در بخشی از کتاب
خاطرات یک دختر جوان
میخوانیم:
من در کل رابطه خوبی با معلمانم دارم. نه معلم دارم که هفت تن از آنها مرد و دو تن زن هستند. آقای کزینگ معلم ریاضی مدتی از دست من عصبانی بود برای اینکه مرتب سر کلاس حرف میزدم و پس از هشدارهای پیاپی بالاخره جریمه شدم. باید انشایی تحت عنوان "وراج" مینوشتم. چه مطلبی میشد راجع به وراج نوشت؟ خلاصه دفترم را گذاشتم در کیفم و سعی کردم آرام باشم. شب بعد از انجام همه تکالیفم چشمم افتاد به این انشا. در حالیکه ته خودکارم را در دهانم میجویدم به این موضوع هم فکر میکردم.
هر کس میتوانست یک سری چرندیات به هم ببافد و با گشاد گشاد نوشتن ورقه را پر کند، اما هنر من این بود که استدلال قانعکنندهای برای صحبت کردن پیدا کنم. از بس فکر کردم ناگهان مطلبی به سرم زد و سه صفحه را پر کردم و از خودم بسیار راضی بودم. استدلال کردم که پرحرفی از خصوصیات خانمها است و من تمام سعیام را میکنم تا خودم را بیشتر کنترل کنم، اما هیچگاه نمیتوانم این عادت را ترک کنم، چرا که مادرم هم حداقل به اندازه من و یا بیشتر از من پرحرف است و انسان نمیتواند خصوصیات موروثی خودش را تغییر دهد.
آقای کزینگ از این استدلال من خیلی خندهاش گرفت اما وقتیکه در کلاس بعدی حرف زدن سرکلاس را از سر گرفتم، برای بار دوم جریمهام کرد. این بار موضوع انشا چنین بود: "یک وراج اصلاحناپذیر". این موضوع را هم نوشتم و به معلمم دادم و او نیز در دو جلسه بعدی چیزی به من نگفت. اما در جلسه سوم وقتی آقای کزینگ دید باز مشغول صحبتم، به من گفت که شورش را در آوردهام و افزود: "آن فرانک، به عنوان جریمه انشایی با این عنوان بنویسید: "خانم وراج باز هم قارقار کرد".
همه بچهها زدند زیر خنده. من هم خندیدم ولی دیگر راجع به این سوژه فکرم به جایی قد نمیداد. باید موضوعی تخیلی پیدا میکردم. دوستم سانه که شاعر با استعدادی است به من پیشنهاد داد تا انشا را بهصورت شعر بنویسم. خیلی خوشحال شدم. با این انشای مسخره کزینگ میخواست مرا خیط کند، ولی با این شعر من بودم که او را خیط میکردم.
برای شما کتاب دیگری آماده کرده ایم به نام
کتاب خاطرات آدم و حوا
پیشنهاد می کنیم همین حالا این کتاب رو دانلود و مطالعه کنید.