معرفی کتاب رمان
گلیم عشق
بامن اُنس عجیبی داشت. مدتها بود که فهمیده بودم ازمیان بچههای فامیل توجه خاصی به من دارد. همیشه میگفت که او را یاد خواهرش مهروَش میاندازم. این قدر این حرف را شنیده بودم که خیلی دلم میخواست در موردش بدانم. بارها از او خواستم تا از مهروَش برایم بگوید. اما همیشه پشت گوش می انداخت.
بعدن فهمیدم که آقاجان دوست ندارد درخانواده حرفی از مهروَش زده شود. دلیلش را من نمیدانستم. برای همین عمه از گفتناش طفره میرفت. هروقت میپرسیدم، فقط نگاهم میکرد وخیلی زود خودش را به کاری مشغول میکرد.
یک روزکه آقاجان و مامان برای زیارت قبولی حاج ملکِ خسروی که ازمکه برگشته بود، رفته بودند، من و عمه تنها بودیم. مقداری کاهوی تازه شسته بود و یک کاسه چینی سکنجبین هم آماده کرده بود. هر دو توی ایوان روی گلیم ابریشمیای که همیشه روی آن می نشست، نشسته بودیم.
بعدازظهر بهاری بود. آفتاب ولرمی میتابید و درخت سیب توی حیاط تازه گُل کرده بود. از روی ایوان میشد ماهیهای قرمز و سفید توی حوض را دید. پرستوها به اینور و آنورمیپریدند.
تازه حمام کرده و پیراهن قهوهای گلدارش را پوشیده بود. جلوی آفتاب بهاری صورتش گل انداخته بود. درحالی که برگ کاهویی را که توی سکنجبین زده بود، دستم می داد،گفت:« واقعاً دوست داری که داستان ِ مهروَش رو بدونی؟»
برای شما کتاب دیگری آماده کرده ایم به نام کتاب مسخ پیشنهاد می کنیم همین حالا این کتاب رو دانلود و مطالعه کنید.