بهشون سلام دادم و فورا رفتم توی اتاق.

نشستم و به دیوار تکیه دادم. مونده بودم تهدید های بابا رو جدی بگیرم یا نه؟ تا حال نگفته

بود از خونه بیرونم می کنه، اگه بندازتم بیرون که بدبخت شدم رفته. آخرش هم باید

برم پیش همون شایان. کارم به کارتن خوابی نکشه خیلی شانس آوردم، آخه وقتی بابا یه

حرفی می زنه، تا تهش می ره. مگه این که بگردم دنبال کار، که اونم بعید می دونم

گیرم بیاد.
 
 همین حالا ادامه ی این رمان رو مطالعه کنید.
 
برای شما یک رمان عاشقانه آماده کرده ایم همین حالا این رمان رو دانلود و مطالعه کنید.

نظرات کاربران پیرامون این مطلب

انصراف از پاسخ به کاربر
 
پرسش
موافقم9
مخالفم1
هدیه بهرامی  (پنج شنبه 7 اردیبهشت 1402)
عالی هست من واسه باردهم هست میخونم
غزل  (یک شنبه 30 اردیبهشت 1403)
من برای بار هزارم خوندم 🥰
پرسش
موافقم3
مخالفم0
رضایی  (چهارشنبه 10 مرداد 1403)
۱۴یا ۱۵سالم بود که خوندمش الان ۲۲سالمه بازم میخوام بخونم