در بخشی از کتاب رمان
مامور راه آهن
میخوانیم:
وقتی ما به داخل اطاق برگشتیم همه چیز واژگون و کیسهها دریده شده بودند. هر کسی سعی میکرد که اسبابهائی که با خون دل جمعآوری کرده بود از لابلای این همه زباله بیابد و آن را نجات بدهد. روز ما سیاه شده بود. 'جیم اسلیتر' که همیشه به همه چیز با نومیدی و نظر منفی نگاه میکرد معتقد بود که ژاپنیها تمام اسیران جنگی ساکن قرارگاه را قتل عام خواهند کرد. آنهائی که خوشبینتر بودند میگفتند که ژاپنیها حالا از یافتههای خود خوشحال و کاری به کار ما نخواهند داشت. ولی حتی در همان موقع که این مطلب را اظهار میکردند کاملاً واضح بود که حتی خود آنها به این تفسیر معتقد نیستند. کارگاه در آن روز در سکوت و ترس به کار خود ادامه میداد. 'تیو' مرکز توجهات و همدردی تمام اسرا بود و در سکوت روی یک موتور دیزل کار میکرد. وقتی در غروب به اطاق بازگشتیم هیچکس قادر به استراحت و خوابیدن نبود.
صبح زود روز بعد 'تیو' و سربازی که بیشتر از بقیه نگهبانان وسائل دزدیده شده ژاپنیها را پیدا کرده بود به دفتر فرمانده قرارگاه احضار شدند. بعد از مدت کوتاهی با بالا آمدن خورشید اطاق فرمانده غرق در نور و حرارت داخل آن بدون شک به بالاتر از چهل درجه رسیده بود. آنها به صورت خبردار ایستاده بودند و بعد از چندین ساعت درست به مین وضع آنها در اطاق باقی مانده بودند. یک نگهبان مواظب آنها بود و ما میدانستیم که این تنبیه متداول این قرارگاه میباشد. این امکان وجود داشت که این تنبیه برای تمام مدت یک روز و حتی روز بعد ادامه داشته باشد. در بعد از ظهر ما توجه کردیم که 'تیو' برای مدتی ناپدید شد ولی خیلی طول نکشید که او با یک پتک بزگ و سنگین به همان جائی که قبلاً ایستاده بود بازگشت. او را بیرون آورده و در جائی که از هرگونه سرپناهی برای حفاظت در مقابل آفتاب به دور بود نگاه داشتند.
برای شما کتاب دیگری آماده کرده ایم به نام
کتاب طبقه زیرین
پیشنهاد می کنیم همین حالا این کتاب رو دانلود و مطالعه کنید.