در بخشی از کتاب
آسانسور
میخوانیم:
بیدار شدن از خواب ناز و راحت همیشه عذابآور است، بنابراین قرار نبود آن روز به جِرِمی که امتحان سختی نیز در پیش داشت، خوش بگذرد.
او با بدنی خسته و کوفته، در حالی از رختخواب پایین آمد که انگار چندین نفر او را با قصد و نیت قبلی کتک زده بودند.
وقتی از اتاقش بیرون آمد صدای خواهرش کایلی را شنید که جیغ میکشید و درست مثل شب قبل، و شب قبلتر از آن، از مادرش تقاضای ماشینی جدید و آخرین مدل را میکرد؛ آن هم نه از آن ماشینهای اسباب بازی کنترلی، بلکه یک ماشین کاملاً واقعی که صمیمیترین دوستش نیز به تازگی خریده و حسادت او را به طرز فجیعی برانگیخته بود.
با این افکار زیر لب پوزخندی زد و مشغول شستن صورتش شد.
وقتی از سرویس بهداشتی بیرون آمد صدای نعرهای به گوش رسید، تمام خانه به لرزه درآمد و آنگاه هیکل عظیم کایلی در چارچوب راهرو قرار گرفت.
او با آن چشم ریز و کشیدهاش به جرمی زل زده بود، و جرمی که حسابی جا خورده و توقع نداشت صبح به آن زودی ناچار به مقابله با خواهرش شود، آب دهانش را قورت داد و با صدای ضعیفی گفت:
-صبح بخیر!
کایلی جوابش را نداد و همچنان خیره به او نگاه کرد، سرانجام انگشت اشارهاش را بالا آورد و آن را تکان داد و بسیار تهدیدآمیز گفت:
- یک روزی از همتون انتقام میگیرم!
برای شما کتاب دیگری آماده کرده ایم به نام
کتاب پیتر پن
پیشتهاد می کنیم همین حالا این کتاب رو دانلود و مطالعه کنید.